گوينده خاطره: برادر جهادگر عليرضا زواره
همه رفته بودند حسينيه تا براي عمليات كربلاي يك توجيه شوند. من هم داشتم آماده مي شدم كه صدايي متوقفم كرد. از پشت سنگرمان صداي خش خش مي آمد. بپاخاسته رفتم پشت سنگر. يكي نشسته بود و مخفيانه داشت حنا مي گذاشت. تا خواستم برگردم, يكدفعه نگاهش را چرخاند طرفم. همانجا ماندم. او فرمانده جديد گردانمان بود. مهدي عاصي تهراني! آمده بود تا به جاي حجت الله ملاآقايي, فرماندهي گردان مهندسي رزمي جهاد تهران را برعهده گيرد.
مرا كه ديد خيلي خجالت كشيد. گفت: « آقاي مهدي! چه مي كني نكند تو هم داري آماده مي شوي » لبخندي زد و گفت: « ما را چه به اين حرف ها » آن شب راه افتاديم براي عمليات. او و روحاني گردانمان حج0 الاسلام افشار سوار بر لندكروزي شده و راه افتادند. در بين راه به آقاي افشار گفته بود: « حاج آقا! امشب شب قدر است. نمي دانم چرا برايم مثل شب هاي قدر ارزشمند و دوست داشتني است. » آري! آن شب, شب قدر مهدي بود. چرا كه او ارزشمندترين هديه زندگيش را در همان شب از خداوند گرفت.
روابط عمومي وزارت جهاد كشاورزي مركز حفظ و نشر آثار دفاع مقدس
منبع: روزنامه جمهوري اسلامي