معانی لغات غزل (330)
خلوت : تنهایی، جای خالی از اغیار، خلوت سرا .
جان بین که چون همی سپرم : ببین که چگونه جان می سپارم .
داغ : سوز جانگداز، حسرت، تیرگی به جا مانده از جای سوختگی .
زلف سرکش : گیسوی درازی که به هر طرف سر می کشد، کنایه از زلف بلند پریشان .
بنفشه زار شود تربتم : از خاک گورم گل های تیره بنفشه سر به درمی آورند .
آستان : درگاه .
خود فکندی از نظرم : تو مرا از نظر و چشم خود انداختی .
خیل : سپاه، لشکر .
عفاک الله : (جمله دعایی) خدا تو را ببخشاید ، خدا تو را به سلامت دارد .
نمی روی ز سرم : از کنار من نمی روی، دست از سرم برنمی داری !
مردم چشم : مردمک چشم، مردمک سیاه چشم .
شِمُرَم : برشمارم .
به هر نظر بت ما جلوه می کند : معشوق ما در هر چشمی یک جور جلوه یی دارد .
کِرِشمه : دلفریبی، غمزه .
معانی ابیات غزل (330)
1) تو مانند صبحی و من چون شمع سحرگاهان خلوتسرایم. لبخندی بر لب آر و بنگر که چگونه دست از جان برمی دارم .
2) بدین سان که سوز و حسرت زلف بلند و پریشان تو در دلم جای دارد، آنگاه که از دنیا بروم خاک گورم بنفشه زار خواهد شد .
3) دریچه های چشمم را به سوی درگاه امید تو گشوده ام که نگاهی به سوی من بیندازی اما تو چشم از من بازگرفتی .
4) ای لشکر غم چگونه شکر تو را به جای آورم؟ خدا تو را ببخشاید و سلامت بدارد که روز تنهایی پای از سر من نمی کشی .
5) بنده مردمک چشم خویشم که با همه دل سیاهیش چون درد دل خود را بازگو می کنم اشک فراوان می ریزد .
6) معشوق زیباروی ما در چشم ها جلوه های گوناگون دارد، اما این ناز و کرشمه یی که من در او می بینم به چشم دیگران نمی آید .
7) 1. اگر آن دلدار چون باد بر خاک حافظ بگذرد در آن تنگنای گور از شدت اشتیاق کفن خود را پاره خواهم کرد . 2. اگر آن دلدار برخاک حافظ بگذرد، از شدت اشتیاق و به سرعت باد در تنگنای گور کفن خود را از هم خواهم درید .
شرح ابیات غزل (330)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون محذوف
*
ظهیر فاریابی : چو ماه یک شبه بنهــفت چــهره از نظرم
مـــه دو هــفته درآمـــد بـه تهــنیت زِ دَرَم
*
سعــــــدی : یک امشبی که در آغوش شاهـد شکرم
گَـرَم چو عـود بر آتــش نهند غــم نخــورم
*
سعـــــدی : نرفــت تا تو برفتــی، خیــالت از نظرم
برفــت در همه عالــم به بیخــودی خبرم
*
اوحــــــدی : به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
چـرا به دیــده رحمــت نمی کنی نظــرم
*
اوحــــــدی : چو تیغ برکشد آن بی وفا به قصد سرم
دلـــم چو تیــر برابر رود که : من سپـرم
*
نزاری قهستانی : که می برد ز رفیقان به دوستان خبرم
که من چگونه به درد از جهان همی گذرم
*
نزاری قهستانی : به دیــده دل ناظر به هــر که در نگرم
خیــــال دوســـت بـود در برابر نظـــرم
*
مضمون مطلع غزل حافظ را پیش از او خاقانی چنین سروده است :
بــی تو چو شمعـم که زنــده دارم شــب را چـون نفس صبحـدم دمیــد بمیــــرم
و خواجو کرمانی چنین بازگو کرده است :
من شمعـم و خـورشید تویی، طـــرّه شب بـردار ز رو که پیـش رویـت میـــــرم
حافظ که مانند خواجو تحت تأثیر مضمون خاقانی بوده از ردیف بمیرم استنکاف ورزیده و چنانکه مشاهده می شود جانش را از شدت اشتیاق می سپرد که نحوه جان سپاری او از خاقانی و خواجو شورانگیزتر است زیرا آگاهانه و با اختیار خود جانش را تقدیم می کند نه به حکم فرا رسیدن زمان مرگ که به ناچار به مرگ تن دردهد . حافظ این مضمون متداول را به انحاء مختلف در غزل های دیگر هم بازگو کرده از جمله غزلی با ردیف شمع می فرماید :
همــچو صبحم یک نفـس باقـی است تا دیـدار تو
چهــره بنـما دلبــرا تـا جـان برافشـانم چو شمع
اجمالاً این غزل عاشقانه در زمان شاه شجاع سروده شده و از آنجایی که حافظ کمتر غزلی سروده که خالی از خیالات و گرفتاری های امور روزمرّه و روابط سیاسی و گله گذاری از حاکم وقت باشد، در این غزل هم گوشه چشمی به شاه شجاع دارد و ضمیر (تو) در مطلع غزل به آن پادشاه که با حافظ سرسنگین بوده است برمی گردد و تا پایان غزل همین حال را دارد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی