معانی لغات غزل (371)
درس سحر : درس سحـرگاهی و مـباحثـه یی کـه طـلاب به هنـگام سحـر پس از دعـا و نمـاز بـه آن مشغـول مـی شوند .
محصول دعا : حاصل و ثواب نماز و دعای سحری .
این داغ : داغ عشق، کنایه از داغ کردن و سوزانیدن موضع به منظور علامت گذاری با آهن تفته و در این جا داغ کردن دل با آتش عشق منظور است .
سلطانِ ازل : خالق متعال، آفریننده کاینات که در روزِِ بی زمانِ ازل جهان و جهانیان را بیافرید .
منزل ویرانه : کنایه از دنیا .
بُتان : زیبا رویان .
مُهر : نشان، علامت .
منافق : دو رو، مزوّر، کسی که ظاهرش با باطنش فرق دارد .
بنیاد : اساس کار .
از این شیوه رندانه : بر این شیوه رندان .
چون می رود : چگونه حرکت می کند ، چگونه سیر می کند .
سر گشته : بی هدف .
این کشتی سر گشته : مراد کشتی حیات و عمر انسان است .
گوهر یکدانه : مروارید یکتا، کنایه از گوهر مقصود و کشف مبداء آفرینش و شناخت ذات متعال.
اَلمِنَّۀ لله: سپاس خدای را .
بی دل و دین : دل و دین باخته، دین و دل از دست داده .
گداهمت : کم همتّ، کوتاه همتّ .
بیگانه نهاد : نا آشنا به ذات مبداء و بی معرفت به اصل .
معانی ابیات غزل (371)
-
ما درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و خاصل دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق فدا کردیم .
-
این آتش سوزناک عشقی را که ما بر دل دیوانه زدیم، شعله در خرمن پارسایی صد زاهد خردمند افکنده و آن را آتش خواهد زد .
-
از روزی که رو به سوی این ویران سرای دنیا کردیم، آفریننده ازلی گنج گرانبهای غم عشق را به ما ارزانی داشت .
-
از این پس مهر و محبّت زیبا رویان دیگری را در دل خود راه نخواهم داد . دَرِ این خانه را با نقش لب محبوب خود مُهر و موم کرده ام .
-
بیش از این نمی توان به صورت منافقان در خرقه زهد به سر برد ما اساس کار را بر این شیوه رندان بنا کردیم که یکرنگ باشیم .
-
این کشتی سر گردان عمر چه مسیری را می پیماید که ما عاقبت جان خود را بر سر تحصیل آن مروارید یکتای مقصود از دست دادیم .
-
خدای را شکر که معلوم شد کسانی را که ما عاقل و فرزانه به حساب می آوردیم مانند ما دین و دل از دست داده بودند .
-
مانند حافظ ما به خیالی از تو قناعت کردیم ( و در راه طلب سعی و عمل نداشتیم) خدایا ما چقدر کم همّت و نا آشنا به راه و روش و اساس کار سیر و سلوکیم .
شرح ابیات غزل (371)
وزن غزل : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
بحر غزل : هزج مثمّن اخرب مکفوف مقصور
*
آن دسته از سالکان راه حقیقت و عارفان گنج معرفت که دارای طبع منظوم و در کار شعر و شاعری سابقه ایی معلوم دارند ، در مسیر سیر و سلوکِ خود، گاه زبانشان به سخنِ منظوم باز و نکته پرداز شده و دیگران را که شیفته مسافران این مسیرند ، از برداشتهای ذهنی خود در هر مرحله آگاه می کنند .
حافظ در این غزل که در سالهای آخر عمر و دوره کمال خویش سروده نگاهی به کارنامه ی زندگی خود می اندازد و به طور سر بسته و اختصار در هشت بیت چکیده و فشرده اعمال و رفتار عارفانه خود را باز گو می کند و تفسیر این ابیات قریب به این مضمون خواهد بود :
ما سال ها به دنبال درس و مباحثه و تعلیم علوم مدرسه یی بودیم و عمری بر سر اینکار نهادیم تا آن که بر ما روشن شد که از این مسیر، راه به جایی نمی بریم . به ناچار درس و بحث سحرگاهان را در راه میکده عرفان و حاصلِ دعا و نماز صبحگاهی را در راه معشوق و محبوب فدا کردیم و ما حصل کلام آنکه ما راه دل و اشراق را برگزیدیم . این کاری را که ما انجام دادیم ، کاری بس خطیر و شجاعانه بود و ما آتشی را در دل مشتاق خود روشن کردیم که آن آتش قادر است که خرمن زهد و عبادت صد ها زاهد عاقل را یکجا بسوزاند چه رسد به خودِ من .
این اقدامات ما بدین سبب بود که خدای متعال از روز ازل در نهاد ما نور عشق را به ودیعت نهاده بود و همین عامل و موهبت ما را به سوی راه صحیح کشانید و من از این پس در دل خود هیچگونه علاقهِ دنیوی و مهر و محبّت زیبارویان را راه نخواهم داد زیرا دَرِ این خانهِ دل من، با مُهرِ مِهًر و محبّتِ محبوب ازلی و مقصود ابدی مُهر و موم شده است .
چنین بود حال من که خرقه زهد و تقوی و عابدانه خود را از تن بدر آورم زیرا بیش از این نمی توانستم به صورت افراد ریاکار و منافق رویِ با طنم به سوی محبوب ازلی و روی ظاهرم به قیودات و اعمال و رفتار مقلّدانه باشد . کاری رندانه کردم و شیوه یکرنگی عاشقان را در پیش گرفتم و از این پس دل و زبان و ظاهر و باطنم یکی است .
در حال حاضر، من در پی صید مروارید حقیقت در این دریای بی انتهای خلقتم و نمی دانم کشتی عمر من در این دریا چگونه و تا کجا به حالت سرگشتگی مرا به پیش خواهد برد که در اشتیاق تحصیل مروارید حقیقت عنقریب است که جان خود را از کف بدهم .
امّا چیزی که مرا دل خوش می دارد این است که آن زاهد عابد را هم که ما در اوّل عاقل و فرزانه به حساب می آوریم ، مثل ما در راهی که پیش گرفته بود به جایی نرسیده است . قصور و عیب از ماست چرا که ما به خیالی از تو خوش بوده و عمدری را در خیال به سر بردیم بدون اینکه آستین همّت را بالا و دامن کوشش را به کمر زنیم و در راه سیر و سلوک بیش از این کوشا و پویا باشیم و اگر چنین بودیم بی شک به مبداء نور خالق ازل و ابدِ تو دست می یافتیم .
حافظ چنین اندیشه ایی را در سر داشته و در این غزل باز گو کرده است .