0

غزل شماره ۳۷۱: ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۷۱: ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را

مهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر

جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود

آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم

 

 

دوشنبه 3 شهریور 1393  12:52 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۷۱: ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

۳۷۱. ما درس سحر در ره میخانه نهادیم 
• زمان : 1:19 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330244/۳۷۱-ما-درس-سحر-در-ره-میخانه-نهادیم/

 

دوشنبه 25 اسفند 1393  7:28 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۷۱: ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

۱ ما درس سحر را فدای میخانه کردیم ؛ آنچه از راه دعا به دست آورده بودیم فدای معشوق کردیم.

در راه چیزی نهادن : فدای چیزی کردن ، خرج چیزی کردن .

با توجه به اینکه طلاب هنگام سحر بعد از دعا حلقه درس تشکیل می دادند، از درس و دعای سحر هر دو یاد می کند، که یکی را فدای میخانه و دیگری را فدای محبوب کرده است.

۲ داغ سوزناکی که بر دل دیوانه خود گذاشته ایم ، محصول زهد صد زاهد خردمند را آتش خواهد زد.

خرمن صد زاهد عاقل : آنچه صد زاهد عاقل از زهد و عبادت خود ثواب اندوخته وانباشته اند.

داغ : سوزان ، سوختگی موضعی از بدن با آهن تافته.

می گوید دل ما دیوانه بود ، ناچار برای معالجه آن را با آتش عشق داغ کردیم و حرارت این داغ آنقدر است که می تواند محصول زهد صد زاهد عاقل را یک جا بسوزاند.

مقصود اینکه زاهدان بر عقل تکیه دارند و از سوز عشق بی خبرند ؛ اگر از گرمایی که عشق در دل ما پدید آورده آگاه شوند چنان شیفته آن خواهند شد که زهد خود را بر باد دهند – حرارت عشق ما خرمن زهد زاهدان را می سوزاند.

۳ از زمانی که به سوی این منزل ویرانه رهسپار شده ایم ، سلطان ازل – خالق ازل – غم عشقی را که گنجی گرانبهاست به ما داد.

از منزل ویرانه مراد این جهان است. می گوید از وقتی که به جهان آمدهایم خداوند غم عشق را در دل ما آفرید.

گنج در ویرانه است و جهان ویرانه ، و گنجی که در ویرانه جهان یافت می شود غم عشق است ، که خدا آن را به آدم داد . مجموعاً اشاره به آیه «انا عرضنا …»[۱] دارد.

 ۴ مُهر لب محبوب را بر در خانه دل گذاشتیم و چنین است که بعد از این مهر زیبا رویان را به دل راه نخواهیم داد.

لب و دهان محبوب را به مناسبت سرخی وکوچکی و ظرافت به مُهر خاتم یعنی مُهر ی که بر انگشتر عقیق نقش می کنند ، تشبیه کرده ، می گوید با این مُهر در خانه دل را مُهر و موم کرده ایم؛چنین است که دیگر محبتی در آن رته نخواهد یافت؛ و مُهری که لب می زند بوسه است.

حاصل معنی اینکه از وقتی از لب معشوق بوسه ای دریافته ام دلم منحصراً به او توجه دارد و کسی دیگر را در این خانه راه نیست.

۵ بیشتر از این نمی توان با حالت تزویر و دورویی در خرقه زهد زندگی کرد ؛ ما اساس زهد را از این روش رندانه بر انداختیم.

نهادن در این بیت به معنای انداختن و فرو افکندن آمده است : «عاقل چو خلاف اندر میان آید بجهد و چون صلح بیند لنگر بنهد» .[۲]

می گوید بیش از این نمی توان در خرقه زهد تزویر و دورنگی کرد، این روش کار منافقان است. ما بنیاد این روش را زیرکانه را برانداختیم.

وجه دیگر معنی اینکه ما در خرقه زهد بسیار نفاق و دورنگی کرده ایم چنانکه بیش از آن نمی توان منافق بود – ولی بنیاد زهد ما بر این شیوه نهاده شده و این شیوه رندانه است که بر ظاهر صوفی یا زاهد باشیم و در خفا دورنگی کنیم.

این است آنچه مجموعاً در معنی بیت به نظر رسید.بیشتر نفهمیدم.

۶ این کشتی سرگشته چگونه حرکت می کند که سر انجام؛جان خود را فدای آن مروارید یکدانه کردیم.

گوهر یکدانه مرواریدی است که به تنهایی در صدف پرورده می شود و از این جهت درشت تر و زیباتر است،دُرّ یتیم.

می گوید معلوم نیست این کشتی بی هدف چگونه حرکت می کند ، که ما برای به دست آوردن آن مروارید گرانبها جان خود را از دست دادیم.

۷ شکرخدا که آن کسی را که عاقل و فرزانه لقب دادهبودیم مانند ما دل و دین نداشت – او هم مثل ما پرهیزگار نبود.

۸ مانند حافظ به خیالی از تو قناعت کردیم ؛ خدایا چه همت کوتاه و سرشت بیگانه ای داریم.

بر اساس این فرض که رسیدن به معشوق احتیاج به کوشش و همت بلند دارد،می گوید ما به خیال – یعنی تصویر چهره تو در ذهن خود – قانع بودیم ، چنین بود که کوششی برای وصال نکردیم ؛ پس همت بلند نداشتیم و گدا همت بودیم. همچنین فطرتاً دیر آشنا والفت ناپذیر بودیم. پس علت نرسیدن ما به وصال معشوق در درجه اول کوتاه همتی و سستی ودر درجه دوم سرشت بیگانه دیر آشنای ما بود.

 

————————————————————————————————–

[۱] آیه ۷۲، سوره الاحزاب (۳۳).

[۲] سعدی ،… گلستان… به نقل از دهخدا ، لغت نامه (ذیل نهادن).

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 24 تیر 1394  3:47 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۷۱: ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

معانی لغات غزل (371)

درس سحر : درس سحـرگاهی و مـباحثـه یی کـه طـلاب به هنـگام سحـر پس از دعـا و نمـاز بـه آن مشغـول مـی شوند .

محصول دعا : حاصل و ثواب نماز و دعای سحری .

این داغ : داغ عشق، کنایه از داغ کردن و سوزانیدن موضع به منظور علامت گذاری با آهن تفته و در این جا داغ کردن دل با آتش عشق منظور است .

سلطانِ ازل : خالق متعال، آفریننده کاینات که در روزِِ بی زمانِ ازل جهان و جهانیان را بیافرید .

منزل ویرانه : کنایه از دنیا .

بُتان : زیبا رویان .

مُهر : نشان، علامت .

منافق : دو رو، مزوّر، کسی که ظاهرش با باطنش فرق دارد .

بنیاد : اساس کار .

از این شیوه رندانه : بر این شیوه رندان .

چون می رود : چگونه حرکت می کند ، چگونه سیر می کند .

سر گشته : بی هدف .

این کشتی سر گشته : مراد کشتی حیات و عمر انسان است .

گوهر یکدانه :  مروارید یکتا، کنایه از گوهر مقصود و کشف مبداء آفرینش و شناخت ذات متعال.

اَلمِنَّۀ لله: سپاس خدای را .

بی دل و دین : دل و دین باخته، دین و دل از دست داده .

گداهمت : کم همتّ، کوتاه همتّ .

بیگانه نهاد : نا آشنا به ذات مبداء و بی معرفت به اصل .

 

                                        معانی ابیات غزل (371) 

  1.       ما درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و خاصل دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق فدا کردیم .
  2.       این آتش سوزناک عشقی را که ما بر دل دیوانه زدیم، شعله در خرمن پارسایی صد زاهد خردمند افکنده و آن را آتش خواهد زد .
  3.       از روزی که رو به سوی این ویران سرای دنیا کردیم، آفریننده ازلی گنج گرانبهای غم عشق را به ما ارزانی داشت .
  4.       از این پس مهر و محبّت زیبا رویان دیگری را در دل خود راه نخواهم داد . دَرِ این خانه را با نقش لب محبوب خود مُهر و موم کرده ام .
  5.       بیش از این نمی توان به صورت منافقان در خرقه زهد به سر برد ما اساس کار را بر این شیوه رندان بنا کردیم که یکرنگ باشیم .
  6.       این کشتی سر گردان عمر چه مسیری را می پیماید که ما عاقبت جان خود را بر سر تحصیل آن مروارید یکتای مقصود از دست دادیم .
  7.       خدای را شکر که معلوم شد کسانی را که ما عاقل و فرزانه به حساب می آوردیم مانند ما دین و دل از دست داده بودند .
  8.       مانند حافظ ما به خیالی از تو قناعت کردیم ( و در راه طلب سعی و عمل نداشتیم) خدایا ما چقدر کم همّت و نا آشنا به راه و روش و اساس کار سیر و سلوکیم .

 

شرح ابیات غزل (371)

وزن غزل : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل

بحر غزل : هزج مثمّن اخرب مکفوف مقصور

                                                        *

            آن دسته از سالکان راه حقیقت و عارفان گنج معرفت که دارای طبع منظوم و در کار شعر و شاعری سابقه ایی معلوم دارند ، در مسیر سیر و سلوکِ خود، گاه زبانشان به سخنِ منظوم باز و نکته پرداز شده و دیگران را که شیفته مسافران این مسیرند ، از برداشتهای ذهنی خود در هر مرحله آگاه می کنند .

            حافظ در این غزل که در سالهای آخر عمر و دوره کمال خویش سروده نگاهی به کارنامه ی زندگی خود می اندازد و به طور سر بسته و اختصار در هشت بیت چکیده و فشرده اعمال و رفتار عارفانه خود را باز گو می کند و تفسیر این ابیات قریب به این مضمون خواهد بود :

            ما سال ها به دنبال درس و مباحثه و تعلیم علوم مدرسه یی بودیم و عمری بر سر اینکار نهادیم تا آن که بر ما روشن شد که از این مسیر، راه به جایی نمی بریم . به ناچار درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصلِ دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق و محبوب فدا کردیم و ما حصل کلام آنکه ما راه دل و اشراق را برگزیدیم . این کاری را که ما انجام دادیم ، کاری بس خطیر و شجاعانه بود و ما آتشی را در دل مشتاق خود روشن کردیم که آن آتش قادر است که خرمن زهد و عبادت صد ها زاهد عاقل را یکجا بسوزاند چه رسد به خودِ من .

             این اقدامات ما بدین سبب بود که خدای متعال از روز ازل در نهاد ما نور عشق را به ودیعت نهاده بود و همین عامل و موهبت ما را به سوی راه صحیح کشانید و من از این پس در دل خود  هیچگونه علاقهِ دنیوی و مهر و محبّت زیبارویان را راه  نخواهم داد زیرا دَرِ این خانهِ دل من، با مُهرِ مِهًر و محبّتِ محبوب ازلی و مقصود ابدی مُهر و موم شده است .

               چنین بود حال من که خرقه زهد و تقوی  و عابدانه خود را از تن بدر آورم زیرا بیش از این نمی توانستم به صورت افراد ریاکار و منافق رویِ با طنم به سوی محبوب ازلی و روی ظاهرم  به قیودات و اعمال و رفتار مقلّدانه باشد . کاری رندانه کردم و شیوه یکرنگی عاشقان را در پیش گرفتم و از این پس دل و زبان و ظاهر و باطنم یکی است .

             در حال حاضر، من در پی صید مروارید حقیقت در این دریای بی انتهای خلقتم و نمی دانم کشتی عمر من در این دریا چگونه و تا کجا به حالت سرگشتگی مرا به پیش خواهد برد که در اشتیاق تحصیل مروارید حقیقت عنقریب است که جان خود را از کف بدهم .

             امّا چیزی که مرا دل خوش می دارد این است که آن زاهد عابد را هم که ما در اوّل عاقل و فرزانه به حساب می آوریم ، مثل ما در راهی که پیش گرفته بود به جایی نرسیده است . قصور و عیب از ماست چرا که ما به خیالی از تو خوش بوده و عمدری را در خیال به سر بردیم بدون اینکه آستین همّت را بالا و دامن کوشش را به کمر زنیم و در راه سیر و سلوک بیش از این کوشا و پویا باشیم و اگر چنین بودیم بی شک به مبداء نور خالق ازل  و ابدِ تو دست می یافتیم .

            حافظ چنین اندیشه ایی را در سر داشته و در این غزل باز گو کرده است .

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 24 تیر 1394  4:07 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۷۱: ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

تعبیر :

هنوز در اول راهید. عجله نکنید. به مرحله ی بالای زهد و عقل نرسیده اید پس صبر کنید تا کارها خراب نشود و غم به دلتان راه پیدا نکند. مواظب دوستان خودتان باشید که گرگ هستند در لباس میش. آنها می خواهند بنیادتان را از بین ببرند و دل و دینتان را بگیرند و نگذارند به مقصود برسید پس عاقل باشید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 24 تیر 1394  4:07 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها