0

غزل شماره ۳۸۹: چو گل هر دم به بویت جامه در تن

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۸۹: چو گل هر دم به بویت جامه در تن

چو گل هر دم به بویت جامه در تن

کنم چاک از گریبان تا به دامن

تنت را دید گل گویی که در باغ

چو مستان جامه را بدرید بر تن

من از دست غمت مشکل برم جان

ولی دل را تو آسان بردی از من

به قول دشمنان برگشتی از دوست

نگردد هیچ کس دوست دشمن

تنت در جامه چون در جام باده

دلت در سینه چون در سیم آهن

ببار ای شمع اشک از چشم خونین

که شد سوز دلت بر خلق روشن

مکن کز سینه‌ام آه جگرسوز

برآید همچو دود از راه روزن

دلم را مشکن و در پا مینداز

که دارد در سر زلف تو مسکن

چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ

بدین سان کار او در پا میفکن

 

 

چهارشنبه 5 شهریور 1393  5:34 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۸۹: چو گل هر دم به بویت جامه در تن

۳۸۹. چو گل هر دم به بویت جامه در تن 
• زمان : 1:09 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330226/۳۸۹-چو-گل-هر-دم-به-بویت-جامه-در-تن/

 

سه شنبه 26 اسفند 1393  6:45 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۸۹: چو گل هر دم به بویت جامه در تن

وزن: مفاعیلن مفاعلین فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)

 

 

 

 

۱ به امید دیدار تو هر لحظه مثل گل پیرهن خود را از یقه تا دامن چاک می‌زنم.

به بویت: با رسیدن بویت، یا به امید و انتظارت. به هر دو معنی مجموعاً نظر داشته است.

با توجه به اینکه گل ابتدا غنچه بوده و وقتی پیراهنش را چاک زده گل شده است، می گوید من هم هر لحظه که بوی وجود تو را می‌شنوم به امید دیدنت مثل گل (غنچه) پیراهنم را چاک می‌زنم یعنی شکفته می‌شوم.

۲ گوئی گل تن تو را در باغ دید؛ که مثل مستان جامه بر تن خود درید.

می‌گوید تن تو چنان زیبا بود که وقتی گل آن را در باغ دید از زیبائی آن بر سر شوق و نشاط آمد و مثل مست‌ها جامه بر تن خود درید – گل ابتدا غنچه بود، با دیدن تن تو که از گل لطیف‌تر است مست شد و از شوق جامهٔ خود را پاره کرد: شکفته شد.

۳ من از دست غم تو مشکل بتوانم جان بدر برم؛ امّا تو دل مرا به آسانی بردی.

۴ بر اثر گفته دشمنان به دوست بی‌مهر شدی؛ هیچ‌کس با دوست خود دشمن نمی‌شود.

۵ تن تو در پیراهن مثل شراب در جام؛ و دلت در سینه مثل آهن میان نقره است.

یعنی همانطور که رنگ و لطافت شراب از پشت شیشه جام به چشم می‌آید، لطافت و رنگ تن تو از پشت پیراهن منعکس می‌شود. ولی در سینه سفید نقره‌ای دلی سخت مثل آهن داری.

۶ ای شمع از چشم خونین اشک ببار؛ زیرا راز نهان دلت بر مردم آشکار شده است.

فتیله را دل شمع و سوختن آن را سوز دل شمع پنداشته و اشکی را که از زیر شعله سرخ‌فام می‌چکد، اشکی که از چشم خونین می‌بارد به حساب آورده است. به شمع عاشق‌پیشه می‌گوید چون سوز دلت آشکار شده و به عاشقی شهره شده‌ای دیگر روزگار خوشی نخواهی داشت. پس از چشم خونین اشک ببار.

۷ چنین رفتاری مکن وگرنه آهی جگرسوز از سینه‌ام بیرون خواهد آمد؛ مثل دود که از راه روزن بیرون می‌آید.

روزن: هر سوراخ و شکاف و منفذی که در دیوار اطاق و جز آن باشد، منفذ، دریچه.

۸ دلم را مشکن و پامال مکن؛ زیرا بر سر زلف تو جای دارد.

۹ از آنجا که حافظ دل خود را به زلف تو بسته؛ به این صورت کار او را زیر پا مگذار.

یعنی وقتی حافظ به تو تعلق خاطر پیدا کرده این‌گونه به او بی‌اعتنائی مکن.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 25 تیر 1394  1:27 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۸۹: چو گل هر دم به بویت جامه در تن

معاني لغات غزل (389)

به بويت: 1- با استشمام بويت، 2- به اميد و انتظارت.

گويي: گوئيا، پنداري، مثل اينكه.

قول: گفته، كنايه از گفته ناروا و بدگويي.

برگشتي: روي گردانيدي، روي برتافتي، اعراض كردي.

مَكُن: كنايه از اينكه چنين مكن.

كار او در پا ميفكن: كار او را خوار و خودِ او را بي مقدار مشمار.

 

معاني ابيات غزل (389)

  1.    هر لحظه با شنيدن بويت و به اميد ديدارت مانند غنچه گل پيراهن را از گريبان تا دامن چاك مي دهم.
  2.    گويي غنچه گل، تن تو را در باغ ديد كه مانند مي زدگانِ مست جامه را بر تن دريد.
  3.    من، مُشكل، از دست غم عشق تو جان به در بَرَم، اما تو دل را از من به آساني ربودي.
  4.    بر اثر گفته هاي نارواي دشمنان از دوست بُريدي. هيچ كس با دوست خود (مثل تو) دشمن نمي شود.
  5.    تن تو در پيراهن (نازك) به مانند باده در جام (بلور) نمودار و دلت در سينه به مانند آهن در ميان نقره است.
  6.     اي شمع از ديده شعله ور و سرخ خود اشك ببار زيرا سوز و گداز درونت بر همگان آشكار شده است.
  7.    چنين مكن وگرنه از سينه ام آه جانسوز، مانند دود از روزنه بيرون مي آيد.
  8.    دلم را كه در سر زلف تو جاي گرفته است مشكن و زير پا مينداز.
  9.    چون حافظ دل در سر زلف تو بسته و به تو وابسته است، بدين گونه كه با او رفتار مي كني به او و كار او بي اعتنا مباش.

شرح ابيات غزل (389)

وزن غزل: مفاعيلن مفاعيلن فعولن

بحر غزل: هزج مسدّس محذوف

٭

مولوي: دل معشوق سوزيدست بر من                                             وز آن سوزش جهان را سوخت خرمن

٭

كمال خجند: شبي خواهم چو شمعش لب گزيدن                  بدين قولم زبان بايد بريدن

٭

منوچهري: شبي گيسو فروهشته به دامن                             پلاسين معجر و قيرينه گرزن

٭

سعدي: بكن چندانكه خواهي جور بر من                              كه من دستت نمي دارم ز دامن

٭

اين غزل نيز در زمان شاه شجاع سروده شده و يكي از غزل هايي است كه نوش و نيش و تعريف و گلايه را با هم دارد و گلايه همان گلايه هميشگي است كه چرا شاه شجاع گوشش را به حرف هاي نارواي رقيبان او سپرده است.

با آنكه حافظ قزويني _ غني مبناي كار ما بوده و پاره يي اصلاحاتِ حافظ شناسان محترم ديگر را در آن تعميم و مدخلّيت داده ايم معذلك در پاره يي موارد مشاهده مي شود كه بيتي در غزلي در جاي خود ننشسته و در معنا ايجاد اخلال مي كند. به عنوان مثال در اين غزل ترتيب صحيح ابيات بايستي چنين باشد:

1، 2، 3، 5، 6، 4، 7، 8 و 9. در اين صورت مشاهده مي شود كه شاعر در چهار بيت نخستين به تعريف شاه شجاع پرداخته و در بيت پنجم (يعني بيت ششم اين دفتر) گريزي به مطلب خود زده خطاب به خود مي گويد كه اكنون سوز دلْ و سبب دلخوري تو از شاه بر همگان واضح و روشن شده است اشك خونين از ديدگان ببار، سپس در بيت ششم (بيت چهارم اين دفتر) خطاب به شاه مي گويد تو با بدگويي هاي دشمنانِ من از من كه دوست قديمي و مخلص تو بودم بُريدي و كسي ديگر اينگونه با دوستِ خود دشمني نمي كند و متعاقب آن مفاد بيت هفتم معناي خود را باز مي يابد به اين معنا كه شاعر خطاب به شاه شجاع مي فرمايد اينطور مكن كه آه جانسوز من مانند دود برخواهد آمد. و در بيت هشتم مي فرمايد من وابسته به تو هستم دل مرا مشكن.

يك نكته لطيف ديگر در مفاد بيت 8 و 9 اين غزل به چشم مي خورد و آن اينكه مضموني را كه حافظ در بيت هشتم آفريده و بازگو كرده است چنين احتمال مي دهد كه ايهام آن دستگير شاه شجاع نشود لذا بار ديگر در مقطع كلام همان مضمون را بازگو نموده و مي فرمايد كه (بدينسان كار او در پا ميفكن) و لبّ كلام و غرض از سرودن اين غزل هم در همين مطلب است كه (كارِ مرا در پا ميفكن). بدين ترتيب مشاهده مي شود يك شاعر با عزت نفس كه براي احقاق حق خود مجبور است از شاه تقاضايي داشته باشد تا چه حد از روي ظرافت مطلب را پرورش مي دهد به نحوي كه كمتر كسي متوجه تقاضاي باطني او مي شود.

شرح جلالی بر حافظ - دکتر عبدالحسین جلالی

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 25 تیر 1394  1:29 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۸۹: چو گل هر دم به بویت جامه در تن

تعبیر :

حاضرید برای رسیدن به نیات خود هر کاری بکنید. رسیدن به حاجات برای شما محال است ولی توکل به خدا کنید هیچ کار سختی نبوده که آسان نشود. از دوستانتان کمک بگیرید. دردتان را به دیگران هم بگوئید شاید به شما کمک کنند. دلتان نمی شکند و خدا نیز کمکتان می کند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 25 تیر 1394  1:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها