0

غزل شماره ۳۴۹: دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۴۹: دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم

قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم

دوستان از راست می‌رنجد نگارم چون کنم

نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار

عشوه‌ای فرمای تا من طبع را موزون کنم

زردرویی می‌کشم زان طبع نازک بی‌گناه

ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم

ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی

ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم

من که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست

صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم

ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن

تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم

 

 

یک شنبه 2 شهریور 1393  12:42 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۴۹: دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

۳۴۹. دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم 


• زمان : 1:01  
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330266/۳۴۹-دوش-سودای-رخش-گفتم-ز-سر-بیرون-کنم/

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  5:27 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۴۹: دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

معانی لغات غزل (349)

سودا : سیاه، دیوانگی، اندیشه های باطل شیفتگی .

سرکشید : سرکشی کرد، روی گردانید، اعتراض نمود .

نُکته : لطیفه، سخن نغز .

عشوه : ناز و غمزه .

طبع را موزون کنم : قریحه را برای سخن سنجیده و به هنجار آماده کنم .

زردرویی می کشم : خجالت می کشم، احساس شرمندگی می کنم .

طبع نازک : طبع زودرنج، سرشت لطیف .

رَبع : سرا، محلّه، منزل .

اَطلال : تلِّ خاک باقی مانده از خانه خراب شده .

گنج حُسن بی پایان : حُسن به گنج زوال ناپذیر و تمام نشدنی تشبیه شده .

قارون : ثروتمند زمان حضرت موسی که چند نفر کلید مخازن گنج او را حمل می کردند و عاقبت بر روی آن همه ثروت از گرسنگی مرد .

صاحب قِران : صاحب طالع نیکو، خوش اقبال ، کسی که به هنگام ولادتش ستاره های سعدِ زُهره و مشتری در یک برج باشند و مجازاً به معنای یگانه و سرآمد روزگار .

از بنده حافظ : از این بنده حافظ .

معانی ابیات غزل (349)

1) دیشب با خود گفتم اندیشه های باطل شیفتگی دیدارش را از سر بیرون کنم . گفت زنجیر کجاست تا برای این دیوانه چاره یی بیندیشم .

2) قد و بالای او را به سرو مانند کردم با تندی به من اعتراض کرد. ای دوستان چه کار کنم. محبوب من از حرف راست آزرده خاطر می شود .

3) محبوب من مرا ببخش که سخنی ناسنجیده گفتم، ناز و ادایی کن تا من قریحه خود را برای سخن مناسب تری آماده سازم .

4) بی آنکه گناهی کرده باشم از آن طبع زود رنج یار خجالت زده ام. ای ساقی جامی بده تا چهره زرد شرمنده خود را با آن گلگون کنم .

5) ای باد ملایمی که به سوی منزل سَلمی (محبوب من) می وزی، برای خاطر خدا (به او بگو) تا کی خانه را در هم فرو ریخته و تپّه های به جامانده آن را با اشک چشم خود به رود جیحون مبدّل سازم .

6) حال که من به گنجینه پایان ناپذیر زیبایی دوست دست یافته ام، می توانم صد گدایِ مانند خود را مثل قارون ثروتمند کنم .

7) ای ماه رخسار بی مانند روزگار، یادی از این بنده خود حافظ بکن تا من هم به آن دولت و اقبال زیبایی روز افزون تو دعا کنم .

شرح ابیات غزل (349)

وزن غزل : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

بحر غزل : رمل مثمّن محذوف

*

سنایی : ای مسلمـانان نـدانم چـاره دل چـون کنم

یـا مگـر سـودای عشـق او ز سـر بیـرون کنم

*

تعداد غزل هایی که در زمان شاه شجاع و در طول مدّتی که روابط فیمابین حافظ و شاه چندان حسنه نبوده و از طرف حافظ سروده شده است کم نیست و همانطور که در شرح غزل 253 گفته شد حافظ همیشه منتظر فرصت مناسب برای نزدیک شدن به شاه شجاع است و انگیزه سرودن این غزل هایی که با شِکوه و گلایه و تقاضای غیر مستقیم مساعدت همراه است همه برای آشتی و باز گردانیدن آب رفته روابط حسنه به جوی است .

شاعر در این غزل نه از روی التماس بلکه در حالت بی تفاوتی، در شروع غزل می گوید دیشب به فکر افتادم که به یکباره همه روابط و آنچه در گذشته بین من و شاه شجاع اتفاق افتاده را به کنار نهاده و فراموش کنم، ندایی به گوشم رسید که این کار عاقلانه نیست و به دیوانگی می ماند .

شاعر در ابیات دوم و سوم و چهارم تلویحاً از جسارت و آنچه را که در گذشته سبب رنجش شاه شده است به نحو زیبایی معذرت خواهی می کند و معلوم می شود که یک نکته ناسنجیده روزی از دهان حافظ در آمده و سبب کدورت شاه شده است و در اینجا حافظ به اشاره از آن یاد می کند. چنانکه قبلاً در غزل 253 نیز به چنین رویدادی اشاره شده و در صفحه 71 ، 72 و 1395 سخن از این موضوع به میان آمده است شاعر در بیت آخر غزل با عنوان مه نامهربان و صاحب قران از شاه شجاع می خواهد که در ارسال وظیفه و مقرّری دچار فراموشی نشود!

در پایان همانطور که شادروان قزوینی یادآور شده اند حافظ در سرودن بیت پنجم این غزل مضمون امیر معزّی را بازگو کرده است که در قصیده یی می گوید :

ربـع از دلم پر خـون کنم اطـلال را جیــحون کنم

خـاک دمـن گلـگون کنم از آب چشـم خویشتن
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  3:46 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۴۹: دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

تعبیر :

مدام در حال فکر کردن هستید و می خواهید راهی پیدا کنید تا کسی را به فراموشی بسپارید. دیگر خسته و رنجور شده اید. اما باز هم نمی توانید از او دست بکشید. پس دست به دعا بردارید و از خدا بخواهید صبر و مقاومت شما را بیشتر کند تا بتوانید به منظور و نظر خودتان برسید. انشالله

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  3:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها