معاني لغات غزل (391)
چه خواهد بودن: چه خواهد بود، چه مي شود.
ايّام نماند: روزهاي عمر باقي نماند، عمر سپري شد.
گو: تو بگو، چنين فرض كن.
كم حوصله: بي حوصله، بي طاقت و كم ظرفيت، ضعيف و نحيف، ناشكيبا.
مقلّد: پيروي كننده و تقليد كننده از ديگران (اسم فاعل تقليد).
مَنيوش: گوش مكن، مپذير.
اعتبار: ارزش.
سخنِ عام: حرفِ مردمِ عوام، حرفِ شخص عامي.
دسترنج: آنچه از كار و زحمتِ دست عايد مي شود.
به كام: به مراد دل و آرزو.
به ناكام: به ناخواه، بِرَغْمِ آرزوها.
پير ميخانه: مرشد و پير مغان.
معمّا: راز سربسته، سرّ پنهان، سخن پوشيده.
خطّ جام: جام يا پيمانه شراب، در ميخانه ها داراي 7 خط افقي بوده كه ساقي بسته به ظرفيت شرابخوار تا خطّ معيني به او شراب مي داده و اسامي آنها از بالا به پايين چنين بوده است: 1- خط جور، 2- خط بغداد، 3- خط بصره، 4- خط ازرق، 5- خط اشك، 6- خط كاسه گر، 7- خط فرودينه. و اديب الملك فراهاني چنين به نظم درآورده است:
هفت خط داشت جام جمشيدي هر يكي در صفا چو آيينه
جور و بغداد و بصره و ازرق اشك و كاسه گر و فرودينه
بردم از ره: از ره بردم، از راه به در بردم.
معاني ابيات غزل (391)
(1) (در حالِ حاضر) چه كاري بهتر از دلمشغولي با جام و شراب خواهد بود؟ (بدان مشغوليم) تا ببينيم كه عاقبت چه پيش مي آيد.
(2) چقدر مي توان براي دل غمخواري كرد كه از عمر چيزي باقي نمانده است. به فرض كه دل و فرجه حيات برجا و باقي نباشد. آنوقت چه مي شود؟
(3) به مرغ ضعيف و ناشكيبا بگو كه به فكر خود باشد زيرا آن كس كه براي گرفتاري او دام مي گذارد بر او چه رحمي خواهد كرد؟
(4) شراب بنوش و غم مخور و به اندرز مقلد بي اراده گوش فرا مدار. حرف شخص عامي چه ارزشي مي تواند داشته باشد؟
(5) چه بهتر كه آنچه را به دست مي آوري در راه خواسته هاي دل به مصرف برساني. آيا مي داني كه پايان كار ناكامان حسرت به دل چه خواهد بود؟
(6) ديشب مرشد و پير ميخانه سرّ حكمت خطوط پيمانه شراب را شرح مي داد و مي گفت كه براي هر خط سرانجام ما چه خواهد بود.
(7) دل حافظ را با نواي دايره و چنگ و سرود از راه به در بردم تا ببينم كه مجازات شخص گمراهي چون من چه خواهد بود.
شرح ابيات غزل (391)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم
٭
يكي از ويژگي هاي طرز تفكر حافظ به هنگامي كه درهاي اميد بر روي او بسته و لشكر غم و اندوه از هر سو او را محاصره كرده باشد اين است كه زمينه مضامين شعري خود را بر روي (هرچه بادا باد) و (باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست) مي گذارد و از بي وفاييهاي دنيا سخن گفته و در غنيمت شمردن فرصت باقيمانده از عمر صحبت به ميان مي آورد.
اين شيوه كلام در واقع يك نوع دلداري دادن به خود است زيرا اين عارف بصير از آن دسته عارفان گوشه گير و دست از دنيا شسته نيست. او تا آنجا كه برايش ميسّر باشد در تغيير دادن اوضاع به نفع و بر روال عقيده خود دست از كوشش نمي كشد منظور اين است كه مفاد اين گونه غزلها در واقع نصيحتي است كه ناصح خود در خلال ايّام عمر بدان عمل نكرده اما بازگويي آن را براي التيام درد و رنج ناكامان مفيد مي داند تا در بحران هاي سخت مرهمي بر دل آنها باشد.
به نظر مي رسد اين غزل در سال هاي اول حكومت امير مبارزالدّين سروده شده باشد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی