0

غزل شماره ۳۲۸: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۲۸: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار

و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو

تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم

 

 

شنبه 1 شهریور 1393  7:19 AM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۲۸: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

۳۲۸. من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم 
• زمان : 1:01 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330287/۳۲۸-من-که-باشم-که-بر-آن-خاطر-عاطر-گذرم/

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  4:22 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۲۸: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

معانی لغات غزل (328)

خاطر : ضمیر .

عاطر : عطرآگین، پاکیزه بو، بوی خوش دهنده .

رقیب : در اینجا به معنی مدّعی و بدخواه است .

همّت : اراده، عزم، شجاعت و دلیری، و در اصطلاح صوفیه عبارت است از توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال، در خود یا دیگری به نحوی که به غیر مقصود حقیقی، التفات نجوید .

بدرقه راه : نگهبانی و حفاظت راه، رهبر و پاسبان و نگهبان و دسته سواری که برای محافظ کاروان آن را همراهی کنند .

طایر قدس : پرنده بهشتی، کنایه از جبرئیل امین .

مقصد : منزلگه مقصود .

رَهِ مقصد : راه منزل و هدف مورد نظر .

نو سفر : سفر ناکرده، بی تجربه در کار سیر و سفر .

بندگی : ارادتمندی، چاکری .

بندگی من برسان : مراتب بندگی و ارادت مرا ابلاغ کن .

مرحله : منزلگاه .

بر بندم رخت : رخت بربندم، بار سفر ببندم و کوچ کنم .

وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم : رفیقان از سر کوی تو خبر مرا بگیرند، تا به سرکوی تو برسم .

شاید : شایسته است، به جا و به مورد است .

دیده دریا کنم : چشم خود را از اشک دریا کنم، کنایه از بسیار گریستن .

پایه : مقام و مرتبه .

نظم : سخن منظوم و موزون، شعر .

جهانگیر : فراگیر .

پادشه بحر : پادشاه دریا، پادشاه هرمز، سلطان البحر، مقصود تورانشاه فرزند قطب الدین تهمتن است که در خلال سال های 747-779 در جزیره هرمز سلطنت می کرده و مردی شاعر و فاضل بوده و طبق نوشته شادروان دکتر غنی در تاریخ عصر حافظ نامبرده شاهنامه یی ساخته و شخصی به نام تیشیرا از اهل پرتقال که در سالهای 6-1001 در جزیره هرموز بوده آن را تلخیص و به زبان پرتقالی ترجمه کرده است. تورانشاه ظاهراً این کتاب را هم به نظم و هم به نثر تنظیم و در آن، از زمان حضرت آدم تا آن زمان را وصف و از اجداد خود تا 18 پشت را ذکر کرده بوده است .

معانی ابیات غزل (328)

1) من آن قدر و منزلت ندارم که در ضمیر عطرآگین و خاطره تو گذر کنم (و) ای کسی که خاک درگاهت به مانند تاج سر من است، تو در حق من بسیار لطف داری .

2) ای عزیز به من بگو چه کسی به تو اینگونه بنده نوازی آموخته است ؟ چرا که من هرگز گمان ندارم که مدّعیان و بدخواهان تو چنین کاری را کرده باشند !

3) ای پرنده بهشتی، توجه و عنایت خود را به نگهبانیِ راهِ من، بگمار زیرا این راهی بس دراز است و من در کار سیر و سفر تازه کارم .

4) الف : ای باد سحری، مراتب چاکری مرا (به آن محبوب) برسان (و بگو) که هرگز از تأثیر دعای سحرگاهان مرا از یاد نبرد .

ب : ای نسیم سحری مراتب چاکری مرا (به آن محبوب) برسان (و بگو) که هرگز از تأثیر دعای سحرگاهی من غافل نباشد .

5) خوشا آن روزی که از این منزلگاه بار سفر بربندم تا (پس از آن) دوستانم! سراغ مرا از سر کوی تو بگیرند .

6) حافظا ! چه به جاست اگر برای دسترسی به گوهر دیدار، دیده را از اشک چون دریا کرده و در آن غوطه ور شوم .

7) مقام و مرتبت شعر بر اساس والایی نهاده شده و فراگیر است. شعر بگو تا پادشاه دریا (= هرمز) دهانم را پر از مروارید کند .

شرح ابیات غزل (328)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف

*

سلمــــان : من به بــوی تو هــواخواه نسیـم سحرم

کــه ز بــوی تو خبـر دارد و مـن بــی خبرم

*

سعــــدی : می روم وز سر حســرت به قـفا می نگرم

خــبر از پــای نــدارم که زمیــن مــی سپرم

*

عبید زاکانی : رفتم از خـطّه شــیراز و به جان در خطرم

وه کــزین رفتــنِ ناچـار چـه خــونین جگرم

*

همانطور که در برابر عنوان (پادشه بحر) در بالا شرح داده شد این غزل در پاسخ دعوت توارنشاه فرزند قطب الدّین تهمتن پادشاه جزیره هرمز که مردی فاضل و شاعر و شعر شناس بوده سروده شده است . این پادشاه در خلال مدّت سلطنت شاه ابواسحاق و سالیانی از شلطنت شاه شجاع قریب به سی سال معاصر حافظ بوده و مسافرت هایی هم به شیراز داشته است (747- 788هـ . ق) .

انگیزه دعوت تورانشاه از حافظ نمی تواند صِرفاً تصادفی باشد و از آنجایی که نامبرده از نزدیک حافظ را می شناخته و پی به مقام و مرتبت شعر و شاعری او برده و از طرفی بی اعتنایی های شاه شجاع را نسبت به شاعر حس کرده و از احوال و مشکلات حافظ کاملاً آگاه بوده است، به منظور کمک و مساعدت و رهایی حافظ از تنگنای دودستگی ها و مخالفت ها او را به نزد خود فراخوانده است .

حافظ در پاسخ این دعوت این غزل هفت بیتی را سروده و ارسال داشته در حالی که هرگز مصمم به رفتن به این سفر نبوده است. بهتر است به ایهامات ابیات این غزل بپردازیم :

1- در بیت مطلع حافظ در پاسخ دعوتنامه تورانشاه، خود را کوچک شمرده و متواضعانه از این دعوت و اظهار لطف و مرحمت شاه سپاسگزاری میکند و فحوای کلام دلالت بر این دارد که اول مرتبه او از جانب پادشاه هرمز به آنجا دعوت شده است .

2- شاعر در بیت دوم تلویحاً به شاه شجاع کنایه می زند و به پادشاه جزیره هرمز می گوید این رسم بنده پروری و زیردست نوازی را چه کسی به تو آموخته است و من مطمئن هستم که این کار رقیب و مدّعی بدخواه تو یعنی شاه شجاع نکرده است ! توضیحاً شاه شجاع فاقد قدرت بحریّه بود وگرنه اگر سرزمین هرمز به خشکی راه داشت این پادشاهِ خودخواه همانطور که چشم طمع به اصفهان و آذربایجان و سایر بلاد داشت آنجا راهم تصرف می کرد . بنابراین حالت رقابت و چشم و هم چشمی فیمابین این دو پادشاه هم عصر موجود بوده و حافظ هم برآن کاملاً آگاه و بدین طریق در بیت دوم غزلش آن را بازگو می کند .

3- مفاد بیت سوم غزل چنین استنباطی را به دست می دهد که از همان اول حافظ قصد جدّی برای رفتن به مسافرت را نداشته و همانطور که در غزل 299 از دعوت شاه شجاع برای رفتن به کرمان سر باز می زند در اینجا هم به همین سیاق کلام عذر و بهانه می آورد .

4- در بیت چهارم حافظ خطاب به پیک صبا و نسیم سحری و به طور غیرمستقیم خطاب به تورانشاه این مطلب را یادآوری می کند که هرگز از تأثیر دعاهای سحرگاهی حافظ در حق خود غافل نباشد. در توضیح بیشتر باید گفت موضوع مهمی که شارحین محترم حافظ با همه توجهاتی که درباره این شاعر مبذول داشته از اهمیت آن غافل مانده اند مسئله سحرخیزی و شب زنده داری و اعتقاد پاک قلبی و باطنی حافظ به ذکر قرآن و ادعیه و اوراد است. حافظ هرگز از نیمه شب به بعد در بستر و در خواب نبوده است . او به هنگام غروب و تاریکی شب چنانکه طبیعت هر ذی حیاتی اقتضا میکند می خوابیده و پس از نیمه شب بیدار و به مطالعه و عبادت مشغول می شده و در این ساعات پر برکت با خدای خود راز و نیاز داشته به نحوی که عامه و خاصه مردم از این موضوع با خبر بوده و او را درویشی پاک نهاد و از عبادالله الصالحین می دانسته اند . در جایی خود صراحتاً می گوید که هرگز در ساعات روز شراب مخور . وقت این کار اول شب است (غزل 144 ابیات 5 و 6) و این می رساند که حافظ آنطور که خود بنا به مصلحت زمان مکرراً ادعا می کند، لاابالی نبوده بلکه فردی منظم و وقت شناس بوده و این سپر تدافعی این عارف پادکدل است که به شیوه ملامتیان خود را معرفی می کند، در این غزل و در این بیت حافظ اشاره یی به این مطلب و شهرت و ویژگی خود داشته و به پادشاه هرمز یادآوری می کند که یادت باشد من سحرگاهان همیشه تو را دعای خیر می کنم و منطوق کلام او این است که تو هم متقابلاً نسبت به من ا زمساعدت مالی دریغ مورز .

5- شاعر در بیت پنجم چنین وانمود می کند که در آرزوی روزی است که از شیراز رخت سفر بربسته و به هرمز برود تا پس از رفتن او شاه شجاع و دار و دسته حکومتی او سراغ او را گرفته و دریابند که از جزیره هرمز سر به در آورده است ! این مضمون بسیار لطیف جا افتاده چه هم کدورت میان حافظ و شاه شجاع را می رساند و هم توجه شاعر را به تورانشاه و هم اینکه علی الظاهر اشتیاق او را به این مسافرت به نحو مطلوبی بازگو می کند، هرچند که بر ما واضح است که او اهل مسافرت رفتن نبود .

6- شاعر در بیت ششم به مناسبت اینکه تورانشاه ملقب به ملک البحر ـ سلطان البحر بوده اصطلاحات گوهر ـ طلب دریا ـ غوطه وری را در این بیت گنجانیده و به نحو شایسته یی به این صنعت بدیعی دست یازیده است .

7- در بیت الحاقی هفتم به تورانشاه پایه و مقام بلند شعر و فراگیری آن را یادآور شده و تلویحاً با آوردن صنعت التفات در این بیت خطاب به خود می گوید در مدح اوشعر بگو تا او هم دهان تو را پر از گوهر کند . ذکر این نکته نیز ضرورت دارد که تورانشاه در مسافرت های به شیراز خود برای شاه شجاع، مروارید که سوغات جزایر خلیج فارس است به عنوان هدیه و تحفه می آورده است .

در پایان توجه خوانندگان محترم را به این نکته معطوف می دارد که حافظ در اکثر مواردی که کلمه (رقیب) را در اشعار خود استعمال نموده منظورش همان معنای لغوی آن یعنی مراقب و نگهبان است و استثنائاً در چند مورد معنای گرفته شده از زبان محاوره را منظور نظر داشته که عبارت از (مدّعی ـ بدخواه ـ کسی که ادعای چشم و هم چشمی را دارد) می باشد و یکی از این موارد همین کلمه (رقیبان) در بیت دوم این غزل می باشد که به صورت جمع از آن جهت آورده تا مبادا شا شجاع آن را دستاویز دشمنی حافظ نسبت به خود قرار دهد . این گونه ریزه کاری ها و استعمال کلمات ذوجنتین در معناست که تسلّط و زبردستی حافظ را می رساند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 20 تیر 1394  4:00 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۲۸: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

تعبیر :

اینقدر خودتان را دست پائین نگیرید. شما هم می توانید مثل دیگران کاری کنید که پولدار و با مقام شوید کمی همت لاز است و امید داشته باشید. نماز و ایمان فراموشتان نشود. زمانی به وصال یار و حاجتتان می رسید که تمام سعی و اهتمام خود را به کار ببندید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 20 تیر 1394  4:09 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها