0

دانلود کتاب طلوع ابرانسان نیچه

 
afarinesh
afarinesh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 66

دانلود کتاب طلوع ابرانسان نیچه

طلوع ابرانسان نیچه مسعود رضوی

 

دانلود کتاب طلوع ابرانسان نیچه

نوشته مسعود رضوی

انتشارات نقش جهان

1381

لینک دانلود

 

 

جنون نيچه

 

مساله اول: پيشرس به دنيا آمدگان

 

«زمان ما پيش‌رس بدنيا آمدگان هنوز فرا نرسيده است فقط پس فردا از آن من است.» اين است دلداري نيچه در سوگ خويش «عده‌اي پس از مرگ متولد مي‌شوند.»[1]

 

نوابغ هميشه قدري زودتر به دنبا مي‌آيند و يا اينكه روياهايشان پيش از زمان خويش شكوفا مي‌شود و انديشه‌هايشان قبل از موعد مقرر به بلوغ مي‌رسد. اينان بدعتي در سير مستمر تاريخ ايجاد مي‌كنند و همچون اولين ستاره شامگاهي ديدگان را خيره مي‌سازند.

 

جسم‌شان به واسطة سنگيني و تندي افكارشان فرسوده مي‌شود و پيش از آنكه ثمرة انديشه‌هايشان در «فردا» به گُل نشيند، در تالاب زندگاني «امروز» به گِل مي‌نشينند. نيچه در انتهاي زندگاني پربارش دچار جنون گرديد. شايد تاكنون وجه اشتراك نبوغ و جنون را در گذر تاريخ، در مورد نوابغ تجربه كرده باشيم. «با يك جستجوي دقيق در تيمارخانه ديوانگان، اشخاصي را خواهيم ديد كه بدون چون و چرا داراي مواهب عالي بوده‌اند و نبوغ آنها از خلال جنونشان به طور مشخص آشكار بوده است... ممكن است زنها داراي مواهب و استعدادهاي عالي باشند ولي نمي‌توانند نابغه شوند زيرا هميشه اشياء را از نظر خود مي‌نگرند... زن و نابغه دشمن همديگرند زيرا زن نمايندة قدرت توليد مثل و اطاعت قوة مدركه از ارادة حيات است»[2] در حالي كه نبوغ اساساً عصيان بر عليه طبيعت و ترمد از ارادة حيات است. چرا كه نبواغ هميشه عجول و سركش و تا حد غير قابل تحملي در يكي از حالات و افعال خويش غير معمول و دچار نوع خاصي از جنون مي‌شوند. افراط يا تفريط نقطة بارزي است كه هميشه آبستن آن هستند و يكي از مشخصات و مميزات آنها همين غير طبيعي بودن آنهاست و شايد طبيعت داراي چنين مشخصة بارزي است كه نوع انسان اجتماعي و «گله‌اي» آن را به ميل و هاضمه خود تغيير داده است. «طبيعت نبوغ را فقط به عدة معدودي مي‌دهد زيرا مزاج نوابغ مانع بزرگي براي راه عادي زندگي كه طالب توجه به جزئيات و امور آني است، مي‌باشد.»[3]

 

بااين حال آنچه را كه اكثريت توده بدان انس و الفتي يافته است معيار ارزيابي تمامي ارزشها قرار مي‌دهيم. مطلوب اكثريت عوام وجهة صحيحي يافته است و هر چه آمرانه‌تر مطلوب‌تر مي‌نمايد. و از همين روست كه معمولاً نوابغ بدعت گزاراني هستند كه با سنت ديرين جماعت سرجنگ دارند.

 

آنان تاريخ را دگرگون مي‌سازند و شايد اين تاريخ و گذشته ديرين آنان و گاه نياكان گمنام آنان است كه «خون بهايشان را پرداخته است» و زمينه مساعد ظهور و تجلي آنان در تاريخ را فراهم كرده است. انديشة گستاخ و بي‌پرواي نيچه، خود انديشه‌اي است كه تاريخ آبستن آن بوده است اما پيش از ماماي زمان خود دست به كارزايش خود مي‌شود و گوي سبقت را از ديگر هم سانان خود مي‌ربايد و چند سر و گردني و چند مرحله‌اي از روز مره‌گي پا فراتر مي‌نهد. از اين رو او پيش از زمان خود گام به آينده مي‌گذارد و از اين جهت انديشه و خاستگاه او نيز با ديگر مردمان روزمره و اكثريت توده متفاوت است، متفاوت با هر آنچه كه بر ديگران به قيد مقدري جاري است.

