معاني لغات غزل (393)
شهره: مشهور، سرآوازه.
بد ديدن: از سر شهوت نگريستن، از روي هواي نفس نگاه كردن.
وفا كردن: به عهد و پيمان خود وفا كردن.
ملامت كشيدن: تحمل سرزنش كردن.
خوش بودن: راضي بودن، آزرده نشدن.
طريقت: مذهب، راه و روش و مسلك.
كافري: ناسپاسي.
پير ميكده: مرشد و پير طريقت، مي فروش پير در ميخانه.
مرادِ دل: مقصود دل.
باغ عالم: (اضافه تشبيهي) عالم به باغ تشبيه شده.
به دست مَردُمِ چشم: با دست مردمك ديده، به وسيله چشم.
مي پرستي: اصرار و عادت در باده نوشي، باده نوشيِ مدام.
نقش بر آب زدن: 1- كار عبث و بيهوده انجام دادن، 2- چيزي را محو كردن و از ميان بردن، 3- به كار باطل و محال مشغول شدن، 4- نقش وجود را در آب (شراب) انداختن و شستشو دادن با آن.
نقش خود پرستيدن: اثر خودخواهي و غرور و مَنيّت.
رحمت: شفقت، همرباني، عنايت.
واثق: مطمئن، اميدوار (اسم فاعل وثوق).
عنان تافتن: عنان برتافتن، روي برتافتن، برگشتن.
بي عملان: آنانكه مي گويند و اندرز مي دهند و خود به آن عمل نمي كنند.
خطّ يار: موهاي چهره يار.
رُخِ خوب: چهره زيبا.
عارض: چهره.
زُهدفروش: متظاهر به زهد، زاهدنما (صفت مركّب فاعلي جانشين اسم).
معاني ابيات غزل (393)
-
اين منم كه در شهر به (هنر) عاشقي مشهورم و اين منم كه ديدگان (انديشه) خود را به بد ديدن و ناپاكي نيالوده ام.
-
بر پيمان خود استواريم و بار سرزنش را به دوش مي كشيم و خوشنوديم چرا كه در مذهب ما رنجيدن ناسپاسي است.
-
از پير و مرشد ميخانه پرسيدم كه راه رستگاري در چيست؟ جام مي طلب كرد و گفت: رازپوشي!
-
(مي داني) مقصود دل از گردش و ديدار، در باغ جهان چيست؟ (اين است) كه با دستِ مردمانِ ديدهِ خود، از چهره تو، گلي بچيند.
-
بدان سبب با باده نوشي، نقش هستي و وجود خود را در آب (شراب) افكندم تا مگر نقش و اساس خودپرستي را شسته از ميان ببرم.
-
به لطف و عنايت سر زلف تو اميدوار هستم وگرنه اگر كششي از سوي زلف تو نباشد، كوشش در دلبستگي چه فايده دارد.
-
از اين مجلس وعظ به سوي ميكده (از آن سبب) روي مي آوريم كه نشنيدن گفته آنها كه به قول خود عمل نمي كنند ضرورت دارد.
-
مهرورزي با چهره زيبارويان را از موهاي رُسته بر صورت آنان بياموز كه گردش، بر گِرْدِ رخسارِ زيبايان لذّت بخش است.
-
حافظ به جز لب معشوق و پياله شراب بر چيز ديگري بوسه مزن زيرا بوسيدن دست زاهدنمايان خطاست.
شرح ابيات غزل (393)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل: مُجتّث مثمّن مخبون اصلم
٭
سعدي: ميان باغ حرام است بي تو گرديدن كه خار با تو مرا به كه بي تو گل چيدن
٭
سلمان: چو ديده در طلبت واجب است گرديدن سرشك را به همه جانبي دوانيدن
٭
نويسنده اين سطور درجاي جاي اين دفتر مقام معنوي حافظ را برتر از اين دانسته كه دست ارادت به سوي مرادي دراز كرده و نام دسته و فرقه يي را بر روي خود نهاده باشد و از بحث بيشتر درباره سبك فكري اين شاعر عارف و مشرب تصوّف او طفره رفته است.
اينك در شرح اين غزل جاي آن دارد كه درباره مشرب حافظ تا آنجا كه از سوابق امر و گفته هاي خود او مي توان برداشت كرد به صورت ايحاز و فشرده سخن گفته شود.
اصولاً دسته يي از محققين تصوّف اسلامي را زاييده نفوذ فلسفه يونان در اسلام دانسته و معتقدند كه عرفان، مسير خود را از راه هند به ايران و از آنجا به يونان پيموده و پس از ظهور اسلام بدان راه يافته است. بر اين نظريه ايرادي وارد نيست اما به اين نكته مهم بايد توجه داشت كه از آنجايي كه دين اسلام بر پايه توحيد و معاد و ادامه حيات در دنياي ديگر بنا شده است، دانشمندان و تربيت يافتگان اين مكتب بيشتر روي دلشان به جانب كشف مبدأ و معاد و رسيدن به منبع و مبدأ حقيقت بوده و براي درك معمّاي خلقت و آفرينش و در مسير اين تفكّرات خواهي نخواهي سنگ بناي تصوّف اسلامي را پايه گذاري كرده اند.
انديشمندان اسلام برخلاف اكثريت مقلدين و متعبّدان اين دين چه داعيه اين را داشته يا نداشته باشند همگي در راه عرفان گام نهاده و به پيش رفته اند، اما راهها و شيوه راه رفتنهاي آنها با هم متفاوت است و از اينجاست كه مكتبهاي مختلف عرفاني به وجود آمده است و طرفداران هر مكتب با توسّل به مفاد آيات مختلف قرآن كريم خود را در انتخاب شيوه و مسلك و مرام خويش ذيحقّ مي شمارند.
از ميان فرق مختلف صوفيه دسته يي از آنها كه به ملامتيّه مشهورند و نخست از كشورهاي آسياي ميانه برخاسته و به تدريج در همه بلاد اسلامي منتشر شده اند بر اين عقيده پاي مي فشارند كه آنچه را كه عوامّ النّاس به نام خير و شر، بد و خوب، گناه و ثواب، مؤمن و كافر، معتقد و مرتد مي شناسند همگي پرده هاي حجاب و سدّ و مانع ديدار نور حقيقت است و در اين ميان آن دسته از عارفاني كه براي خاطر دل عوام و رضايت خلق، با آنها همگام و هم رأي بوده و صلاح زندگي خود را در تظاهر به اعمالي مي دانند كه از آنها فايدتي براي رسيدن به راه رستگاري نيست همگي منافق و رياكار بوده و در راه تحميق ديگران گام برمي دارند.
از اين رو اين دسته چاره كار خود را در اين دانسته كه با تظاهر به اعمال و رفتاري، جامعه را با خود به حال مخالفت و رودررويي درآورده و دور از جمعيت گمراه، در عالم غُربَتِ اجتماعي به حرم خاص محبوب نزديك و به حقيقت دست يابند.
طرزِ فكرِ اين فرقه ملامتيّه بهر صورت كم و بيش در ساير فرق متصوّفه مشهود است ليكن طرفداران ملامتيّه عالماً عامداً خود را در معرض ملامت ديگران قرار مي دهند و در اين راه هيچ گونه ملاحظه و ترديدي به خود راه نمي دهند.
حافظ وجودي استثنايي و عارفي بصير است كه نه خود را بالصّراحه مريد مرادي مي داند و نه شيوه خود را تحت نام و سجّل خاصّي درميآورد و نه ادّعاي كشف و انتخاب مسلك جديدي را ميكند اما همانطور كه شمس تبريزي و مولانا جلال الدّين در راه انتخابي خود از بدگويي عوام بيمي به دل راه نداده و مولانا به فاصله يك روز از دستار به كلاه درويشان تغيير شكل ظاهري داد و در كوچه و بازار و ملاء عام به رقص و سماع مي پرداخت، او نيز از تظاهر به مي خوارگي و مريد خرابات بودن بيمي به دل راه نمي دهد و اين همان شيوه عامّ ملامتيّه است كه مورد قبول عارفانِ دست از دنيا و دنياداران برداشته، مي باشد.
پس خلاصه كلام آنكه حافظ در طريق عرفان با فرقه ملامتيّه همراه است ليكن دايره و وسعت ديد او به حدّي است كه او را مي توان يك عنصر رئاليست عارف به حساب آورد كه تمايل زيادي به فرقه ملامتيّه و شعبه تندرو و منشعب از آن يعني قلندريه دارد اما با آنكه در ديوانش بيش از هشتاد مرتبه خود را رند قلمداد كرده و درباره ويژگي هاي رندي داد سخن داده است به هيچ وجه ادعاي آوردن مكتب جديدي به نام مكتب رندي نمي كند بلكه راه و رسم رندي را براي خود از آن سبب برمي گزيند كه ماحصل مطالعات و تفكّرات و بررسي عقايد و افكار ديگر عارفان او را به اين نتيجه رسانيده كه هيچ كدام از مسلك ها وافي به مقصود نيستند.
سخن را به همين جا كوتاه كرده و دربارهِ اين غزل، مختصر كلام آنكه حافظ به تشريح عقايد فرقه ملامتيّه پرداخته و در مطلع غزل، خود را بالصّراحه با ذكر كلمه (منم) و تكرار آن، از سالكان اين راه به حساب مي آورد.
او صراحتاً در بيت اول مي گويد من آدم بد چشم و هيز و شهوت پرست نيستم ولي در شهر به عشق ورزي و عاشق پيشگي مشهور شده ام. او مخصوصاً به علت و معلول نمي پردازد نمي گويد كه من با دست خود و از روي ميل خويش اينطور خود را وانمود كرده ام، چه اگر به اين امر اقرار مي كرد از طرز تفكّر فرقه ملامتيّه، دور مي شد و مفاد بيت دوم تأييدي است بر آنچه كه او با ميل خود براي خويش آفريده و اين را طريقي به حساب مي آورد اما نام آن طريقت را عنوان نمي كند و دليل آن را در بيت بعدي تلويحاً بازگو مي فرمايد كه راه نجات در رازداري است و در ابيات بعدي مي گويد همه اين كارها و اين شيوه و مسلك ها براي اين است كه روي زيباي حق و حقيقت را ببينم. و همه اين تظاهرات به مي خوارگي و لااباليگريهاي رندانه براي اين است (كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن) و اگر من از جاده شريعت به صورت ظاهر دور شده ام به خاطر اين است كه (به رحمت سر زلف تو واثقم).
بنابراين اين غزل در عين حال كه شرح دهنده شيوه ملامتيّه و اقرار به عمل كردن آنهاست مي تواند يك نوع اقرار ضمني حافظ به قبول آن باشد.
در اين غزل حافظ در بيت دوم مضمون اين بيت سعدي را در نظر داشته مي فرمايد:
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند شب فراق به اميد بامداد وصال
كه اول دفعه علامه قزويني در مورد تضمين هاي حافظ به آن اشاره كرده اند و همچنين مفاد كلي اين رباعي منصوب به خيّام را شايد در نظر داشته است:
من باده خورم وليك مستي نكنم الّا به قدح دراز دستي نكنم
داني غرضم به مي پرستي چه بود تا همچو تو خويشتن پرستي نكنم
شرح جلالی بر حافظ- دکتر عبدالحسین جلالی