0

غزل شماره ۳۲۴: گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۳۲۴: گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام

خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم

پرده مطربم از دست برون خواهد برد

آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم

دیده بخت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم

دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا

بجز از خاک درش با که بود بازارم

 

 

شنبه 1 شهریور 1393  7:16 AM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۳۲۴: گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

۳۲۴. گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم 
• زمان : 1:20 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330291/۳۲۴-گر-چه-افتاد-ز-زلفش-گرهی-در-کارم/

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  4:18 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۳۲۴: گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

معانی لغات غزل (324)

گِرِه : به هم بستن، دو رشته را گره زدن و دوسرِ به هم بسته شده را گِرِه گویند .

گِرِهی در کارم افتاد : فروبستگی و گرفتاری در کارم پیدا شد .

همچنان : (قید زمان) هنوز، با وجود این .

گشاد : (مصدر مرخّم که به صورت اسم استعمال می شود) گشایش، فراخ .

چشم گشاد : چشم فراخ، انتظار گشایش، امید مشکل گشایی .

طرب : شادی و شادمانی .

حمل مکن : تعبیر مکن، برداشت مکن، قیاس مکن .

عکس برون می دهد : تصویر ظاهر می کند، انعکاس می دهد .

پرده : 1) آهنگ، 2) سراپرده و خلوت، 3) پوشش راز آمیز کلام .

پرده مطرب : آهنگ و آواز رامشگر .

درین پرده : 1) در این سراپرده رامشگران، 2) در این بیان راز آمیز و پوشیده مطربان .

پاسبان : نگهبان .

همه شب : تمام شب .

تا درین پرده : تا در حریم قلب .

ساحر : افسونگر .

افسون : سِحر .

افسون سخن : سحر کلام .

نیِ کِلک : نی قلم .

بادیه : بیابان بی آب و علف .

دلیل : راهنما .

فرو گذاشتن : رها کردن، فراموش کردن .

افسانه : داستان، قصه .

روی و ریا : نفاق و دورنگی، خودنمایی و ظاهر سازی .

به رو : به صورت .

به رو در کارم : با صورت در سر و کار هستم .

به جز از خاک درش با که به رو در کارم : به غیر از خاک دَرِ آستانه او، روی من با چه کس دیگری سر وکار دارد .

معانی ابیات غزل (324)

1) هر چند از شِکَنِ زلفش فروبستگی و گرفتاری در کارم پدید آمده با این همه از بزرگواری او انتظار گشایش آن را دارم .

2) مپندار که سرخی چهره من بر اثر شادمانی است . زیرا به مانند جام شراب تصویر خونین دلم به صورتم می افتد .

3) آهنگ رامشگران، دل مرا از دست بُرده و مرا از خود بی خود می سازد وای بر من اگر اجازه ورود به سراپرده آنها و بیان رازآمیزشان نداشته باشم .

4) سراسر شب و در همه شب ها به نگهبانی سراپرده دل مشغولم تا نگذارم به غیر از اندیشه او خاطره دیگری در آن راه یابد .

5) من آن شاعر افسون گری هستم که با سِحرِ کلام خود پیوسته از نیِ خامه ام قند و شکر می بارد .

6) با صد امید در این بیابان قدم نهادیم. ای آنکه راهنمای دل گمگشته و سرگردان منی مرا فراموش و رها مکن .

7) دیدگان بخت من با قصه پردازی او به خواب رفته، کجاست آن نسیم مرحمت و توجّهی که آن را از هم گشوده و بخت مرا از خواب بیدار کند .

8) چون او را در هیچ گذر و معبری نمی توانم ببینم (و بنابراین پیام نسیم صبا هم به گوشش نمیرسد) پیامم را با که بگویم که بتواند به گوش دلدارم برساند .

9) دیشب می گفت که حافظ دو رو و متظاهر است ، به غیر از خاک آستانه او رویِ من با چه کس دیگری سر و کار دارد .

شرح ابیات غزل (324)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

بحر غزل : بحر رمل مثمّن مخبون اصلم

*

سلمان : ای به هم بر زده زلف تو سراسر کارم من چو موی توام آشفته فرو مگذارم

*

در فصل چرا حافظ به یزد تبعید شد و در صحفات 84-86 این کتاب مفصلاً گفته شد که حافظ این غزل را در یزد و اوایل ورودش سروده و روی سخنش با شیخ داداست . ایهامات ابیات آن به شرح زیر است :

بیت اول : حافظ خطاب به شیخ دادی دوم میزبان خود در خانقاه او می گوید هرچند من توسط شاه شجاع دچار گرفتاری و تبعید شده ام معذلک هنوز چشم امیدم به سوی اوست که مرا از این گرفتاری رهایی بخشد .

بیت دوم : حافظ شیخ دادا را در جریان امور زندگی خود قرار داده و می خواهد به او بفهماند که به ظاهر من نگاه مکن که من صورت خود را با سیلی سرخ نگهداشته ام و بضاعت و قوتی ندارم .

در بیت سوم شاعر انتظار خود را از اینکه مورد توجه شاه یحیی واقع شود بروز داده و می گوید دل نگران این موضوع هستم که مبادا شاه یحیی به حکم مسائل سیاسی مرا نپذیرد .

در بیت چهارم و به دنبال مطلب بالا می گوید همه شب ها فکر و اندیشه من همین مطلب است که چگونه با شاه یحیی ملاقات کنم .

در بیت پنجم از خود و قدرت کلام خود سخن می گوید .

در بیت ششم خطاب به شاه یحیی می گوید من به امید مساعدت و رحمت تو به این بیابان بی آب و علف آمده ام و امید بذل توجه دارم .

در بیت هفتم خطاب به شاه یحیی می فرماید که بخت و اقبال و همه زندگی من در راه همکاری با شاه شجاع به تباهی کشیده شد و چشم امید من به دنبال نسیمی (یعنی عنایات شاه یحیی) است که مرا دوباره خوشبخت و فارغ البال کند .

در بیت هشتم : در بعضی نسخ مصراع اول بیت به این صورت است : (چون تو را در گذر یار نمی یارم دید) و این صورت به اندیشه شاعر نزدیکتر است زیرا منظور حافظ این است که ای شیخ دادا از آنجایی که تو شخصی پرهیزکاری و با دربار و دستگاه شاه یحیی رفت و آمد نداری من در این مشکل مانده ام که شرح حال و تقاضاهای خود را به چه کس دیگری در میان بگذارم تا به شاه یحیی بگوید .

و بالاخره حافظ در بیت مقطع از موضوعی پرده بر میدارد و می گوید شاه شجاع چنین اظهار نظر کرده و عقیده دارد که من شخصی دورو و متظاهر و فریبکارم یکی از او بپرسد که روی من به جز درگاه تو به آستانه چه کس دیگری سر و کار دارد که چنین تهمتی به من روا می داری .

ایهامات این غزل بازگو کننده شرح حال حافظ و اندیشه های او در بدو ورود به یزد و زمانی است که وارد بر شیخ دادا شده و در خانقاه او معتکف و به امید مساعدت های شاه یحیی بود و همانطور که می دانیم شاه یحیی به سبب احتیاط و ملاحظه روابط فیمابین او و پدر زنش شاه شجاع و طبع بخیلی که داشت با حافظ هیچگونه مراوده و همکاری نداشت .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 20 تیر 1394  3:26 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۳۲۴: گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

تعبیر :

چیزی را پنهان نکنید از رخسار گلگونتان همه پی به راز درونتان برده اند. فریب خورده اید با سخنان زیبا و شیرین شما را سحر کرده اند و اجازه فکر کردن را به شما نمی دهند. از خدا بخواهید عنایت او همیشه شامل حالتان بوده است.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 20 تیر 1394  3:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها