0

غزل شماره ۳۹۳: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۹۳: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه

کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب

که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ

که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

 

 

چهارشنبه 5 شهریور 1393  5:39 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۹۳: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

۳۹۳. منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن 
• زمان : 1:25 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330222/۳۹۳-منم-که-شهره-شهرم-به-عشق-ورزیدن/

 

سه شنبه 26 اسفند 1393  6:49 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۹۳: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

 

۱ منم که در شهر به عشق وعاشقی مشهورشده ام؛ ومنم که با بد دیدن چشم خود را آلوده نکرده ام- چشم خود را به گناه بد دیدن آلوده نکرده ام.

بد دیدن یعنی نگاهی از روی طمع و به قصد فریب و اغفال.

می گوید من با اینکه در شهر به عشق وجمال پرستی شهرت دارم،چشم خود را به گناه بد دیدن آلوده نکرده ام.با اینکه عشق ورزیدن من از راه چشم سر است،به فکر گناه آلوده نیست.

«بد دیدن» را می توان دیدن زشتی و معایب معنی کرد و در این صورت مفهوم بیت اینکه به دیدن زشتی و معایب دیگران چشم خود را نیالوده ام.

۲ محبت و وفا داری می کنیم،تحمل سرزنش می کنیم و آزرده نمی شویم؛زیرا رنجش از خلق در مذهب ما کفر به حساب می آید.

دنباله مضمون بیت قبلی است که گفت به می پرستی پناه برده ام تا از خود پرستی رها شوم.دراین بیت شکوه می کند که رفتار من مورد ملامت خلق واقع می شود، ولی ما ارادت خود را به دوستان از دست نمی دهیم،زندگی را هم به خوشی می گذرانیم، زیرا آنقدر گذشت و بزرگی داریم که مطلقا از کسی نرنجیم و نادانی را گناهشان به حساب نیاوریم.

علامه قزوینی[۱] یادآوری نموده اند که مصراع اول با اندک تصرفی با این مصراع سعدی یکی است:

قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند                       شب فراق به امید بامداد وصال

۳ از پیر میکده پرسیدم راه رستگاری چیست؛جام می خواست و گفت راز پوشیدن.

می را پنهانی می خورده اند و بعضی خبر کشی می کردند و از کار آنها پرده بر می داشتند.

می گویند از پیر میکده راه نجات را پرسیدم و پیر با اشاره به جام می گوید راه این است که این گونه رازها پوشیده باند- هر کس مشغول کار خود باشد.

۴ مقصود دل از گردش و نگاه در باغ جهان چیست؛ [و جواب اینکه] با دست مردمک چشم از رخ تو گل چیدن.

می گوید منظور دل از گردش و تماشا در باغ جهان اینست که به وسیله ی مردمک چشم یعنی با نگاه از چهره ی تو محبوب زیبا روی متمتع گردد.

به تعبیر دیگر جهان باغ است و زیبایی گلی در این باغ ،وقصود دل تماشای گل این باغ ،بوئیدن و تمتع بردن از آن است.

یعنی مقصود انسان از زندگی لذت بردن از زیبایی است؛ و این معنی مستتر است که بقیه ی امور ناگزیر متعلق به آن و برای بقای وجود است تا بتوانند به این مقصود اصلی برسد؛ و این اوج بینش هنری است که انسان سراسر مفتون زیبایی باشد؛ جامعه تا حدی از جهت روابط ونیازهای مادی پیش رفته باشد که دیگر تمام توجه مردم به کار عشق و هنر معطوف شود.

اگر بخواهیم تعبیر عارفانه ای بر این اندازه جمال پرستی شاعر قائل شویم هیچ به از این نیست که توجیه استاد فروزانفر را در باب یکی بودن زیبایی انسان وخدا،یا معشوق زمینی وعرفانی نقل کنیم.در شرح بیت

پرتو حق است آن معشوق نیست                       خالق است آن گوئیا مخلوق نیست[۲]

می نویسد:«می توان گفت که «پرتو حق» محبت و عشق است،آنگاه در توجیه این بیت باید بگوییم که بنابر عقیده ی صوفیان ، ادراک حق به حسب ذات که حقیقت مطلق است هرگز برای بشر ممکن نیست.و تنها حق را در مظاهر می توان دید و بنابراین زن مظهر جمال و لطف خداست و آن دلربایی و حسن از آثار ظهور جمال لم یزلی است که در آن مظهر لطف آمیز جلوه گری می کند، اینگونه محبت را صوفیان «محبت آثاری» می نامند، مقابل محبت ذاتی که ناشی از ادراک حق ذات خود را به ذات خود….»[۳]

۵ از آن جهت با می پرستی نقش خود را بر آب زدم؛ که اثر خود پرستی را از میان ببرم.

نقش بر آب زدن مجازاً در پی کار محال رفتن و خیالات باطل داشتن است.اما این جا معنای حقیقی را از آن اراده کرده است. یعنی ، نقش وجود خود را در آب افکندم تا پاک شسته شود. ومآلاً این معنی به دست می آید که با گناه میخوارگی نقش شخصیت خود را شستم واز میان بردم.

می گویند بدین جهت شهرت به می پرستی را وسیله از میان رفتن نام نیک خود قرار دادم که دیگر نتوانم به دنبال زهد وتقوی که ملازم خودپرستی است بروم و به آن تظاهر کنم.چنین است که می پرستی آثار وعوارض خودپرستی را از وجود من زایل کرده است. و این نمودار ذوق و ملامتی شاعر است که از شهرت و نام نیک و قبول و تحسین خلق بیزاری می جوید.

۶ به شفقت سر زلف تو مطمئن هستم وگرنه؛ اگر کششی از سوی زلف تو نباشد،کوشیدن ما سودی ندارد.

وبه تعبیر عرفانی، تنها کوشیدن سالک کافی نیست، از جانب حق هم باید کششی وجود داشته باشد.

۷ ازاین مجلس به سوی میکده باز می گردیم؛زیرا نشنیدن وعظ آنها که خود به آن عمل نمی کنند واجب است.

عنان تافتن: بر گشتن، رو گردان شدن.

۸ مهرورزی با چهره ی زیبا را از موی صورت یار بیاموز؛زیرا دور چهره ی خوبان گردین لذت بخش است.

دور چیزی گردیدن: یعنی اطراف آن گشتن و مجازاً به معنای اظهار محبت کردن و تصدق شدن است.

می گوید عشق با روی زیبا را از چهره ی یار بیاموز زیرا این خط دور چهره ی او می گردد،واز این دور گردیدن معنی مجازی آن را که تصدق شدن است اراده کرده است.

پس مقصود اینکه فدا شدن در راه معشوق را از خط چهره ی یار بیاموز.

۹ حافظ غیر از لب معشوق ولب جام شراب چیزی دیگر مبوس؛ زیرا بوسیدن دست آنها که به زهد و تقوی تفاخر می کنند،خطاست.

————————————————————————————–

[۱] قزوینی….«بعضی تضمین های حافظ»،یادگار،س ۱ ، ش ۹، ص ۶۶٫

[۲] مولوی…..مثنوی….. ص ۱۲۱

[۳]فروزانفر….شرح مثنوی شریف…. ص ۱۰۳۵٫

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 25 تیر 1394  2:07 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۹۳: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

معاني لغات غزل (393)

شهره: مشهور، سرآوازه.

بد ديدن: از سر شهوت نگريستن، از روي هواي نفس نگاه كردن.

وفا كردن: به عهد و پيمان خود وفا كردن.

ملامت كشيدن: تحمل سرزنش كردن.

خوش بودن: راضي بودن، آزرده نشدن.

طريقت: مذهب، راه و روش و مسلك.

كافري: ناسپاسي.

پير ميكده: مرشد و پير طريقت، مي فروش پير در ميخانه.

مرادِ دل: مقصود دل.

باغ عالم: (اضافه تشبيهي) عالم به باغ تشبيه شده.

به دست مَردُمِ چشم: با دست مردمك ديده، به وسيله چشم.

مي پرستي: اصرار و عادت در باده نوشي، باده نوشيِ مدام.

نقش بر آب زدن: 1- كار عبث و بيهوده انجام دادن، 2- چيزي را محو كردن و از ميان بردن، 3- به كار باطل و محال مشغول شدن، 4- نقش وجود را در آب (شراب) انداختن و شستشو دادن با آن.

نقش خود پرستيدن: اثر خودخواهي و غرور و مَنيّت.

رحمت: شفقت، همرباني، عنايت.

واثق: مطمئن، اميدوار (اسم فاعل وثوق).

عنان تافتن: عنان برتافتن، روي برتافتن، برگشتن.

بي عملان: آنانكه مي گويند و اندرز مي دهند و خود به آن عمل نمي كنند.

خطّ يار: موهاي چهره يار.

رُخِ خوب: چهره زيبا.

عارض: چهره.

زُهد‌فروش: متظاهر به زهد، زاهدنما (صفت مركّب فاعلي جانشين اسم).

 

 

معاني ابيات غزل (393)

  1.    اين منم كه در شهر به (هنر) عاشقي مشهورم و اين منم كه ديدگان (انديشه) خود را به بد ديدن و ناپاكي نيالوده ام.
  2.    بر پيمان خود استواريم و بار سرزنش را به دوش مي كشيم و خوشنوديم چرا كه در مذهب ما رنجيدن ناسپاسي است.
  3.    از پير و مرشد ميخانه پرسيدم كه راه رستگاري در چيست؟ جام مي طلب كرد و گفت: رازپوشي‌‌!
  4.    (مي داني) مقصود دل از گردش و ديدار، در باغ جهان چيست؟ (اين است) كه با دستِ مردمانِ ديدهِ خود، از چهره تو، گلي بچيند.
  5.    بدان سبب با باده نوشي، نقش هستي و وجود خود را در آب (شراب) افكندم تا مگر نقش و اساس خودپرستي را شسته از ميان ببرم.
  6.     به لطف و عنايت سر زلف تو اميدوار هستم وگرنه اگر كششي از سوي زلف تو نباشد، كوشش در دلبستگي چه فايده دارد.
  7.    از اين مجلس وعظ به سوي ميكده (از آن سبب) روي مي آوريم كه نشنيدن گفته آنها كه به قول خود عمل نمي كنند ضرورت دارد.
  8.    مهرورزي با چهره زيبارويان را از موهاي رُسته بر صورت آنان بياموز كه گردش، بر گِرْدِ رخسارِ زيبايان لذّت بخش است.
  9.    حافظ به جز لب معشوق و پياله شراب بر چيز ديگري بوسه مزن زيرا بوسيدن دست زاهد‌نمايان خطاست.

 

شرح ابيات غزل (393)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن

بحر غزل: مُجتّث مثمّن مخبون اصلم

٭

سعدي: ميان باغ حرام است بي تو گرديدن                                كه خار با تو مرا به كه بي تو گل چيدن

٭

سلمان: چو ديده در طلبت واجب است گرديدن                          سرشك را به همه جانبي دوانيدن

٭

نويسنده اين سطور درجاي جاي اين دفتر مقام معنوي حافظ را برتر از اين دانسته كه دست ارادت به سوي مرادي دراز كرده و نام دسته و فرقه يي را بر روي خود نهاده باشد و از بحث بيشتر درباره سبك فكري اين شاعر عارف و مشرب تصوّف او طفره رفته است.

اينك در شرح اين غزل جاي آن دارد كه درباره مشرب حافظ تا آنجا كه از سوابق امر و گفته هاي خود او مي توان برداشت كرد به صورت ايحاز و فشرده سخن گفته شود.

اصولاً دسته يي از محققين تصوّف اسلامي را زاييده نفوذ فلسفه يونان در اسلام دانسته و معتقدند كه عرفان، مسير خود را از راه هند به ايران و از آنجا به يونان پيموده و پس از ظهور اسلام بدان راه يافته است. بر اين نظريه ايرادي وارد نيست اما به اين نكته مهم بايد توجه داشت كه از آنجايي كه دين اسلام بر پايه توحيد و معاد و ادامه حيات در دنياي ديگر بنا شده است، دانشمندان و تربيت يافتگان اين مكتب بيشتر روي دلشان به جانب كشف مبدأ و معاد و رسيدن به منبع و مبدأ حقيقت بوده و براي درك معمّاي خلقت و آفرينش و در مسير اين تفكّرات خواهي نخواهي سنگ بناي تصوّف اسلامي را پايه گذاري كرده اند.

انديشمندان اسلام بر‌خلاف اكثريت مقلدين و متعبّدان اين دين چه داعيه اين را داشته يا نداشته باشند همگي در راه عرفان گام نهاده و به پيش رفته اند، اما راهها و شيوه راه رفتنهاي آنها با هم متفاوت است و از اينجاست كه مكتبهاي مختلف عرفاني به وجود آمده است و طرفداران هر مكتب با توسّل به مفاد آيات مختلف قرآن كريم خود را در انتخاب شيوه و مسلك و مرام خويش ذيحقّ مي شمارند.

از ميان فرق مختلف صوفيه دسته يي از آنها كه به ملامتيّه مشهورند و نخست از كشورهاي آسياي ميانه برخاسته و به تدريج در همه بلاد اسلامي منتشر شده اند بر اين عقيده پاي مي فشارند كه آنچه را كه عوامّ النّاس به نام خير و شر، بد و خوب، گناه و ثواب، مؤمن و كافر، معتقد و مرتد مي شناسند همگي پرده هاي حجاب و سدّ و مانع ديدار نور حقيقت است و در اين ميان آن دسته از عارفاني كه براي خاطر دل عوام و رضايت خلق، با آنها همگام و هم رأي بوده و صلاح زندگي خود را در تظاهر به اعمالي مي دانند كه از آنها فايدتي براي رسيدن به راه رستگاري نيست همگي منافق و رياكار بوده و در راه تحميق ديگران گام بر‌مي دارند.

از اين رو اين دسته چاره كار خود را در اين دانسته كه با تظاهر به اعمال و رفتاري، جامعه را با خود به حال مخالفت و رودررويي درآورده و دور از جمعيت گمراه، در عالم غُربَتِ اجتماعي به حرم خاص محبوب نزديك و به حقيقت دست يابند.

طرزِ فكرِ اين فرقه ملامتيّه بهر صورت كم و بيش در ساير فرق متصوّفه مشهود است ليكن طرفداران ملامتيّه عالماً عامداً خود را در معرض ملامت ديگران قرار مي دهند و در اين راه هيچ گونه ملاحظه و ترديدي به خود راه نمي دهند.

حافظ وجودي استثنايي و عارفي بصير است كه نه خود را بالصّراحه مريد مرادي مي داند و نه شيوه خود را تحت نام و سجّل خاصّي در‌مي‌آورد و نه ادّعاي كشف و انتخاب مسلك جديدي را مي‌كند اما همانطور كه شمس تبريزي و مولانا جلال الدّين در راه انتخابي خود از بدگويي عوام بيمي به دل راه نداده و مولانا به فاصله يك روز از دستار به كلاه درويشان تغيير شكل ظاهري داد و در كوچه و بازار و ملاء عام به رقص و سماع مي پرداخت، او نيز از تظاهر به مي خوارگي و مريد خرابات بودن بيمي به دل راه نمي دهد و اين همان شيوه عامّ ملامتيّه است كه مورد قبول عارفانِ دست از دنيا و دنياداران برداشته، مي باشد.

پس خلاصه كلام آنكه حافظ در طريق عرفان با فرقه ملامتيّه همراه است ليكن دايره و وسعت ديد او به حدّي است كه او را مي توان يك عنصر رئاليست عارف به حساب آورد كه تمايل زيادي به فرقه ملامتيّه و شعبه تندرو و منشعب از آن يعني قلندريه دارد اما با آنكه در ديوانش بيش از هشتاد مرتبه خود را رند قلمداد كرده و درباره ويژگي هاي رندي داد سخن داده است به هيچ وجه ادعاي آوردن مكتب جديدي به نام مكتب رندي نمي كند بلكه راه و رسم رندي را براي خود از آن سبب بر‌مي گزيند كه ماحصل مطالعات و تفكّرات و بررسي عقايد و افكار ديگر عارفان او را به اين نتيجه رسانيده كه هيچ كدام از مسلك ها وافي به مقصود نيستند.

سخن را به همين جا كوتاه كرده و دربارهِ اين غزل، مختصر كلام آنكه حافظ به تشريح عقايد فرقه ملامتيّه پرداخته و در مطلع غزل، خود را بالصّراحه با ذكر كلمه (منم) و تكرار آن، از سالكان اين راه به حساب مي آورد.

او صراحتاً در بيت اول مي گويد من آدم بد چشم و هيز و شهوت پرست نيستم ولي در شهر به عشق ورزي و عاشق پيشگي مشهور شده ام. او مخصوصاً به علت و معلول نمي پردازد نمي گويد كه من با دست خود و از روي ميل خويش اينطور خود را وانمود كرده ام، چه اگر به اين امر اقرار مي كرد از طرز تفكّر فرقه ملامتيّه، دور مي شد و مفاد بيت دوم تأييدي است بر آنچه كه او با ميل خود براي خويش آفريده و اين را طريقي به حساب مي آورد اما نام آن طريقت را عنوان نمي كند و دليل آن را در بيت بعدي تلويحاً بازگو مي فرمايد كه راه نجات در رازداري است و در ابيات بعدي مي گويد همه اين كارها و اين شيوه و مسلك ها براي اين است كه روي زيباي حق و حقيقت را ببينم. و همه اين تظاهرات به مي خوارگي و لاابالي‌گري‌هاي رندانه براي اين است (كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن) و اگر من از جاده شريعت به صورت ظاهر دور شده ام به خاطر اين است كه (به رحمت سر زلف تو واثقم).

بنابراين اين غزل در عين حال كه شرح دهنده شيوه ملامتيّه و اقرار به عمل كردن آنهاست مي تواند يك نوع اقرار ضمني حافظ به قبول آن باشد.

در اين غزل حافظ در بيت دوم مضمون اين بيت سعدي را در نظر داشته مي فرمايد:

قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند شب فراق به اميد بامداد وصال

كه اول دفعه علامه قزويني در مورد تضمين هاي حافظ به آن اشاره كرده اند و همچنين مفاد كلي اين رباعي منصوب به خيّام را شايد در نظر داشته است:

من باده خورم وليك مستي نكنم                     الّا به قدح دراز دستي نكنم

داني غرضم به مي پرستي چه بود      تا همچو تو خويشتن پرستي نكنم

شرح جلالی بر حافظ- دکتر عبدالحسین جلالی

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 25 تیر 1394  2:11 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۹۳: منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

تعبیر :

به دنبال راه نجاتی هستید. دیگر خسته شده اید. اطرافیانتان فقط عیوب شما را به رختان می کشند و هنرتان را نمی بینند ولی شما مهد خوبی ها هستید. با شهامت به مراد دلتان می رسید. چشم امیدتان خداست، بی طاقت نشوید، حرفی که می زنید عل کنید شما خوبی را ه اطرافیانتان یاد دهید. مواظب باشید خطا نکنید تا همه کارهایتان به باد فنا نرود.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 25 تیر 1394  2:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها