معانی لغات غزل (334)
گر دست رسد : اگر دوباره دستم برسد .
به چوگان تو بازم : به چوگان تو خواهم باخت، با چوگان تو به بازی خواهم گرفت.
چوگان : چوبی که یک سر آن به مانند عصا منحنی است و برای زدنِ گوی در بازی چوگان به کار گرفته می شود و در اینجا کنایه از انحنای سر زلف یار است .
چه سرها : چه تعداد از سرهای مدعیان ورقیبان .
مرا : برای من .
پروانه : اجازه نامه، رخصت .
پروانه راحت : اجازه آسایش .
گُدازم : ذوب شوم، بسوزم و آب شوم .
صُراحی : تُنگ شراب با گلوی باریک و تَنگ که به هنگام ریختن شراب صدای قل قل می دهد و به صدای خنده تشیبه می شود .
دهم جان چو صراحی : چون صراحی جان بدهم و بمیرم و خاموش شوم کنایه از لحظه خالی شدن صراحی از شراب است که دیگر صدایی از آن به گوش نمی رسد .
مستانِ تو : آن ها که از باده عشق تو سرمست اند .
گُزارند نمازم : بر من نماز گزارند (نماز میّت) .
نمازی : 1- (با یاء نکره) نماز واقعی، نماز صحیح و درست. 2- (با یاء نسبت) پاک و طاهر، پاکیزه .
محراب : محل نماز امام جماعت مسجد که دارای سقف قوسی و منحنی مانند به شکل ابروست .
کَمانچه : 1- آلت موسیقی که به معنای کمان کوچک و به شکل تار کوچک با کاسه منحنی قوس دار ساخته شده است . 2-رَف، تاقچه های کوچک که بالای تاقچه ها در اطاق ساخته می شده و دارای قوس محرابی بوده و در آن اشیاء گرانقیمت و زینتی می گذاشته اند .
بفروزی : بیفروزی، روشن کنی .
آفاق : کرانه ها؛ افق ها .
سربفرازم : سرافرازی کنم، سربلند شوم .
محمود : 1- پسندیده، 2- نام سلطان محمود غزنوی .
سودا : عشق .
اَیاز : نام غلام سلطان محمود غزنوی که زیباروی بود و به زیبایی و خوش سلیقگی و ادب ضرب المثل است.
معانی ابیات غزل (334)
1) اگر بار دیگر دستم به حلقه گیسوان تو برسد، چه بسیار سرهایی که چون گوی، با چوگانِ زلف تو به بازی خواهم گرفت .
2) گیسوان تو برای من به مانند عمر دراز است اما سر مویی از آن عمر دراز در دست اختیار من نیست.
3) ای محبوب به من اجازه آسایش بده تا امشب از آتش دل به مانند شمع در پای تو بسوزم و چون موم آب شوم .
4) (و) در آن لحظه که به مانند صراحی با یک خنده جان بدهم آرزو دارم که مستان باده عشق تو بر من نماز بگزارند .
5) چون نمازِ منِ آلوده به گناه، نماز قابل قبولی نیست به جبران آن، در میکده از سوز و گداز وا نمی افتم .
6) اگر در مسجد، خیال تو به سرم افتد به یاد دو ابروی تو محراب می سازم و اگر د رمیخانه چنین شود، قوس تاقچه و رَف های آنجا (که جایگاه شیشه های شراب است) را به جای محراب می گیرم .
7) هر گاه شبی با نور چهره خود خلوتسرای ما را روشن کنی به مانند فروغ بامدادی در کرانه های جهان سربرآورم .
8) اگر سرم در راه سودای ایاز از دست برود پایان این کار پسندیده و به خیر خواهد بود .
9) حافظ غم دل خود را با که در میان گذارم که در این دور و زمانه جز جام شراب کسی دیگر شایستگی محرمیّت راز را ندارد .
شرح ابیات غزل (334)
وزن غزل : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
بحر غزل : هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف
*
این غزل با ساختاری عاشقانه، یعنی با مضامین عشقی ساخته شده، نه از سوز دل یک عاشق، که با قلم و اندیشه یک شاعر مستعد، در ایام جوانی و مربوط به آن برهه از ایام عمر شاعر است که هنوز دریای طبعش آرام و از امواج عشق و عرفان فارغ بوده است .
شاعر در بیت اول به این خیال است که سرهای رقیبان و مدّعیان عاشقی محبوبش را از تن جدا کند و در بیت پنجم چنین وانمود می کند که نمازی را که در مسجد به جا می آورد از سوز دل نیست و به لفّاظی بیشتر شبیه است و برای جبران این نقیضه بهتر آن می بیند که به میخانه رفته و درآنجا از صمیم قلب به سوز وگداز عاشقانه بپردازد .
شاعر در بیت ششم کلمه کمانچه را به کار می گیرد که در درجه اول آلت طرب به این نام در ذهن متصور می شود که یک تار و ساز کوچک با رشته های موئین و کاسه منحنی کوچکی است اما منظور واقعی شاعر، از کلمه کمانچه، رَف و تاقچه بالایی اطاق هاست . سابق بر این در اطاق های نشیمن و سالن ها در هر ضلع دو ردیف تاقچه بر روی هم می ساخته اند به این معنا که تاقچه های پایین در دسترس کوچک و بزرگ و به ارتفاع تقریبا یک متری از سطح اطاق در دیوار با عمق سی الی چهل سانتیمتری ساخته می شده و بالاتر از آن یعنی تقریباً نزدیک سقف یک تاقچه با عمق کمتر می ساخته اند که دست همه کس به آن نمی رسیده و سقف آن به صورت قوسی بوده است. این تاقچه های بالایی را به نام رَف یا کمانچه می نامیده اند و جایگاه اسباب و لوازم قیمتی بوده که دور از دسترس اطفال در آن جای می داده اند .
اما در میخانه ها این رَف محل گذاشتن شیشه های شراب بوده و بدین لحاظ شاعر نظر خود را به آن معطوف داشته و از قوس کمانی سقف این تاقچه های بالایی، کمان ابروی یار خود را در نظر مجسم می سازد .
دربارۀ رَف یعنی تاقچه های زیر سقف شاعری چنین گوید :
کـــند مشحون هـمه طـاق و رف آن بـه تـفسیر و بـه اخـبار و بـه اشـعار
و انوری گوید :
دیــــدم از بــاده پـــرند و شـــین شــیشه یی نیـمه، بـر کــناره طــاق
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی