0

غزل شماره ۳۶۱: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۶۱: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم

من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا

بنده معتقد و چاکر دولتخواهم

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز

آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد

و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم

صوفی صومعه عالم قدسم لیکن

حالیا دیر مغان است حوالتگاهم

با من راه نشین خیز و سوی میکده آی

تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم

مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود

آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم

خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفت

با همه پادشهی بنده تورانشاهم

 

 

یک شنبه 2 شهریور 1393  12:54 PM
تشکرات از این پست
fatemexry khodaeem1
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۶۱: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

۳۶۱. آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم 
• زمان : 1:34 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330254/۳۶۱-آن-که-پامال-جفا-کرد-چو-خاک-راهم/

 

دوشنبه 25 اسفند 1393  7:17 AM
تشکرات از این پست
salma57 khodaeem1
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۶۱: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

معانی لغات غزل (361)

خاک می بوسم : به خاک بوسه می زنم، به عنوان سپاسگزاری سر بر خاک می نهم .

عذر قدمش می خواهم : از قدمش ( که مرا پامال کرده! ) پوزش خواهی می کنم .

حاشا : ( شبه جمله ) ابدا، هرگز .

دولت خواهم : بقای دولت را می خواهم .

امّید دراز : امید بسیار .

آن مبادا : چنان مباد، هرگز چنان مباد .

کند دست طلب کوتاهم : دست طلب مرا کوتاه کند .

وقت خوش است : دلپذیر است، دلخوشی حاصل است .

پیر میخانه : پیر طریقت ، مـی فروش پیر میخانه .

جام جهان بین : جام جمشید یا جام کیخسرو که اسرار غیب هفت کشور در آن منعکس می شده، کنایه از جام شراب که دل عارف را آینه غیب نما می کند .

صوفی : درویش، کسی که دل خود را با خدا صاف کرده باشد .

صومعه : دیر ، خانقاه .

عالم قدس : جهان پاک، عالم مجرّدات، جهان ازلی .

حالیا : اکنون، در حال حاضر .

دیر مغان : جایگاه موبد و نگهبان آتشکده زرتشتیان .

حوالت گاهم : جایی که مرا به آن جا حواله و رجوع داده اند .

راه نشین : سر راه نشین، گدای سر راه .

خیز : برخیز .

حلقه : جمعیت دور هم گرد آمده، مجلس و جمع میخوارگان .

صاحب جاه : والا مقام .

از حافظت اندیشه نبود : به حافظ خودت نیندیشیدی .

در دامن حُسن تو بگیرد آهم : آتش آهم در دامن حُسن تو گرفته و آن را بسوزاند .

خوشم آمد : خوشحال شدم .

خسرو خاور : پادشاه مشرق، خورشید .

تورانشاه : خواجه جلال الدّین تورانشاه وزیر شاه شجاع .

معانی ابیات غزل ( 361)

1) از آن کسی که به شیوه ستمگری، مرا چون خاک راه پایمال کرد، عذر قدم خواسته! و به خاک درگاهش بوسه می زنم .

2) من کسی نیستم که از ستمت ناله کنم، ابدا ! بنده و چاکری هستم که به تو اعتقاد داشته و بقای دولت تو را می خواهم .

3) رشته امید دور و دراز من به حلقه زلف تو بسته است . مبادا که زلفت دست تمنای مرا از خود کوتاه و مرا نومید گرداند .

4) ای دوست ، من به سان ذرّه یی از خاک، در کویِ تو جا خوش کرده ام و از آن می ترسم که بادی مرا از اینجا ببرد .

5) سحرگاهان، پیر میخانه پیمانه شرابی به مانند جام جهان بین به من داد و در زلال آینه سان آن، جمال زیبای تو را به من نمایاند .

6) من صوفیِ پیرِ جهان پاکِ ازلیم که در حال حاضر مرا به دیر مغان انتقال داده اند .

7) برخیز و با منِ گدایِ سرِ راه نشین، به سوی میکده بیا تا بنگری که در آن جمعیّت چه جاه و مقامی دارم .

8) مست و بی خبر بر من گذشتی و به حافظ خود نیندیشیدی آه و افسوس اگر آتش آه من به دامن حسن تو بگیرد .

9) خوشحال شدم که سحرگاهان خورشید می گفت با این که پادشاهی بر جهان را دارم، بنده تورانشاهم .

شرح ابیات غزل (361)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

بحر غزل : رمل مثمّن مخبون اصلم

*

این غزل نیز در زمان شاه شجاع، در بزرگداشت خواجه جلال الدین تورانشاه وزیر سروده شده و به نام او ختم شده لیکن روی سخن و مفاهیم ایهام آن با شاه شجاع است .

حافظ رندانه غزل سروده به این معنا که به منظور خاصّی و برای بازگو کردن مطالب ویژه یی، مکنونات قلبی خود را در قالب غزل عاشقانه با چاشنی عارفانه و ایهامات رندانه می ریخته و برای فرد مورد نظر خود ارسال داشته است .

هرچند این غزل در قالب ظاهری و در نگاه اول چنین به نظر می رسد که برای خواجه تورانشاه سروده شده است لیکن روی سخن شاعر با شاه شجاع است و تنها در بیت مقطع که خارج از محدوده غزل است به نام وزیر وقت تمام شده است .

شاعر در شروع غزل دست از ادّعا و حقّانیت خود در مبارزه نکشیده و خود را مظلوم شکست خورده قلمداد می کند و این نحوه تعریف با آنچه خواجو و سلمان برای همین پادشاه و دیگر قدرتمندان در قالب قصیده مدحیه سروده اند از زمین تا آسمان تفاوت موجود است .

ایهام بیت چهارم غزل، دل نگرانی حافظ را می رساند که مبادا رقیبان به مانند بادی طومار کار اداری و ارتباطات او را با دستگاه دربار شاه شجاع در نوردند .

شگفت آورتر از هر چیز تأکید دائمی عقاید حافظ است که در هر حال و هر موقعیت آن را بازگو می کند و این شیوه را تا دَمِ مرگ ادامه می دهد. در این غزل می بینیم که شاعر در ابیات 6 و7 از خود و مقام و مرتبه ازلی و فعلی خود سخن می گوید. گوئیا او مأموری است از عالم قدس به این دنیا آمده تا در گوشه میخانه به شراب حقیقت دست یافته و به هنگامی که او را فراخوانند به عالم ملکوت بازگردد . و این خلاصه مطلبی است که تمام حوزه ایمانی حافظ را پر کرده و به کرّات آن را بازگو می کند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

سه شنبه 23 تیر 1394  3:11 PM
تشکرات از این پست
khodaeem1
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۶۱: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم

تعبیر :

بسیار انسان با گذشتی هستید هر چند که به شما جفا کرده اند و ستم روا داشته اند اما باز هم به همه چیز پایبند و معتقد هستید. خوبی ها و حسن های شما زبانزد مردم است. به مال و ثروت زیادی می رسید ولی باز هم از یاد خدا غافل نمی شوید و به خاطر ذره ذره ی چیزهایی که خدا به شما داده شاکر هستید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

سه شنبه 23 تیر 1394  3:12 PM
تشکرات از این پست
khodaeem1
دسترسی سریع به انجمن ها