 

او در ميان شلوغي جمع و در زمان خويش تنهاست و در سوداي لحظه‌هاي گذشته و باشكوه و در آرزوي آينده اي تابناك در انتظاري غريب و نامأنوس به سر مي‌برد. چرا كه زودرس به دنيا آمدگان را سنگيني‌اي است بر دوششان، سنگيني‌اي مبهم و نا روشن. نيروي ثقل كثرت فهم‌هاي مسخره، حرف‌هاي پوك، كه از كله‌هاي پوك و توخالي فوران مي‌كند و در هواي جامعة «مدرن» و مدني انسان امروزين پراكنده مي‌شود، به راستي تاب آوردن آن در نزد انساني از نوع انسان تنها، انسان راسخ و خود مدار دشوار است. هوائي سنگين و دمكرده كه با نفس آلودة باهوش‌هاي مزحك مسموم گشته است، تنفس آن براي جان‌هاي آزاده مشكل است. نه از آن جهت كه تاب آوردن آن دشواراست، كه بوي تعفن عوام و ناچيزي و بي‌مايگي مي‌دهد. «انسانيتم از داشتن احساس براي انسان و با انسان ساخته نمي‌شود»، بلكه شامل تاب آوردن آنچه نسبت به انسان و با انسان احساس مي‌كنم مي‌گردد... انسانيتم يك تسلط بر خويشتن مداوم است.اما من به تنهايي نياز دارم، منظورم اين است كه به خوديابي، بازگشت به خود. تنفس هواي سبك و آزاد و فرح بخش...دل آشوبه از انسان، از «ارازل» همواره بزرگ‌ترين خطر من بوده است.»[4]

 

«نتيجة اين امر آن است كه نابغه مجبور به گوشه نشيني مي‌شود و گاهي دچار جنون مي‌گردد، حساسيت مفرطي كه از راه شهود و خيال او را رنج مي‌دهد با عزلت و جفاي مردم توأم مي‌شود و رابطة ذهن او را از حقايق مي‌گسلند.»[5]

 

زودرس بدنيا آمدن را دو سنگيني بر دوششان و باري است بزرگ بر كولشان. يك سنگيني ناشي از فهميدن و لمس كردن نفهمي‌هاي هم عصرانشان است و نسگيني دوم از درد نفهميده شدنشان است. به عبارت ديگر فهميده نمي‌شوند. زيرا هنوز زمان آنها فرا نرسيده است. چرا كه اين زمان و گذر تاريخ است كه بايد بستر و زمينه مساعدي را فراهم سازد. با اين حال نيچه به شكل غم انگيزي از اين مساله پرده مي‌دارد كه «از ارائه شواهد دربارة خويش كوتاهي نكرده‌ام. اما ناهماهنگي عظمت وظيفة من و خُردي هم عصرانم در اين حقيقت متجلي مي‌شود كه نه صدايم شنيده شده و نه حتي چندان ديده شده‌ام. من به اعتبار خويش مي‌زيم، شايد اين تعصب محض است كه اصلاً زنده هستم.[6]

 

اما مهمتر از همه زودرس به دنيا آمدگان را باري است بر كولشان و وظيفه و مسئوليتي است بزرگ بر دوششان، كه اكنون زود آمده‌اند و در شامگاه بامداد حياتشان قرار دارند، براي گذر از ناملايمات و سرسختي زمانه مي‌بايست از سوئي با زمانة خويش بجنگند و از سوي ديگر با خويش گلاويز شوند. از آنجا كه مي‌فهمند و در گذر زمان قرار دارند و نمي‌توانند چون اكثريت تن بر خواست و رواديد زمان بسپارند بايد با خويش گلاويز شوند و خويشتن را زمين‌گير سازند، تا پا بر خويش از خويش فراز يابند. و آنگاه كه بر خويش چيره گشتند سر وقت فهميده شدنشان است. اين بار گلاويز شدن با خواست عموم براي دگرگوني و جايگزيني ارزش‌هاي موجود و مسلط بر زمانه است تا اينكه «فهميده شوند».

 

نيچه اين پرسش را طرح مي‌كندكه آيا فهميده مي‌شود يا نه؟ و آنگاه خود پاسخ مي‌دهد «مطمئناً زمان اين مساله هنوز فرا نرسيده است.زمان من هنوز فرا نرسيده است، عده‌اي پس از مرگ متولد مي‌شوند... اما اگر امروز انتظار داشتن گوش‌ها و دست‌هايي براي حقايق خود را داشته باشم، در تضاد كامل با خود خواهم بود. اين كه امروز صدايم شنيده نمي‌شود، اين كه هيچ كس امروز نمي‌داند چگونه از من بياموزد، نه تنها قابل درك است، حتي به نظرم درست مي‌آيد... به نظر مي‌آيد به دست گرفتن يكي از كتاب‌هاي من، از نادرترين امتيازهايي است كه فرد مي‌تواند به خود اعطاء كند. حتي تصور مي‌كنم چنين شخصي با انجام اين كار كفش‌هاي خود را ـ چيزي از پوتين نمي‌گويم ـ از پا در مي‌آورد».[7]

 

براي فهميده شدن زودرس به دنيا آمدگان زمان درازي است كه بايد سپري شود. اما پيش از اينكه آيندگان آنها را دريابند و بفهمند، آنها در زمرة گذشتگانند. با اين حال گذر زمان هويت و مقام آنها را در آينده برملا خواهد ساخت. با اين وجود زودرس بدنيا آمدگان در زمانة روز و امروز و در شلوغي و آشفتگي مردمان خويش، مردگاني بيش نيستند. اينان پس از مرگ متولد مي‌شوند.

 

انديشه‌هاي آنها پيش از اينكه فهميده شود كمانه مي‌شود، پيش از اين كه به هدف اصابت كند رو به خاموشي مي‌گذارد. اما جاودانه‌ترين نورها، نور ستاره‌هايي است كه در زمان‌هاي دور رو به خاموشي و احتضار نهاده است و اكنون شاهد تلألو آن هستيم. اين دوران خاموش و سكوت، همچون ستاره پرفروغي است كه پس از انفجار و مرگ، فراروي خويش و آيندگان را نور باران خواهد ساخت، كه آيندگان را دستگيري خواهد كرد. بيرون كشيدن چيزي از ژرفاي ديروز براي وضوح و رؤيت حقايق فرداها و فردائيان. اما براي امروز چيزي جز سكوت و خاموشي، جز انديشه‌اي سربسته و نامفهوم و حقيقتي پنهان نخواهد بود. نه اينكه براستي چيزي براي گفتن نباشد، نه اينكه اصلاً حقيقتي بيان نشود و انديشه‌اي رها نشود، بلكه هنوز زمانه‌اش فرا نرسيده و معده‌ها در توانايي‌شان نيست تا در هضم و لمس آن برآيند.

 

پيش رس به دنيا آمدگان هميشه براي امروز چيزي ندارند. گرچه گفتني‌ها را گفته‌اند اما پيش از اصابت كمانه رفته است و صاحب انديشه را قرباني ساخته است. آنها با انديشه‌هاي خويش، با آگاهي تمام از نوع خطر آن، پاي در خطر نهاده‌اند و جان بر سر آن باخته‌اند. آنها نيك دريافته‌اند كه در امروز مرده‌اند تا در آينده‌ها زندگاني كنند. چرا كه آنها متعلق به امروز نيستند. گرچه پيوندي با گذشته دارند اما از آن پاي به فراسوي امروز تا آيندگان تاخته‌اند. چرا كه «هر چه مي‌گذرد بر من بيشتر چنين مي‌نمايد كه فيلسوف در مقام انساني كه ناگزير از آن فردا و پس فرداست، خود را همواره با امروز خويش در ستيز يافته است و مي‌بايد بيابد: دشمن او همواره آرمان امروز بوده است.»[8]

 

آري زودرس به دنيا آمدگان ستارگاني هستند كه پيش از امروز درخشيده اند و در امروز خاموش و باري ديگر بر آسمان فردا خواهند درخشيد. «رعد و برق نيازمند زمان است، نور ستارگان نيازمند زمان است. رويدادها گرچه روي داده باشند، باز براي اينكه ديده و شنيده شوند، نيازمند زمانند.»[9] فاصله و زماني كه براي فهميده شدن نياز است، بُرد انديشه و مسافتي كه طي مي‌شود: يعني گذر از مراحل بلوغ، از خردي به كلان رسيدن، از خودي فروتر به خودي برتر شدن. يعني گذر از عوامانگي و روزمرگي زمان و مردمان زمانة امروز، تا وقت و زمانه‌اش فرا رسد. «عده‌اي پيش از مرگ متولد مي‌شوند» اين است دلداري پيش رس به دنيا آمدگان در سوگ خويش.

 

 

[2]. تاريخ فلسفه، ويل دورنت، ترجمة عباس زرياب، ص229.

 

[4]. آنك انسان، تأليف نيچه، ترجمة رؤيا منجم، انتشارات فكر روز، ص69.

 

[6]. آنك انسان، تأليف نيچه، ترجمة رؤيا منجم، انتشارات فكر روز، ص43.

 

[8]. فراسوي نيك و بد، تأليف نيچه، ترجمه داريوش آشوري، انتشارات خوارزمي، ص179.

شنبه 8 شهریور 1393  11:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها