معانی لغات غزل(299)
جرعه : میزان مایعاتی که یکبار آشامیده می شود، یک دهان، در اصطلاح صوفیه عبارت است از اسرار مقامات که در سلوک از سالک پوشیده مانده بُوَد و مجازاً به معنای پیاله یی از شراب.
برو به هرچه تو داری بخور : تو برو و هرچه داری بخور.
دریغ مخور : اندوه مخور، حسرت و افسوس مخور.
بی دریغ : بی محابا .
روز واقعه : روز رستاخیز، کنایه از روز مرگ، روز حادثه.
پا وا مگیر : جلوی پای راهوار را مگیر، پا مکش .
سَرِ خاک : سر خاک گور .
کُفر : الحاد، ناسپاسی، نمک نشناسی.
طریقت : راه روشن رستگاری، مسلک.
امساک : خِسّت، بخل، پوشیدن و پنهان داشتن.
مهندس فلکی : معمار کاینات، کنایه از خداوند متعال.
دِیر : صومعه.
شش جهتی : شش سوی شمال، جنوب، شرق، و غرب بالا و پایین.
مُغاک : گودال، کنایه از گودال گور.
دختر رَز : بِنتُ العِنَب، شراب انگور.
طُرفه : عجیب، به طور شگفت آور.
طارُم : داربست انگور، چوب هایی که به صورت موازی برای داربست انگور قرار می دهند، نرده چوبی جلوی ایوان.
خوش از جهان رفتی : با حال خوشی از این دنیا رفتی، نیک از این دنیا وارستی.
اهل دل : صاحبدلان، مردمان پاکدل.
معانی ابیات غزل(299)
1) اگر شراب می نوشی، ته پیاله یی از آن را به خاک بیفشان (که گفته اند) از گناهی که به دیگران سودی برسد باکی نیست.
2) برو و با هرچه داری بساز و هرچه داری بخور و افسوس مخور، چرا که روزگار، بی محابا تیغ مرگ را فرود می آورد.
3) ای سرو نازپرور من، ترا به خاک پایت سوگند که روز مرگ من پای خود را از سر خاک من مکش…
4) (چراکه) در مرام و راه و رسم مردمان، خواه دوزخی، خواه بهشتی، خواه انسان خاکی، خواه فرشته آسمانی، بُخل ورزی و خِسَّت و بی خیری کفر و ناسپاسی است.
5) خدای آفرینندهِ کاینات چنان راه این خانقاه شش سو را از هر طرف بسته که به غیر از راهی که به گودالیِ گور منتهی می شود، راهِ دیگری وجود ندارد.
6) باده انگوری به طرز عجیبی راه را بر عقل می بندد. خدا نکند که داربست انگور تا به روز قیامت خراب شود.
7) حافظ، در راه میخانه چه خوب، با حال مستی و سرخوشی از پای درآمده از این دنیا رفتی. دعای خیر صاحبدلان همدم هم راهِ دلِ پاک تو بادا.
شرح ابیات غزل(299)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
*
عـــــراقی : بیا که خانه دل پاک کردم از خــــاشاک
دریــن خـــــرابه تـــو خـــود کـــی قدم نهی حـــــاشاک
*
عتیقــــی : ز شوق روی تو چون سربرآورم از خــــاک
غــــریق خـــونم بینی چــو گــل کفــــن زده چـــــاک
*
عبـدالمجیــد : به جز فروغ جــــمالت نمی کنند ادراک
چـــو گـــشت لـــوح ضمــــیرم ز نــقش غــیر تو پــــاک
*
ابـن یمیـــن : اگر ز روی کـــــرم سایه افکنی بر خاک
ز ســــــایه تـــو شــود خـــاک تیـــره گــــــوهر پـــاک
*
عـــــراقی : دلی که آتش عشــــق تو اش بســــوزد پاک
ز بیـــــــم آتـــــش دوزخ چــرا بـــود غــمــنـاک
*
عـــــراقی : گر آفتاب رُخَت ســایه افـــکند بر خــاک
زمیـــنیان هــــمه دامــــــن کشـنـد بـــر افــلاک
*
ناصر بخارایی : زهـــی جــناب جــلال تو قبـّه افــــلاک
ســــــوار امـــر تـــو کونیـــن بــستــه فــتــــراک
*
به ظن قوی حافظ این غزل را در استقبال از غزلی از عراقی در اوایل حکومت شاه شجاع و فارغ از هرگونه ایهام و رنگ عرفانی ساخته و پرداخته است.
شاعر همانطور که رسم جوانمردان و رندان باده نوش است مطلع غزل خود را با تذکار این راه و رسم قدیمی شروع می کند.
باده نوشیدن و ته جرعه یی بر خاک افشاندن عادتی بسیار قدیمی است. شادروانان دکتر صدیقی و دکتر معین به درخواست شادروان علّامه قزوینی درباره این راه و رسم، در مجلّه یادگار سال اول شماره هشتم مفصلاً توضیح داده اند.
مختصر کلام آنکه این جرعه افشانی رسم اقوام باستانی آشوریان، یهودیان، هندیان به ویژه یونانیان بوده که شراب و شیر و عسل نثار پای مجسمه خدایان و گور بزرگان می کرده اند. بعدها این رسم به ایران سرایت و به وسیله جوانمردان و رندان و لوطیانِ شرابخوار استمرار پیدا کرده و نوعی از آن آب پاشیدن و گلاب پاشیدن بر روی خاک گور مردگان است که تا به امروز هم رواج دارد.
منوچهری می گوید :
نــاجوانـمردی بســیار بود گـر نبود خـــاک را از قـــدح مرد جوانمرد نصیب
شاعری می گوید :
دانــی از بهر چه ریزند تَهِ جـرعه به خاک تا به هوش آید و مستانه کند خدمت تاک
شادروان فروزانفر (در کتاب فیه مافیه با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر) می نویسند مفاد این بیت حافظ ناظر به این بیت شعر عربی است :
شَــرَبنا وَ اَهــرَقنا عَلَی الاَرضِ فـَضلةٌ وِ لــِلاَرضِ مِــن کأسِ الکِــرامِ نَـصیب
اجمالاً حافظ به کرّات از این موضوع در اشعار خود یاد می کند .
حافظ در جای دیگر می فرماید :
فرشته عشــق نداند که چیست قصه مخــوان بخــــواه جام و گلابـــی به خـــاک آدم ریز
بی شک منظور شاعر در این بیت، از پاشیدنِ گلاب به گور حضرت آدم ازاین جهت است که طبق تفسیر آیه 31 سوره بقره (عَلَّم آدَم) به آدم عشق آموخته شد و به خاطر همین عشق که حضرت آدم راه خود را از ملائک جدا کرده در راه عشق قدم نهاد و این رفتار را به صورت ارث به ما فرزندانش منتقل کرد، از پدر اولیه خود به نیکی یاد کرده و به منظور ادای احترام به او به خاکش گلاب می پاشد. پس پاشیدن گلاب و شراب یکنوع ادای احترام است به خاک خواه خاک سرمنشاء حیات همه نبات و حیوانات و خواه خاک انسانی بزرگوار و عزیز.
کما اینکه خاقانی می فرماید :
دوســـــتان تشنه لب را زیر خـــاک از نســـیم جـــرعه دان یـــاد آورید
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی