0

غزل شماره ۳۴۸: دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۴۸: دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست

می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه

تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک باده بده تا سرمست

عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعه جام بر این تخت روان افشانم

غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

 

 

یک شنبه 2 شهریور 1393  12:41 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۴۸: دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

۳۴۸. دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم 
• زمان : 1:03 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330267/۳۴۸-دیده-دریا-کنم-و-صبر-به-صحرا-فکنم/

یک شنبه 24 اسفند 1393  5:26 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۴۸: دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

معانی ابیات غزل
1) از گریه، دیده را به مانند دریا درمی آورم و صبر را به دور می افکنم و در کار افشاگریِ عشق، شجاعانه دل به دریا می زنم .

2) از دل غمگین و به گناه آلوده خود چنان آهی برمی کشم که در گناه آدم و حوّا آتش افکنده شده و فراموش شوند .

3) انگیزه شادی در جایی است که معشوق در آنجاست و من کوشش می کنم که شاید خود را به آنجا برسانم .

4) ای ماهی که از خورشید، کلاهی بر سر داری، بند روبنده خود را باز کن تا همان سان که سر زلفهای درازت به پشت پایت می رسد من هم سر پر شور و شیدای خود را پیش پای تو بیفکنم .

5) از سوی آسمان هدف تیر قرار گرفته ام . شراب بده تا سرمستانه در بند ریسمان کیسه تیردانی که ستاره جوزا به کمر بسته گره بزنم ( و دَرِ کیسه تیردان او را ببندم ) .

6) (آنگاه) جرعه یی از جام شراب خود را بر زمین که به مانند تخت روانی است ریخته و صدای همهمه مانند چنگ خود را به گوش این گنبد کبود آسمان برسانم .

7) حافظ، از آنجایی که اعتماد بر روزگار و عمر اشتباه است چرا من شادی و خوشگذرانی امروز را به فردا موکول کنم .

شرح ابیات غزل
این یکی از غزل های عاشقانه حافظ است که در عین انکه مضامین و تشابیه آن به گوش همگان سنگین و ثقیل می آید، شیوه بیان و موسیقی کلام آن به حدّی گوشنواز و دلنشین است که پیوسته مورد انتخاب آوازه خوانان و مطربان قرار گرفته و می گیرد. مفاهیم ابیات این غزل که دلالت بر عمق معلومات دینی ـ تاریخی ـ علم نجوم شاعر دارد به این شرح است :

1- از عشق آن محبوب دیگر کارم به جایی رسیده که گریه را سر می دهم و صبر و شکیبایی را به دور می افکنم و در افشای راز عشق خود شجاعانه قدم به میدان می نهم .

2- از دل غمگین و به تنگ آمده خودد که بار گناه عشق را بر دوش می کشد چنان آهی برمی آورم که از گرمی آن آتش در گناه اولیه آدم و حوا زده و آن ها را از یاد ابناء زمان می برم زیرا گناه عشق من بسی بزرگتر از آن هاست و این اشاره به گناهی است که آدم و حوا در بهشت مرتکب شده و در واقع این اولین گناه چنین به وقوع پیوست که آن ها گندم را که مادّه ممنوعه بود خوردند و در نتیجه در وجودشان هسته اولیه عشق پیدا شد و دیگر در بهشت جایی برای آن ها نبود و به ناچار به دستور خدا بهشت برین را ترک و به سوی زمین شتافتند . شاعر می خواهد بگوید که در دل من عشقی بس بزرگتر از عشق اولیه آدم و حواست و گناه عشق و عاشقی من از آن ها بزرگتر است .

3- شاعر می گوید که هر کجا معشوق باشد آنجا به عاشق خوش می گذرد .

4- سابق بر این در ایران باستان بزرگان کشوری و لشکری علامت خورشید تابان را بر تاج و کلاه خود نصب می کرده اند و هنوز هم بر تارک صندلی های چوبی که با منبّت کاری تهیه می شود علامت خورشید را در چوب کنده کاری می کند تا میهمان و شخصیت بزرگی که بر روی آن می نشیند بر بالای سرش خورشید به صورت کلاه و تاجی قرار گیرد. شاعر می گوید بند روبنده خود را باز کن تا من هم با دیدن زلف دراز تو که سر به پشت پای تو نهاده سرم را در پیش پای تو بیندازم .

5- شاعر در این بیت از یک صور فلکی سخن به میان می آورد. معنای کلمه جوزا عبارت است از گوسفندی که تمام پشم او سیاه بوده و فقط یک لکّه سفید رنگ در پشت او نمودار باشد و چون چنین گوسفندی در میان گلّه گوسفند به آسانی به چشم می خورد و به همین سبب نام او را بر روی یکی از صور فلکی نهاده اند. در منظومه شمسی ستارگانی چند به صورت دو برادر توأمان که به هم چسبیده یا پشت سر هم قرار گرفته اند گفته می شود و به تصوری دیگر به سیمای مردی گفته می شود که کمربندی بسته و تیردان یا شمشیری بر آن آویخته باشد. شاعر در این بیت می گوید من از سوی آسمان مورد هدف تیری واقع شده ام که جوزا به سوی من پرتاب کرده و شراب به من بده تا مست شوم در عالم مستی به آنجا رفته و بند کیسه تیردان جوزا را که به کمر بسته ببندم تا دیگر نتواند تیری رها کند و این همه مطلب را در یک بیت و چنین سلیس ادا کردن کار هر شاعری نیست و حتّی به ذهن هیچ شاعر خلّاقی گذر نمی کند و هیچ شاعر ماهری نمی تواند این همه مطلب را به روانی در یک بیت بگنجاند .

6- شاعر در این بیت و به دنبال مطلب بالا می گوید پس از این که به این کار دست یافتم آنگاه جرعه یی از شراب خود را بر خاک یعنی بر زمین بریزم و به شادی بپردازم و چنگ بنوازم و صدای چنگ خود را به گوش فلک دوّار برسانم .

7- بالاخره شاعر در ختم کلام خود عقیده باطنی خویش را بار دیگر بازگو کرده و می گوید فرجه عمر در گذر است و بر آن اعتمادی نیست به عشرت بکوشیم و کار امروز را به فردا نیفکنیم .

(شرح جلالی بر حافظ / دکتر عبدالحسین جلالیان)

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  3:43 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۴۸: دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

تعبیر :

دل به دریا زده اید. برای جبران کارهای گذشته حاضرید هر اقدامی بکنید. زمانی وجدانتان راحت می شود که همه کارها را سر و سامان دهید. مشکلات زندگی باعث شده تا سرتان به سنگ بخورد. تصمیم بگیرید برای رسیدن به مقصود کاری کنید که همه انگشت به دهان بمانند. حالا دیگر خوب و بد را تشخیص می دهید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  3:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها