حفظ آثار باستانی - فرهنگ - هویت
سوال این است که چه رابطه ای بین حفظ و نگهداشت آثار باستانی و فرهنگ وجود دارد. آیا فقط این آثار جنبه ی گردشگری و درآمد زایی دارند . آیا به عنوان آثار ملی یا جهانی باید از آنها نگهداری کرد؟ یعنی هیچ رابطه ای بین این آثار و فرهنگ وجود ندارد! به دنبال چه هستیم ؟ تیپ ؟ مد روز ؟ هویت ملی ؟ فرهنگ ایرانی؟ یا ....؟
برای روشن شدن این مطلب دوستان زیادی نظرات خود را بیان کردند اما دریغ که هیچ کدام به این سوال پاسخ نداند، هر چند که پاسخ همه از روی حس وطن دوستی بود اما نتوانستند ارتباطی بین این دو بیان کنند ، آنچنان که شایسته و بایسته ی این هر دو باشد.
برای ارائه یافته هایم باید با چند مثال اغاز کنم و چند پیش فرض را بیان کنم. امروزه ساخته های بشری خواسته یا ناخواسته تاثیری شگرف بر فرهنگ روزمره ی ما دارند . ( تا انجا که می توانم سعی دارم از زیاده گویی بپرهیزم). این امری یقینی جلوه می کند . از ساخته های بشری می توان به وسایل ارتباط جمعی اشاره نمود که تاثیری شگرف بر فرهنگ بشری گذاشته است .ولی این نکته چه ارتباطی با بحث ما دارد!؟ در حوزه مردم شناسی امری که بسیار حائز اهمیت است ، یافتن کوچکترین ارتباط بین دو گزاره به ظاهر غیر مرتبط می باشد. در انسان شناسی فرا می گیریم که از کنار انچه به ظاهر متعارف و طبیعی جلوه می کند نگذریم بلکه ان را بیشتر کنکاش کنیم.
این نکته را برای این می گویم که شاید برای مثال سختار منازل، معماری ساختمان، مواد به کار رفته در آن ، تعداد پنجره ها، عرض کوچه ، ارتفاع پنجره از زمین، در، ساختمان در، شکل و معماری داخل خانه، وسایل مورد استفاده و بسیاری مسائل از این دست برای ما طبیعی جلوه کند و از کنار ان به سادگی بگذریم. ولی همه و همه اینها نقاط پنهانی از فرهنگ ما را عیان می کند. اگر ???? سال دیگر بگذرد و در ان زمان دو معماری به فاصله های ??? سال کشف شود با قبول این امر که به صورت کتبی یا شفاهی چیزی به انها نرسیده باشد ، و یک از دو معماری به سبک مدرن باشد و دیگری پست مدرن برای ذهن انسان کاوشگر این سوال پدید می اید که چرایی تفاوت این دو را کشف کند.
این مثال را از این جهت گفتم که ما نیز برای یافتن فرهنگ گذشتگان در نهایت به یک چنین مقولاتی برخورد خواهیم کرد. قبلا نیز گفتم بیایید یک اثر مادی در حال حاضر را در نشر بگیرید و فرض را بر ان بگذارید که سالیان درازی گذشته است. این اثر تاریخی چه تاثیری بر فرهنگ گذاشته است و در سیر امتدادی فرهنگ چگونه جلوه گر شده است. بله ، یکی از راههای رسیدن به جواب در نظر گرفتن آثار مادی امروزی و یافتن ارتباط آن با فرهنگ است ، خواهی نخواهی فرهنگ یک امر پیوسته است و این ارتباط از گذشته تا به حال و آینده ادامه دارد.
پس با توجه به این مسائل در وهله اول می توان ارتباط اثار تاریخی را با فرهنگ زمانه خودش پیدا کرد که البته این امری بدیهی می نماید که من سعی در اثبات ان نمودم. از فرهنگ گذشتگان ما چیزی به یادگار نمانده ، هر چند که فرهنگ امروزی ما در امتداد فرهنگ چند هزار ساله ی این مرز و بوم است.
با قبول این پیش فرض که فرهنگ امروزی ما در امتداد فرهنگ گذشتگانمان است، پس باید به دنبال ریشه های ان بگردیم.
بسیاری از این ریشه ها را می توان در اسطوره ها باز جست. نقش اساطیر که در حال حاضر به هیچ عنوان به ان توجه نمی شود و یا حتی متولیت فرهنگی سعی در جایگزینی آن با اساطیر دست سازی دارند که عمری بیش از ???? سال از آن نمی گذرد.
حال با توجه به اینکه رابطه ی ما با فرهنگ هزاره های گذشته قطع شده است و با قبول این پیش فرض مبنی بر ارتباط ممتد بین آن فرهنگ و فرهنگ حال و یافتن ریشه های اساطیر در روان جمعی امروزه ی مردم باید بتوان برای حل بسیاری از مسائل و مشکلات به فرهنگ گذشته های بسیار دور دست یازید. یونگ در کتاب انسان و سمبولهایش ارتباطی را بین ناخودآگاه جمعی توده و ریشه های اساطیری برقرار می کند و به درستی به این امر اشاره می کند که بسیاری از فعل و انفعالات امروزی بشر ، ریشه در گذشته های دور دارد. آن زمانی که بشر هنوز در حال تبیین پیرامون خودش بود .
پس با توجه به نقش اسطوره در ناخودآگاه جمعی توده ، برای کشف این نقشها ، باید به دنبال ردپا گشت. ردپایی که ما را به سوی گذشته های دور رهنمون سازد و با اسطوره ها رو در رو کند.
همانطور که در ابتدای نوشتار توضیح دادم برای مثال ارتباط تنگاتنگی می توان بین معماری ساختمان مصالح مصرفی و ... مسائلی از این دست که به ساختمان ارتباط دارد با فرهنگ برقرار نمود. و باز به همین شکل می توان پرده از اسرار اساطیر بر کشید.
و انگاه می توان به مطالعه ی دقیق اساطیر و فرهنگ پرداخت. دکتر فکوهی در مصاحبه ای با دکتر جلال ستاری تحت عنوان« نقش اسطوره ها در شکل گیری هویت ملی » به این مسئله می پردازد وی می گوید :
...] نــاصــر فـکـوهـی: اسطوره، حوزهء تخصصی شـمـاست و به جرات میتوان گفت که هیچ کس بهاندازهء شما در دو دههء اخیر، در این زمینه تـولید فرهنگی نداشته اسـت. خوشبختانه به مدد فـعالیت شما و برخی دیگر در سالهای اخیر، اسطوره دیگر به عنوان امری حاشیه ای، پیش پا افتاده و غیرواقعی تلقی نمیشود. از این گذشته، آثار شما این حسن بزرگ را داشته و دارد که صرفائ یک دیدگاه بومی را دنبال نکرده است. یعنی در عین حال که در آنها به اساطیر ایرانی پرداخته شده، از شناخت و معرفی اساطیر جهان هم غافل نبوده اید. میراث بزرگ فرهنگی جهان که شما در خلال مجموعه کتابهای «اسطورهشناسی» به ایرانیان عرضه کردهاید، بسیار قابل تامل است. در این آثار، دیدگاههای اسطورهشناسان بزرگ جهان چون میرچا الیاده، دومزیل، باستید و... مطرح شده است. با این حال هنوز در ایران دیدگاههایی مبنی بر بی فایده بودن یا کم فایده بودن این گونه آثار که نگاهی جهانی دارند، وجود دارد. من علاقهمندم که در این گفت و گو نشان دهیم که چقدر این تجربیات جهانی برای ما ایرانیان اهمیت دارد و چگونه میتوانیم بر پایهء آنها به سوی ساختن و شکل دادن بهاندیشهای ملی و حتی هویتی تعریف شده در این زمینه پیش برویم.
این واقعیتی است که ما ایرانیان یک میراث بزرگ فرهنگی از پیشینیان خود به ارث بردهایم. اما سوال این است که آیا چنین میراثی به شکل خودکار میتواند به یک ملت و هویت تبدیل شود؟ اصلائ این میراث چیست و چگونه میتوان از آن در شـکلگیری یک دولت ملی مبتنی بر حافظهای جمعی و احساس تعلق به سرنوشتی مشترک استفاده کرد؟
جلال ستاری: اسطوره، در وهلهء نخست یک روایت، قصه و داستان است. با این تفاوت که یک انساناسطورهباور، اسطوره را حقیقی میداند. در حالی که افسانه یا قصه را راست نمیداند و آن را نوعی سرگرمی میشمارد. برای اسطورهباور، همیشه اسطوره به واقعیت ارجاع دارد. پس ایمان به اسطوره، وجه فارق بین اسطوره و افسانه یا قصه است. وقتی اسطوره باور، اسـطـوره را بـه عنـوان یـک واقعیت انکارناپذیر، باور دارد، پس نمیتوان گفت که همه اساطیر، زبان رمزی دارند. زیرا اگر از دیدگاه اسطوره باور، اسطوره واقعی است، پس رمزگونگی آن بی معنی است. هر چه هست، اسطوره برای امروزیان، مانند گذشته نیست. همهء اسطورهشناسان بزرگ امروز در این امر متفق القول هستند که زبان اسطوره رمزی نیست و البته در فرهنگ ما میتوان راه حلی برای پیوند واقعیت با رمز یافت.
اسطورهها در وهلهء نخست در تعریف و تــوصـیـف آفـرینـش بودهاند، دراین باره که چگونه درخت، انسان، خورشید و همهء چیزهای دیگر پدید آمدهاند. اما امـروزه ایـن بخش از اساطیر کمتر مورد توجه هستند و بخش زیادی از معنای خود را از دست دادهانـد. بـرای نمونه امروز دیگر کمتر کسی بـه دنبال اسطورههای استرالیایی آفرینش وزغ نمیرود! این بخش از اساطیر به زمانی تعلق داشتند که بشر خود را در جهان پهناور، سرگشته و سراسیمه میدید و میخواست به جهان پیرامون خود معنا و مفهوم ببخشد. در حالی که با پیشرفت علم و عقلانیت، دیگر کمتر به این بخش از اساطیر توجه میشود. هر چند که حتی امروز، برای معتبر ساختن کشفیات جدید گاه به ریشههای اساطیری آنها باز میگردند برای مثال هنوز میبینیم از آپولون، سخن گفته میشود. یعنی هنوز هم برای بعضی کشفیات محیرالعقول به ذهن اسطوره پرداز متوسل میشویم. با این وصف اسطورههای آفرینش، موضوع همه اساطیر و ماندگارترین آنها نیستند. بلکه موضوعهایی هستند که هنوز ذهن بشر برایشان پاسخ درست و دقیقی پیدا نکرده است. هنوز مرگ، جاودانگی و عشق، موضوعاتی هستند که ذهن بشر را درگیر خود میکند و برای آنها پاسخی قطعی نیافته است. اینها اسطورههایی ماندگار هستند که هنوز کارسازند. مثلائ به نظر من، اسطوره بنیادین فرهنگ غرب، اسطورهء «پرومته» است! یا یکی دیگر از این اساطیر ماندگار،تراژدی«آشیل» است که تا کنون دهها کتاب پیرامون آن نوشته شده است.
و البته کتابهایی که در مورد این اساطیر نوشته شده، کتابهایی هستند که بازتابدهنده ذهن بشر خلاق است، نه این که عین آن اسطوره را بازنویسی کرده باشند-کاری که معمولائ و متاسفانه ما در ایـران انجـام مـیدهیـم- ذهـن بشـر خلاق،اندیشیده و از میان دهها اسطوره، یکی را انتخاب کرده است و نتیجهاش شده: «پرومته در زنجیر».
پرومته چه میگوید و چرا هنوز در مورد این اسطوره کتاب نوشته میشود؟ چنان که حداقل ?? شخصیت برجسته جهان دربارهء این اسطوره، کتاب نوشتهاند. چرا از افلاطون تا شلی واندره ژید، مسحور پرومته هستند؟ ذهن پرسشگر از خود میپرسد، چرا این اشخاص این اسطوره را انتخاب کردهاند؟ در حالی که میدانیم این اشخاص آدمهای کوچکی نیستند!
پــرومـتـه در دعـوای «زئـوس» بـا «تایتان»ها، جانب زئوس را میگیرد. این نشانه ذکاوت یا حیله گری پرومته است. خدایان برای منکوب کردن انسانها، دو چیز را از آنها پنهان میکنند. یکی آتش و دیگری گندم- البته در آثار متاخر، از گندم نامی برده نشده- پرومته در این زمان به آسمان میرود و بذری از آتش آسمان را در گیاهی پنهان میکند، گیاهی که درونش خشک و بیرونش،تر است. سپس او به زمین میآید و آتش و گندم را به انسان هدیه میدهد. از آن پس مردم اجاق و غذا درست میکنند. پرومته رفاه و آسایش را برای مردم به ارمغان میبرد.
پرومته، فرهنگی است که از تجاوز به حـریم خدایان پروا ندارد. او مفهوم «تجاوز» را به معنی واقعی کلمه به کار میبرد. او دستاندازی میکند به حریم خدایان و بیپروایی و گستاخی به خرج میدهد. این فرهنگ، در غرب نمونههای متعددی دارد. «فاوست» میراث خوار پرومته است! فاوست برای این که به قدرت الهی برسد، روانش را به شیطان میفروشد. او در حقیقت چهرهء دیگری از پرومته است. همان طور که پرومته را در صخرهای در قفقاز برای ابد بستند، فاستوس هم به زنـجیـر شیطـان کشیـده شـد. پـرومته میجنگد، تجاوز میکند و میخواهد پرچم آزادی را به همه جهان ببرد! و نتیجه این فرهنگ، همین میشود که حالا در اروپا هست! ...[.
و در ادامه در مورد جایگاه اسطوره در ایران می گوید. :
...] برای همین من میگویم که وقتی در ایران، اسطوره آنتیگونه را به روش تعزیه برگزار میکنیم، این تنظیم از اساس غلط است. زیرا در تفکر تعزیهای ما نمیتوانیم چنین چیزی را بگوییم! ولی در اصل اسطوره آنتیگونه، میتوانیم بگوییم. زیرایکی حافظ قانون است و دیگری حافظ عشق.
فکر میکنم که ما این اجماع را داریم که اسـطـوره به خودی خود واقعیتی را باز نمیتابد. اما در لایه عمیقتری که در آن هست، یک «واقعیت» وجود دارد. میشود گفت که جهان امروز که جهان اروپایی است، جهانی برآمده از تفکر اسطورههای آنتیک پرومتهای و آنتیگونهای است! اروپایی که جهان را اشغال کرده و همه ساختارهای آن را از جمله«دولت ملی» را به وجود آورده است. این اسطورهها، نوعی تقابل انسان و خدا را نشان میدهد. انسانی که امروز حق خود میداند که از زندگی مادی خوبی برخوردار باشد. در واقع ما میتوانیم از نوعی اشرافیت انسانیسخن بگوییم. اشرافیتی که در مقابل اشرافیت خدایان - و مذاهب- قرار دارد. بعد از رنسانس، ادامه این اسطوره پردازی را میتوان در سه شخصیت یافت. یکی «دون ژوان» که نوعی ارتقا و ارزش دادن به مفهوم «لذت» است و دیگری فاستوس. اسطوره دون ژوان که اسطوره و تقدس لذت است، در برابر مسیحیت که چه در بنیانهای خود و چه به ویژه در تاریخ قرون وسطایی خود، درد و رنج را مـقدس میشمرد و آنها را به والاترین نمادهای خدایی تبدیل میکرد قرار دارد. چنان که میبینیم در مصایب مسیح آنچه بیش از هر چیز برجسته و تکان دهنده است شکل دردآور و شکنجههایی است که بر حضرت مــسـیـح وارد مـیشـونـد و در حقیقـت شکنجههایی هستند که خداوند بر خود هموار مـیکند تا خیانت انسانها را به آنها یادآوری کند. فاستوس نیز همانطور که شما گفتید و خیلیها معتقدند، اسطوره و بنیانگذاراندیشه دولت ملی است.اندیشهء فروش روح انسان در برابر رفاه، لذت، خوشی و مادیت زمینی، رفاهی که امروز در دولت ملی نمایان میشود. بسیاری معتقدند که پایان این داستان هم، مشابه پایان همان اسطوره است. یعنی همانطور که فاستوس به دوزخ رفت، انسان امروز هم به سمت دوزخ در حرکت است. این پایان واقعیت جهان امروز است! به نظر من قرن ?? و ?? چنین فرجامی را وعده میدهد. سرانجام هم میتوان به اسطورهء سیزیف و خیانت او به زئوس و مجازاتی که برای او تعیین شد یعنی بالا بردن تخته سنگی تا سرکوه و سقوط دایم آن، که میتواند نمادی از تلاشهای بیهودهء انسانی برای خروجش از موقعیت خویش باشد اشاره کرد که تمامی اینها گویای آن هــسـتـنــد کــه مــا بــا اسطورههایی بنیان گذار برای جامعهء غربی روبــهرو بــودهایــم کــه توانستهاند به این جامعه و در حقیقت به ناخودآگاه آن شکل دهند. اساطیر باستان در حقیقت تا آنجا پیش میروندکه اروپای امروز را میسازند و میدانیم که حتی نام «اروپا» هم نامی اسطورهای است! در اروپا هر گاه که خواستند ملتسازی کنند، به سمت اساطیر رفتند. یعنی تااندازهای، واقعیتهای تاریخی را اسطورهای کردند. نوع حرکت معکوس! مثلائ ناپلئون، پس از تبعید در جزیره سنت هلن به یک شخصیت اسطورهای تبدیل شد. اسطوره دستمایه خوبی برای اروپاییان است. آنها هم در جنبه میراث یونانی و لاتین (رومی) و هم در میراث یهودی- مسیحی، پس از رنسانس یا بعدتر، پس از اومانیسم سکولار، بیشتر نمود پیدا کرد، به خوبی از آن بهره بردند. هنوز هم اروپا با تمام قدرتی که دارد و ما شاهد آن هستیم، بر پایه همان میراث، استوار است. بنابراین میبینیم که اگر از اساطیر درست استفاده شود، به یک واقعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تبدیل میشوند و میتوان کاملا به برنامهها و اهداف کاربردی رسید.
اگر موافق باشید، حالا وارد بحث ایران میشویم. این حقیقتی است که هم اکنون در جهان کشورهایی وجود دارند که فاقد میراث غنی ما هستند. نه این که آنها اساسائ فاقد اسطوره بودهاند. خیر. بلکه اساطیر آنها دارای آن زمینه و مبنا نبوده است که بتوان بر اساس آن دولت ملی پـایـهریـزی کـرد. مثـل اسطـورههای آفریقایی. اما در ایران یک دولت ملی قدرتمند وجود داشته که پایههای آن در اساطیر بوده است. هر چند که فرهنگ ایرانی، فرهنگ شفاهی بود - برخلاف فرهنگ مکتوب یونان- اما آن فرهنگ شفاهی در نماد، تصویر و معماری ایران بروز پیدا کرد. در ایران، به جز این میراث باستان که به پیش از اسلام تعلق دارد، میراث دیگری هم با نام میراث اسلامی وجود دارد. ایرانیها به خاطر همان مبنای فرهنگی غنی، به سرعت دین اسلام را ایـرانی کردند. هانری کربن، اسلام و ایرانشناس بزرگ هم از اسلام ایرانی حرف میزند. جغرافیای جهان هم نشان میدهد که اسلام ایرانی، تااندازه زیادی، روی پهنه فرهنگی ایرانی ارتقا مییابد. یعنی اسلام شیعه عمدتائ در همان چارچوبی قرار گرفته که فرهنگ ایرانی وجود دارد. پس ما هر دو این زمینهها را داریم. حال مفید خواهد بود ابتدااندکی دربارهء همین مفهوم «داشتن» صحبت کنیم. این که آیا ادبیات اسطورهشناسی ما امروز موقعیتی دارد که ما بتوانیم از آنها به صورت مستقیم و با سهولت استفاده کنیم یا این که آن چیزی که امروز از اساطیر داریم، ماده خامی است که هنوز باید روی آن کار کرد.
بــه عبـارت دیگـر میتوان به سراغ این پـرسش رفت که کدام بخش از اساطیر ایرانی و اساطیر ایرانی-اسلامی ما به طور نسبی دارای پتانسیل بیشتری برای آن فـرایند ساختن و شکل دادن به هویت ملی هستند. ...[
من تمام دوستان را به مطالعه این مصاحبه دعوت می کنم. برای مطالعه این بخش به سایت دکتر فکوهی که در قسمت پیوندها امده است رجوع کنید.
حال به نظر من با توجه به مباحث گفته شده و نقش ساخته های بشری در پیدایش اسطوره و بالعکس ، وجود و حفظ و نگهداشت این اثار در هز جای دنیا چه مادی و چه معنوی لازم می نماید.
منبع : مقالات علمی ایران