معانی لغت غزل (313)
هواخواه : آرزومندی، طرفدار، مایل، مشتاق، دوستدار، خواستار .
بندگی : غلامی، چاکری .
دولت : اقبال و نیکبختی، درگاه قدرت .
فیض : بهره .
سعادت فروغ : فروغ سعادت، پرتو سعادت بخش، پرتو نیکبختی.
بیرون شُدی : راه بیرون شدنی، راه نجاتی، راه رهایی یافتن .
نمای : نشان بده، بِنِمای .
ظلمات حیرت : تاریکی های سرگردانی (اضافه تشبیهی)، حیرت به ظلمات و تاریکی ها تشبیه شده.
اهل رحمت : بخشوده شده، عفو شده، بهشتی .
حکیم : خردمند، دانا .
دیوان قسمت : آنجا که قسمت و سرنوشت هرکس تعیین شده، حُکم ازلی .
کسب : به دست آوردن در اثر کوشش و مجاهده .
اختیار : اراده، آنچه را که اراده بشری عامل و موجب ایجاد آن باشد .
موهبت : بخشش، نعمت، دهش .
میراث : آنچه از راه ارث (مُرده ریگ) به انسان برسد .
فطرت : سرشت، ژن، صفاتی که در ذات انسان به ودیعه نهاده شده است .
میراث فطرت : آنچه از اثر صفات سرشتی در انسان سبب تظاهرات مختلف می شود، اشاره به عشق ازلی که در نهاد آدم به ودیعه نهاده شد (اِنّا عَرَضنا … ) .
غُربت : دوری از زادگاه و وطن مألوف .
پـی خجسته : خجسته پــی، مبارک قدم .
مدد ده به همتم : به همت و اراده من مدد برسان .
به صورت : به صورت ظاهر .
حضرت : درگاه، آستان .
معانی ابیات غزل (313)
1) ساقی! بازگرد که خواستار خدمتگزاری و آرزومند چاکری و دعاگوی دستگاه پر رونق توام .
2) به یُمن و برکت جام تو که از پرتو نیکبختی بهره ور است، راهی برای بیرون شدن از تاریکی های سرگردانی به من نشان ده.
3) هرچند به بیش از صد سبب در دریای گناه غوطه ورم، تنها به این سبب که عشق را شناس شدم، از مشمولین رحمت خداوندی هستم .
4) ای خردمند! به خاطر رندی و بدنامی مرا سرزنش مکن که دست سرنوشت و حکم ازلی برای من چنین رَقَم زده است .
5) شراب بنوش و بدانکه نعمت عاشقی و عشق ورزی با اراده و کوشش حاصل نمی شود و به من این نعمت از راه سرشت به ارث رسیده است .
6) من که در تمام دوره عمر علاقه به سفر از زادگاه خود را نداشتم، حالیا در اشتیاق دیدن روی تو طرفدار سفر و زندگانی در غربتم .
7) برای من خسته و ناتوان، دریا و کوه سدّ راه است. ای خضر مبارک قدم در پیمودن این راه به همت و اراده من مدد برسان .
8) هرچند به صورت ظاهر از آستانه مقرّ تو دورم، اما جان و دل من در ردیف حاضران درگاه توست.
9) حافظ در این خیال است که اگر عمر مدد و اجل مهلتش دهد در برابر چشمان و در حضور تو جان بسپارد !
شرح ابیات غزل (313)
وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل : مشارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف
*
پس از آنکه شاه محمود برادر شاه شجاع به مدت 11 ماه شهر شیراز را به محاصره گرفته بود، امر بر شاه شجاع سخت شده و با ملاقاتی که فیمابین دو برادر اتفاق افتاد، مقرر گردید شاه شجاع از شیراز خارج و به ابرکوه رفته شیراز را به شاه محمود واگذارد. چنین شد اما شاه شجاع پس از رفتن به ابرکوه با تدبیر تورانشاه در نیمه بهمن سال 765هجری متوجه کرمان شده و دولتشاه حاکم یاغی آنجا را قلع و قمع و مقتول و متجاوز از یکسال در کرمان به سر برده؛ مشغول تهیه مال و سپاه کافی برای بازپس گیری شیراز شد. در خلال این مدّت یعنی در سال 766 هجری شاه شجاع از حافظ دعوتی به عمل می آورد تا نزد او به کرمان برود اما حافظ که خط مشی مستقلّی در زندگی و مراوده با سلاطین داشت در پاسخ شاه شجاع این غزل مؤدبانه را سروده و برای او می فرستد و بدون اینکه در آن از خواسته شاه سرپیچی کند سفر خود را تعلیق به مقدّرات نموده و از رفتن به کرمان سرباز می زند .
حافظ در این غزل ایهام دار در بیت اول و خطاب به ساقی و در حالی که روی سخنش با شاه شجاع است به او سفارش بازگشت به شیراز را می کند. خوانندگان محترم با اندک دقّتی می توانند لطف کلام و شیوه رفتار حافظ و اراده توانای او را از همین بیت دریابند . منطق کلام حافظ این است که من نمی آیم تو بیا که من اینجا مراتب بندگی و اخلاص خود را به تو بنمایانم!
در بیت دوم در عبارتی تعارف آمیز، اشارتی به بذل مساعدت و کمک شاه دارد .
در بیت سوم شاعر می گوید : هرچندمن بیش از این ها از فرمان تو سرپیچی کرده و خواسته های تو را جامه عمل نپوشیده و هر آنچه گفته یی عمل نکرده و از این بابت غرق گناهم اما به خاطر اینکه من راه عشق را برگزیده ام و کار عاشقان را به مقیاس دیگری می سنجند بنابراین مطمئن هستم که مشمول لطف خداوند (خداوندگار) خواهم شد. مفاد ایهامی این بیت می رساند که شاعر دارای آنچنان شخصیت ذاتی و اراده توانایی است که از اینکه آلت دست و آلت فعل شاه شجاع نشده و این استنکاف او هم مسبوق به سابقه بوده و قبلاً هم در مواردی از خواسته های شاه امتناع ورزیده به نحو مؤدبانه یی خود را مشمول لطف او قلمداد می کند! و این نهایت زیرکی و رندی او را می رساند.
شاعر در بیت چهارم بلافاصله به منظور توضیح بیشتر به شاه شجاع می گوید من را به رندی و زیرکی متهم مکن و مگو که شاعر سرپیچی کرده و توقع بخشش هم دارد. من در کارهایم تسلیم سرنوشت و حکم ازلی هستم و از خود اراده یی ندارم!
در بیت پنجم هم همین عذرخواهی را با زبانی دیگر بازگو می کند تا زهر بی اعتنایی خود را کم کند
آنگاه در بیت ششم می فرماید که من که در تمام دوره عمر خود علاقه به سفر و دوری از شیراز را نداشته ام، از دوری و فراق تو در دل احساس مسافرت و زندگی در غربت می کنم! و این تمهیدی است و تعارفی. چرا که شاعر در بیت هفتم به دنبال بهانه گشته می گوید برای رفتن به کرمان دریا و کوه! بر سر راه مانع است و ای خضر تو کمک کن که من بتوانم این سفر را بپیمایم. خواننده عزیز می تواند به نکته یی لطیف در این شعر توجه کند. شاعر می گوید دریا و کوه بین شهر شیراز و کرمان مانع و سدّ راه است در حالیکه هیچ دریا و دریاچه حتی نهری هم میان بیابان کرمان وشیراز وجود ندارد و او می توانسته بگوید صحرا و کوه در ره و من خسته و ضعیف اما چنین نگفته و این را می رساند که شاعر به فکر امروز هم بوده که نویسنده یی این مطلب را برای خوانندگان خود بشکافد و عذر و بهانه ساختگی او را بر ملا کند و به مردم بفهماند که این شاعر رند شیرازی به غیر از خدا، بنده کسی دیگر نبوده و عارفی به تمام معنا و شاعری در حدّ اعلی است .
شاعر دربیت هشتم خود را در ردیف مقیمان و اطرافیان شاه محسوب نموده و در بیت مقطع می گوید اگر عمر مدد و اجل مهلتش بدهد در حضور و در پای شاه (یعنی در شیراز) جان می سپارد. در واقع حافظ مضمون بیت آخر خود را از نظامی و از هفت پیکر گرفته که می گوید :
گـــر بـه صورت جــدا شـدم ز بـَرَت نــــبرد هـــمّتم ز خـــاکِ دَرَت
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی