معانی لغات غزل (316)
بنیاد : بنای عمارت و اصل و ریشه آن، آغاز، اساس .
بنیاد مکن : بنا مکن، پایه گذاری مکن .
تا نکنی بنیادم : تا ریشه مرا از زمین نکنی، تا پایه و اساس مرا خراب نکنی .
سر مَکش : سرکشی مکن، طغیان .
چهره را آب مده : صورت را با آب و رنگ آرایش مکن .
تا نُبری از خویشم : تا مرا از خود بی خود نکنی .
اَغیار : جمع غیر، دیگران .
قد برافراز : بپاخیز، قامت خود را نشان بده .
از سرو کنی آزادم : مرا از دیدار و نگریستن به سرو رهایی بخشی .
شمع جمع : رونق بخش محفل، خودنما و انگشت نمای مجلس .
یاد هر قوم مکن : خاطره هر گروه را بازگو مکن ، از دیگران سخن مگو .
شُهره شهر : زبانزد مردم شهر، مشهور خاص و عام .
تا ننهم سر در کوه : تا از حسادت از شهر سر به کوه و بیابان نگذارم .
شور شیرین مَنما : مانند شیرین شورانگیزی مکن .
آصف : کنایه از وزیر وقت .
حاشا : غیر ممکن است، محال است .
بگرداند روی : روی بگرداند، منصرف شود، رو گردان شود .
معانی ابیات غزل (316)
-
گیسو را دست باد رها مکن تا مرا به دست باد نیستی نسپاری و بنای رفتار خود را بر ناز و کرشمه مگذار تا ریشه ما را از جا نکنی .
-
با دیگران به باده نوشی منشین تا خون به جگرنشوم و سرکشی مکن تا ناله و فریادم به آسمان نرسد .
-
گیسوان را چین و شکن مده تا دل مرا در حلقه های آن به بند نیفکنی و رخساره را میارا تا هستی مرا به باد ندهی .
-
با بیگانگان دوست مشو تا مرا از خود به در نکنی، غمخوار بیگانگان مباش تا دل آزرده نشوم .
-
چهره را بیارای و بپاخیز تا از برگ گل و تماشای سرو بی نیاز شوم .
-
انگشت نمای هر مجلس مشو وگرنه مرا در آتش حسادت می سوزانی و از دیگران سخن مگو تا آزرده خاطر نشوم .
-
خود را زبانزد مردم شهر مساز تا سر به کوه و بیابان نگذارم و مانند شیرین شورانگیزی مکن تا مرا مانند فرهاد بی قرار نکنی .
-
بر من بی نوا رحم کن و به دادم برس تا فریاد دادخواهی من به خاک درگاه وزیر نرسد .
-
محال است که حافظ، روی از درگاه تو به خاطر جور و ستمت بگرداند . من از روزی که به محبّت تو پای بند و اسیر عشق تو شده ام خود را آزاد می دانم .
شرح ابیات غزل (316)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل : رمل مثمن مخبون اصلم
*
سعــدی : مــن از آن روز که در بـنـد تــوام آزادم
پــادشاهم که به دســت تــو اســیر افــتادم
*
اوحدی : ای که رفــتی و نرفــتی نفــسی از یــادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهــی بــر بــادم
*
با توجه و دقت در متن و مضامین اشعار یاد شده سعدی و اوحدی در بالا و تشابهات مشترکی که با غزل حافظ دارند نظر به مارا به این معنی سوق می دهد که حافظ در زمان شاه شجاع و وزارت تورانشاه در موقعیتی به قصد سرودن غزلی عاشقانه مبادرت به خلق این اثر نموده و منظور اصلی او حسّ برتری جویی و نمایش هنر خویش در غزل سرایی عاشقانه بوده است .
مضامین حافظ بر مضامین سعدی و اوحدی برتری دارد. سعدی می فرماید (من از آن روز که در بند توام آزادم) پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم . هرچند بین این دو مصراع روابط معنی برقرار است اما با مقایسه بیت حافظ که می فرماید : حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی و پس از آن مصراع اول بیت سعدی را تضمین می کند، مضمون دلپذیرتری را می آفریند و مفاد مصراع دوم بیت را تأیید مفاد مصراع اول چنان به جا و موقع خود می نشاند که آن نقطه ضعف بیت سعدی از بین می رود چه در بیت سعدی خواننده در لحظه اول معانی دو مصراع را به هم ربط نمی دهد و در بازخوانی و دقت بیشتری متوجه ارتباط معانی دو مصراع می شود. این گونه دقت و ظرافت و حسن سلیقه ها را شاعری می تواند داشته باشد که در اوج بلاغت قرار گرفته و بر روانی قالب و معنا کاملاً با اعتنا و مسلّط باشد. تمام ابیات این غزل یک پارچه و زبان حال عاشق دلسوخته یی است که با معشوق خود سخن می گوید .
حافظ عاشق فرد مورد نظری نبوده و این غزلسازی در واقع هنرنمایی او را در سرودن غزل عاشقانه یکدست می رساند تا درکنار سایر غزل هایی که به ظاهر جنبه عاشقانه و در باطن بار مفاهیم عارفانه یا ایهام خاصّی را بر دوش می کشد به ابناءِ زمان سلاست و بلاغت خود را در غزلسرایی بنمایاند. و کوتاه سخن آنکه همین پرده های مختلف هنرنمایی اوست که در طول قرنها، شعرای صاحب ذوق را در برابر او به زانو درآورده است .
شرح جلالی بر حافظ / دکتر عبدالحسین جلالیان