معاني لغات غزل (387)
شمشاد قدان: بلند بالايان، خوش قد و بالاها، سهي قامتان.
خسرو: كسري، شهريار، نام معشوق شيرين.
شيرين دهن: 1- شيرين كلام، نوشين لب، 2- خوش لب و دهان.
قلب: دل، كنايه از ناحيه مركزي سپاه.
صف شكن: سرباز دليري كه با حمله به سپاه دشمن صفِ لشكر را در هم مي ريزد، پهلوان سپاه، شجاعِ صَفْ دَرْ.
درويش: فقير گوشه نشين.
چشم و چراغ: نور چشم و فروغ ديده، محبوب عزيزالوجود.
شيرين سخن: خوش سخن، بذله گو، خوش صحبت، شيرين زبان.
بَر خور: برخوردار شو، بهره مند شو، بهره برداري كن.
ذرّه: ريزترين شيئي كه در هوا معلق و در مسير تابش (باريكه) نور به چشم مي خورد و طبق عقيده قدما پيوسته براي رسيدن به خورشيد به بالا مي روند.
پست مشو: فرو منشين.
خلوتگه: خلوتگاه، جايگاه خلوت، سراپرده، و در اصطلاح صوفيه: مقام قرب و كمال ولايت.
بر جهان تكيه مكن: به دنيا اعتماد مكن.
شادي زهره جبينان خور: به سلامتي زيباياني كه پيشاني تابناكي مانند ستاره زهره دارند بنوش.
نازك بدنان: نازك اندامان، آنان كه داراي اندامي ظريف و متناسبند.
پير پيمانه كش: مرشد و راهنماي عارفِ باده نوش.
صحبت: معاشرت، هم نشيني.
بِگُسَل: بِبُر، جدا شو، پيوند بِبُر.
فارغ: آسوده خاطر.
اَهْرِمَن: اهريمن، شيطان.
خونين كفنان: كنايه از گلهاي لاله قرمز رنگ.
مَحْرَم: خويشاوند نزديك، خودي، رازدار.
معاني ابيات غزل (387)
(1) شاه بلند بالايان و شهريار شيرين بيانان كه به مژه هاي خود، دلِ همه شجاعانِ شورش آورِ صَفْ دَرْ را مي شكند…
(2) در حال مستي بر من گذار كرده نگاهي به من درويش انداخته گفت: اي سرآمد همه خوش سخنان…
(3) تا كي مي خواهي كه حبيب تو از طلا و نقره خالي باشد؟ بندگيِ مرا بپذير تا از همه دلبران سيمين بدن بهره برداري كني.
(4) از يك ذرّه غبار كمتر نيستي. خود را فرو مگذار و دلگرم باش تا در حال رقص و چرخش به سراپرده خورشيد برسي.
(5) به حال دنيا اعتماد مكن و اگر يك پياله مي داري به سلامتي ماهرويان و نازك اندامان بنوش.
(6) روانشاد پير عارف باده نوش من گفت كه از بدقولان و عهدشكنان دوري گزين…
(7) دست بر دامن دوست بزن و از دشمنان پيوند بِبُر. مرد خدا باش تا از شرِّ شياطين در امان باشي.
(8) به هنگام سحر، در چمنِ لاله زار از باد صبا مي پرسيدم كه اين لاله هاي سرخ گلگون كفن در راه كه شهيد شده اند؟
(9) پاسخ داد كه من و تو استعدادِ آگاهيِ اين راز را نداريم (اين سخن بگذار) و از شراب ارغواني و دلبران شيرين دهان سخن بگو.
شرح ابيات غزل (387)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون مقصور
٭
كمال خجند:
نوش كن خواجه علي رغم صُراحي شكنان باده تلخ به ياد لب شيرين دهنان
دوش رفتم به چمن در هوسِ بلبل و گل اين يكي جامه دران ديدم و آن نعره زنان
گفتم اين چيست؟ بگفتند كه آن قوم كه پار مي رسيدند در اين روضه به هم جلوه كنان
همه را خاك بفرسود، كنون نوبت ماست حالِ شمشاد قدان بنگر و نازك بدنان
٭
حافظ تحت تأثير غزل عبرت انگيز كمال خجند كه در كمال آراستگي سروده شده، غزل خود را در اوايل سلطنت شاه شجاع سروده و در سه بيت اول اشاره به دعوت ضمني شاه شجاع از او كه شاعري توانا و سخن پرداز و در آن زمان مورد قبول شاه شجاع بوده است، مي كند و او را به همكاري با كارگزاران حكومتي فرا مي خواند.
از بيت چهارم غزل تا بيت هفتم يعني در چهار بيتي بعدي حافظ به اندرز شاه مي پردازد و آنچه را كه در واقع خود به آن ايمان دارد و اساس انديشه او را تشكيل مي دهد با شاه در ميان مي گزارد. سپس در دو بيت آخر غزل از فلسفه حيات سخن به ميان آورده و از آنجا كه در كشف راز آفرينش درمانده است صلاح كار را در عيش و نوش و خوش گذراني مي داند.
حافظ مردي متفكر و در تمام سال هاي حيات خود در كشف راز آفرينش كوشا و در واقع موحّدي محقق بوده است اما از آنجا كه (كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را) به ناچار با اظهار عجز خود، صلاح كار را در بهزيستي و شادي تشخيص مي دهد و در اين باره به كرّات اشاراتي كرده است.
در پايان ذكر اين دو نكته خالي از فايده نخواهد بود، يكي اصطلاح (به شادي كسي شراب خوردن) است كه در گذشته آنان كه مريد و طرفدار و مطيع فرمان شخصي از روي صميميت و ايمان بوده اند به هنگام باده نوشي جام شراب خود را به سلامتي مراد و فرمانروا و محبوب خود بلند كرده و با ذكر نام او و به سلامتي او مي نوشيدند و اين، در واقع يك نوع بيعت و يا تجديد بيعت بوده است.
ديگر آنكه مضمون بيت چهارم و هفتم حافظ از اين بيت سنايي گرفته شده كه مي فرمايد:
گرد پاكي گر نگردي گرد خاكي هم مگرد ، مرد يزدان گر نباشي جفت اهريمن مباش
منتها حافظ خوش سليقه ترجيح داده است كه مفاد مصراع اول بيت سنايي را به نحو شايسته تري پرورش داده به صورت بيت چهارم غزل خود درآورد و مضمون مصراع دوم آن را نيز بيافريند كه بايستي بر حسن سليقه و تسلّط او آفرين گفت.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی