معاني لغات غزل (408)
آينه دار: خادمي كه آينه را در جلوي عروس نگه مي دارد تا جمال او در آن منعكس گردد.
مجمر: عودسوز، آتش دان، منقل كوچك مخصوص دود كردن عود و كندر و اسپند و ساير مواد معطره.
مجمره گردان: كسي كه مجمره را به اطراف مجلس مي گرداند تا بوي معطر آن به همه جا پراكنده شود، كنايه از خادم و فرمانبردار.
صحن: فضا، عرصه، ساحت.
خيل: لشكر، سپاه.
خيل خيال: (اضافه تشبيهي) خيال به خيل تشبيه شده.
خيال تو: تصوير تصور تو، شكل خيالي تو كه در ذهن مجسم مي شود.
اوج: بالاترين درجه ارتفاع، از اصطلاحات نجومي و نقطه مقابل زوال.
اوج ناز: در حد بالاترين ميزان و درجه ناز و نعمت.
زوال: نابودي، پايين ترين درجه افول سيّاره از اصطلاحات نجومي.
مطبوع: دلپذير.
نقش: تصوير.
باز: بار ديگر، دو مرتبه، بعد از آن.
صورت بستن: ترسيم كردن، نقاشي كردن.
طغرا: نشان و علامتي كه بر بالاي فرمان ها و گرداگرد مهر و امضاء سلاطين و حكام با نقاشي كردن به وسيله خطوط منحني ترسم مي شده، نوعي از خط و نقاشي با خطوط منحني كه اطراف مهر سلاطين را زينت مي بخشيده اند، كنايه از كمان ابرو.
طغرانويس: طغراكش، هنرمند خطاط و نقاشي كه به وسيله ترسيم خطوط منحني و نقاشي نام و القاب سلاطين را بر بالاي فرامين نقش و ترسيم مي كرده است.
مشكين: مشك آلود.
مشكين مثال: مشكين صفت، مشكين مانند، مثل مشك سياه.
چين: 1- چين و شكن، 2- كشور چين كه جايگاه مشك و آهوان مشك دار است.
آشفته: درهم و بر هم، پريشان و نامرتب.
فرخنده فال: خوش يمن.
حلقه به گوش: غلام حلقه به گوش، غلام مطيع و فرمانبردار، چاكر زرخريد.
عشوه: كرشمه، ناز.
نقطه سياه: (استعاره) مردمك چشم.
مدار: دور زدن، گردش كردن.
حديقه: باغ.
حديقه بينش: (اضافه تشبيهي) بينش به حديقه تشبيه شده، باغ بينايي.
پيشباز: استقبال.
تهنيت كنان: شاد باش گويان، مبارك گويان.
مقدم: فراز آمدن، آمدن، قدوم.
صدر: پيشگاه.
كمند: ريسمان و طنابي كه يكسر آن حلقه شده و در جنگ و شكار حلقه آن را به گردن دشمن يا شكار انداخته و آن را به سوي خود كشند.
سركشان: گردن كشان، ياغيان.
سودا: فكر و خيال.
سوداي كج: فكر و خيال نادرست.
مجال: جاي جولان، جولانگاه.
معاني ابيات غزل (408)
(1) اي آنكه خورشيد (بنده وار) در پيش رويت آينه نگه مي دارد و مشك سياه براي خال تو مجمره گرداني و اسپند دود مي كند.
(2) محوطه خانه چشم را (با اشك) شستشو دادم اما چه فايده كه اين زاويه لايق پذيرايي لشكر تصور و تصوير ذهني تو نيست.
(3) اي آفتاب زيبايي و جمال، تو در بالاترين مرتبه ناز و نعمت قرار داري. از خدا مي خواهم كه تا روز قيامت افول و غروب نكني.
(4) خطاط و نقاش آرايشگر ديوان آفرينش كه انحناي ابروي مشكين تو را ترسيم كرد، پس ازآن نقشي خوشتر از تصوير چهره تو نيافريد.
(5) اي دل بينوا، در چين و شكن زلفش چه حالي داري؟ زيرا باد صبا حال تورا آشفته و پريشان باز گفت.
(6) (در اين آغاز بهار) بوي گل به مشام رسيد. اي آنكه چهره خوش يمن تو به منزله نو بهار ماست، با ما از در آشتي درآ.
(7) كجاست آن اشاره ناز و ادا و اطوار ابروان هلالي تو تا (با ديدن آن) آسمان (كه حلقه ماه را در گوش خود دارد) غلام حلقه به گوش ما شود.
(8) اين مردمك چشم كه به مانند نقطه سياه دايره واري نور به درون آن مي گردد، در واقع تصويري از خال چهره تو در باغ بينايي ست.
(9) كي خوش خبري رسيدن عيد وصال تو مي رسد تا شاد باش گويان به استقبال بخت بروم.
(10) در پيشگاه خواجه (تورانشاه وزير) از كدامين ستمي كه بر من رفته است شكايت كنم؟ از خواهشهاي خود من به سبب نيازمندي، در پيشگاه تو يا از كدورت خاطر تو از خواهشهاي من؟
(11) حافظ سر گردنكشان بسياري در اين كمند گرفتار آمده است. خيال نادرست در سر مپرور كه اين ميدان جولانگاه تو نيست.
شرح ابيات غزل(408)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف
٭
شاه نعمت الله: (با دريف ديگر)
1- عالم منور است به نور جمال او داريم ما كمال ولي از كمال او
2- نقشي نبسته ايم به غير از خيال او حسني نيافتيم جدا از جمال او
٭
اين غزل را حافظ در اوج ناز و نعمت و قدرت شاه شجاع يا به قول خودش پادشاه يا آفتاب حسن و در زمان صدارت خواجه تورانشاه سروده است.
شاعر در پنج بيت اول به تعريف و تمجيد شاه پرداخته و در بيت ششم و هفتم صراحتاً تقاضاي بذل توجه و عنايت داشته خطاب به شاه مي فرمايد: در اين فصل بهار با من از در آشتي درآي و گوشه ي ابرويي به من بنماي تا بر آسمان فخر و مباهات بفروشم.
بار ديگر در دوبيت هشتم و نهم با تشبيهات زيبايي زبان به تعريف شاه گشوده و در بيت دهم واقعيتي را كه انگيزه سرودن اين غزل بوده بر زبان مي آورد و مي گويد من نمي دانم اكنون كه به تو دسترسي ندارم، نزد خواجه تورانشاه وزير كدام يك از اين دو مطلب را مطرح كنم:
1- اينكه من در اثر نيازمندي از پيشگاه تو خواهش هايي كرده ام.
2- اينكه تو از خواهش هاي من رنجيده خاطر و ملول و در نتيجه نسبت به من بي اعتنا شده اي.
در واقع اين دو مطلب در موقع سرودن اين غزل، ذهن شاعر را به خود مشغول مي داشته و در نتيجه اين غزل را سروده و نزد خواجه تورانشاه قرائت كرده تا بدين وسيله به گوش پادشاه رسانيده شود.
تعداد زيادي از اين گونه غزل ها در ديوان حافظ موجود است كه انگيزه اصلي آن نه از شدت استيصال و تنگدستي و خواهش هاي مادي، بلكه بيشتر به منظور پيشبرد مقاصد خود در مبارزات سياسي و رقابت ها از زبان و قلم اين شاعر رند جاري شده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی