معاني لغات غزل (423)
دوش: ديشب.
خواب آلوده: خوابناك، در عالم خواب و بيداري، ناهشياري.
تر دامن: آلوده، مُلَوَّثْ.
سجاده: جانماز.
افسوس كنان: سرزنش كنان، شوخي كنان، مسخره كنان.
مُغبچه: بچه مغ، پسر بچه خادم ميكده.
بيدار شو: هشيار شو.
رهرو: سالك، سالك راه حقيقت.
شست و شويي كن: در اصطلاح عرفا رهايي از بندهاي عقل و علايق.
خرابات: ميخانه و محل فسق و فجور و در اينجا به معناي تخريب اوصاف نفساني و عادات حيواني است.
دير خراب: خرابات، معبد جايگاه تخريب صفات حيواني.
شيرين دهنان: شيرين گفتاران، زيبايان خوش بيان.
جوهر روح: جوهر مجرد روح، گوهر روان، (اضافه تشبيهي) روح به گوهر تشبيه شده.
ياقوت مذاب: كنايه از شراب قرمز.
طهارت: پاكي، و بنا به گفته امام محمد غزالي در كيمياي سعادت پاكي بر چهار طبقه است. 1- پاكي دل از هرچه جز حق، 2- پاكي ظاهر دل از صفات رذيله چون كبر و ريا و حسد و حرص و عداوت، 3- پاكي اندام هاي تن از معاصي چون دروغ گفتن و حرام خوردن و در نامحرم نگريستن، 4- پاكي تن و جامه از پليدي هاي ظاهري.
منزل پيري: مرحله پيري.
خلعت: لباس افتخار، جامه دوخته كه به رسم هديه به كسي مي دهند.
شَيْبْ: پيري.
خلعت شيب: (اضافه تشبيهي) شيب به خلعت تشبيه شده است.
تشريف: خلعت، لباس افتخار.
شباب: جواني.
تشريف شباب: (اضافه تشبيهي) شباب به تشريف تشبيه شده.
چاه طبيعت: چاه سرشت مادي، چاه تعلقات دنيوي، مقتضاي طبع.
صفا: طراوت، شادابي.
آب تُراب آلوده: آب گِل آلود.
دفتر گل: اوراق گُل، برگهاي گُل.
لُغَزْ: مَتَلَك، معما، گفته هاي از سر فضل فروشي.
نكته: حرف پر معنا.
عتاب: سرزنش.
معاني ابيات غزل (423)
(1) ديشب در عالم خواب و بيداري به در ميخانه معرفت رفتم در حالي كه خرقهام ناپاك و جانمازم به شراب آلوده بود.
(2) نوجوان خادم باده فروش سرزنش كنان پيش آمد و به من گفت اي سالك غافل (از خواب غفلت) بيدار شو…
(3) (و) نخست خود را از آلودگي هاي دنيوي پاك كن، سپس به خرابات قدم بگذار، تا اين معبد مقام محو و فنا، از ناپاكي تو آلوده نگردد.
(4) تاكي در آرزوي وصال زيبارويان شيرين گفتار، گوهر روح و روان خود را به باده گلگون آلوده مي كني؟
(5) مرحله پيري را با پاكدامني بگذران و لباس افتخار پيري را چون جامه خلعت جواني آلوده نكن.
(6) آنان كه با راه عشق (و مخاطرات آن) آگاه و پوينده آنند در حالي كه تن به اين درياي ژرف زدند، دامنشان با رطوبت (تعلقات دنيايي) تر نشد.
(7) وجود خويش را از آلودگي ها بزداي و (چون آب زلال) از چاه مادي سرنوشت و طبيعت بيرون آي، چرا كه آب گل آلود را روشني و صفا نباشد.
(8) گفتم (و در پاسخ از او شنيدم) كه اي محبوبي كه به اندازه ي جان و جهان براي من عزيزي، آيا اشكالي دارد كه به هنگام بهار (در اثر باده نوشي) برگهاي گل در چمن به شراب آلوده شود؟
(9) پاسخ داد كه حافظ متلك و معما و نكته به رخ دوستان مكش. دريغ از اين لطف او كه به انواع ملامت و سرزنش آلوده بود !
شرح ابيات غزل (423)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اَصْلَمْ
٭
اين يك غزل عرفاني و بامعاني عميق است كه حافظ در دوره پيري و اواخر عمر در كمال انسجام و پختگي سروده و در آن عقايد باطني عرفاني خود را باز گو كرده است.
شاعر در عين حال روحيه طنز و نكته گويي خود را در اين غزل در بيت هشتم، پس از آن كه سخنان نوجوان خادم ميكده به پايان مي رسد به منصّه ظهور مي رساند و در عالم پيري از باده نوشي طرفداري كرده و علي الظّاهر از مخاطب خود مجاز بودن شرب شراب را در ايام بهار جويا مي شود ! اين پرسش طنز گونه را شاعر در كمال مهارت از زبان نوجوان باده فروش پاسخ مي گويد و مي فرمايد: نوجوان در پاسخ من در حالي كه سخنانش با عتاب و سرزنش همراه بود گفت حافظ به دوستان خود متلك مگو و نكته و كلام گوشه دار خود را به رخ آن ها مكش. اين پاسخ نوجوان كه زاييده فكر بكر حافظ است در واقع روحيه نكته سنجي حافظ را تسجيل و بازگو مي كند و بر ما مسلم مي دارد كه حافظ شاعري نكته سنج بوده و در محاورات پاسخ هاي ظريف و مناسبي به طرف مقابل خود عرضه مي داشته است. آنگاه حافظ در مصراع آخر غزل از قول خود بيان مي دارد كه آه از اين لطف به انواع عتاب آلوده اين نوجوان خادم ! و به اين طريق غزل عرفاني خود را به پايان مي برد.
تفسیر از سایت دکتر عبدالحسین جلالیان