0

غزل شماره ۲۷۰: درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۲۷۰: درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشته‌ام در جهان و آخر کار

دلبری برگزیده‌ام که مپرس

آن چنان در هوای خاک درش

می‌رود آب دیده‌ام که مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش

سخنانی شنیده‌ام که مپرس

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی

لب لعلی گزیده‌ام که مپرس

بی تو در کلبه گدایی خویش

رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس

همچو حافظ غریب در ره عشق

به مقامی رسیده‌ام که مپرس

 

 

یک شنبه 26 مرداد 1393  12:49 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۲۷۰: درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

۲۷۰. درد عشقی کشیده‌ام که مپرس 
• زمان : 00:55 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330855/۲۷۰-درد-عشقی-کشیده‌ام-که-مپرس/

 

پنج شنبه 21 اسفند 1393  10:59 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۲۷۰: درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

معانی لغات غزل (270)

درد : محنت، رنج .

که مپرس : که شرح آن را از من مپرس، که گفتنی نیست .

زهر هجر : شرنگ جدایی .

در هوای : در آرزویِ .

لب چه می گزی : چرا لب را گاز می گیری .

گَزیده ام : گاز گرفته ام .

معانی ابیات غزل (270)

1) درد و رنجی از عشق تحمّل کرده ام که گفتنی نیست و شرنگ فراقی را چشیده ام که نمی توان آن را شرح داد .

2) دور دنیا گردیده و در آخر معشوقی انتخابی کرده ام که محاسن آن چندان است که نمی توان گفت .

3) در اشتیاقِ رسیدن به خاک درگاهِ او آنچنان اشک از دیدگانم می بارد که مپرس، گفتنی نیست .

4) دیشب به گوش خود از دهان او حرف ها و وعده های شیرینی شنیدم که مپرس، گفتنی نیست .

5) از چه با اشارهِ به من لب خود را به دندان گاز میگیری که حرف مزن من لب لعل فامی را به دندان گاز گرفته ام که لذّت آن گفتنی نیست .

6) بی حضور تو در خانه محقّر فقیرانه خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس .

7) من هم به مانند حافظ، در راه معرفت و عشق یکّه و تنها و بدون یاور به مقام و منصبی رسیده ام که نمی توان علوّ آن مقام را شرح داد .

شرح ابیات غزل (270)

وزن غزل: فاعلاتن مفاعلن فعلات

بحر غزل: خفیف مسدّس مخبون مقصور

*

شاه نعمت الله ولی :

1- رنج عشقی کشیده ام که مپرس دُردِ دَردی چشیده ام که مپرس

*

2- گرم و سردی کشیده ام که مپرس هم به مردی رسیده ام که مپرس

*

شاه نعمت الله ولی با مطلع :

آنان که خاک را نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

مردی جاه طلب و خواستار شهرت و طالب مرید بود و در اکثر اشعارش از خود تعریف فراوان کرده است . او دو غزل با مطلع های یاد شده بالا دارد که پُر است از مفاخره و مکابره و چون در شعر (سیّد) تخلّص می کرده از جمله در مقطع غزلی گوید :

از مــــه روی روشــــنِ سیّد آفــتابی بدیده ام که مپرس

و از آنجا که خصوصیّات اخلاقی حافظ کاملاً با این شاعر صوفی مسلک در تباین است ، بعید نیست که حافظ به منظور دادن پاسخی دندان شکن غزل او را استقبال کرده باشد. حافظ در غزل بالا در هفت بیت، رندانه به ادّعاهای شاه ولی که می گوید با سیر و سیاحت معنوی در آفاق و انفس به مقام های عالی عرفان رسیده ام که مپرس متقابلاً می گوید من هم همین سیر و سیاحت ها را کرده ام و دلبر و معشوقه زیبارویی را پیدا کرده و از دهان او حرفهایی شنیده ام که مپرس و پس از تخطئه شاه ولی در بیت مقطع غزل آنچنان که گویندهِ غزل، دیگری غیر از حافظ است با آوردن صنعت التفات می فرماید: من هم مثل حافظ که در راه عشق غریب وار و بدون مراد به سیر و سلوک مشغول است به تنهایی گام نهاده و (به مقامی رسیدهام که مپرس) و این پاسخی است به شاه ولی که قبلاً به این صوفی داده بود .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 17 تیر 1394  4:52 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۲۷۰: درد عشقی کشیده‌ام که مپرس

تعبیر :

یارتان در همه حال با شماست. به او اطمینان کنید حرف های او از صدق و صفا می باشد. به خاطر شما مصائب و مشکلات را هر چند که بسیار سخت است تحمل می کند. او شما را به عرش اعلا می رساند و مقامتان را بالا می برد.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 17 تیر 1394  5:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها