معاني لغات غزل (411)
تاب دادن: عذاب دادن، به خشم افروختگي وا داشتن، به هم پيچاندن، پيچ و تاب دادن.
طره: زلف، موي صف كرده بر پيشاني كه در لابلاي ابرو به خط افقي بچينند، نرده موازي جلو ايوان كه مانند موي پيشاني طره است.
مشك سا: مشك ساينده، مانند مشك.
پرده دريدن: 1- رسوا كردن 2- شكفتن غنچه و باز شدن آن.
خوش نسيم: خوشبو.
شب همه شب: سراسر شب.
ملول: افسرده.
گشتمي: مي گشتم، مي شدم.
قال و مقال: قيل و قال، هياهو، سر و صدا، غوغا.
خرقه زهد: دلق زاهدانه.
نقش زدن: صورت بستن، ترسيم، و در اينجا بازي دادن، فريبكاري كردن، صورت سازي كردن معنا مي دهد.
شور: شور و حال، شور و هيجان.
شراب عشق: (اضافه تشبيهي) عشق به شراب تشبيه شده، مستي عشق.
آن نفس: آن لحظه.
شاه نشين: جاي نشستن شاه، صدر مجلس و محلي از اتاق نشيمن كه از نقاط ديگر مرتفع تر و داراي موقعيت برتري بوده و محل نشستن ميهمانان بزرگ است، غرفه صدر مجلس.
تكيه گه خيال توست: تكيه گاه تصوير خيالي تو است.
جاي دعاست: جا دارد كه دعا كنم.
بي تو مباد جاي تو: خدا كند كه جاي تو (چشم من ) از تو خالي نباشد.
عارض: چهره.
معاني ابيات غزل (411)
-
زلف مشك بيز تو بنفشه را به عذاب و پيچ و تاب مي اندازد و لبخند شادي آفرين تو چنانست كه گويي غنچه اي از هم مي شكفد.
-
اي گل خوشبوي من دل بلبل خود را مسوزان زيرا در سراسر شب به دعاگويي تو مشغول است.
-
من كه (در بهشت) از صداي نفس فرشتگان آزرده خاطر مي شدم حاليا قيل و قال و سر و صداي عالمي را به خاطر تو بر خود هموار مي سازم.
-
هر چند خرقه زهد و جام شراب با هم تناسب و سازگاري ندارند، (مرا ببين) كه براي رضاي خاطر تو اينگونه صورت سازي و نقش بازي مي كنم.
-
از روز ازل عشق تو از مقدرات من و خاك درگاهت برايم بهشت شده و مهر و محبت جمال تو با طينت و خلقت من سرشته و راحتي من به رضاي تو پيوند خورده است.
-
در آن زمان كه سر پر آرزوي من به خاك درگاه تو مبدل شود، شور و هيجان باده عشق تو نيز از سر من به در خواهد رفت.
-
چشم من كه جايگاه نشيمن و تكيه زدن تصوير خيالي چون تو شاهي است، جاي آن دارد كه دعا كنم اين جايگاه تو از تو خالي نباشد.
-
در اين نو بهار حسن و جواني كه سبزه خط تو به مانند چمن خوش و با صفايي است، حافظ خوش سخن برايت نغمه سرايي مي كند.
شرح ابيات غزل (395)
وزن غزل: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
بحر غزل: رجز مثمّن مطوي مخبون
٭
عطار: اي دل مبتلاي من شيفته هواي تو ديده دلم بسي بلا آن همه از براي تو
٭
مولانا جلال الدين: جان و سر تو اي پسر نيست كسي به پاي تو آينه بين به خود نگر كيست دگر وراي تو
٭
عراقي: اي دل و جان عاشقانه شيفته لقاي تو سرمه چشم روشنان خاك در سراي تو
٭
مولانا جلال الدين: سنگ شكاف مي كند در هوس لقاي تو جان پر و بال مي زند در طرب هواي تو
٭
خواجو: اي شب قدر بيدلان طرّه دلرباي تو مطلع صبح صادقان طلعت دلگشاي تو
٭
نزاري: اي به تو آرزوي من بيشتر از جفاي تو سر برود ولي ز سر كم نشود هواي تو
٭
اين غزل نيز يكي از غزلهايي است كه حافظ در پيرانه سر، براي خوشامد شاه زين العابدين نوجوان ساخته و در بيت چهارم به مطلبي اشاره مي كند كه جاي تامل دارد. حافظ در اين بيت به اين نكته اشاره مي كند كه براي رضاي خاطر و مصالح و موقعيت تو، من در حالي كه دست از شراب خواري بر نداشته ام خرقه زهد پوشيده و تظاهر به دين داري مي كنم. اين كاري است كه حافظ به عمر خويش از آن اِبا داشته و احتمالاً در اين غزل هم به حكم ضرورت شعري و موقعيت رديف و قافيه بر زبان رانده است. شاعر در مقطع كلام خود صراحتاً از نوجواني شاه زين العابدين كه به هنگام رسيدن به سلطنت خط سبز چهره او تازه دميده بود ياد مي كند.
شرح جلالی بر حافظ - دکتر عبدالحسین جلالی