معانی لغات غزل (260)
سرو ناز: سرو شيرازي ، گونهيي سرو كاملاً مخلوطي وزيبا وبلند.
اي سرو ناز حسن: اي كه در حسن چون سر ونازي
كه خوش مي روي به ناز :كه با دل ربايي مي خرامي
فرخنده باد: خجسته باد
طلعت: چهره.
ناز:با عشوه و اَدا .
عنبر: عبير ، مومي خوشبو كه در كوهستان هند و چين بوسيله زنبور عسل درست شده و سيل آن را به دريا مي برد و چون از دريا گرفته مي شود . آن را سرگين ستور بحري نام نهاده اند.
عود: چوبي خوشبو .
عارض: چهره .
طعنه: زخم نيزه ملامت و سرزنش .
گاز: انبرك آهني كه با آن ورق طلا و نقره را مي چينند ، گاز انبر فلزي.
دهان گاز: دهان قيچي آهني .
طواف: گرد چيزي گشتن .
كعبه كو:( اضافه تشبيهي ) كوي و آستان به كعبه تشبيه شده .
وقوف: آگاها ، ايستادن ،ر حاضر بودن به وقت وقوف در عرفات ، از مناسك حج .
ندارد سر حجاز: در اينجا به معنايي مكه و به معناي سَر رفتن به مكه را ندارد .
چه حاصل:چه ثمر ونتيجه ، چه احتياجي .
جواز: اذن ، اجازه ودر اصطلاح شرعي مباح و روا بودن .
كف زنان:1- د حال كف برآوردن 2- دست زنان شادي كنان .
از لب ساغر شنيد راز :از لب ساغر نكته نغزي شنيد .
معانی ابیات غزل غزل(260)
(1) اي دلبري كه در حسن و زيبايي هم به سرو ناز مي ماني .و هم با ناز وكرشمه راه مي روي ، (و ) عاشقان پيوسته او قات به ناز تو نياز دارند .
(2) چهره با عشوه و نازت مبار كباد كه گويي از زور ازل ، قباي ناز را بر رقامت سرو مانند تو بريده اند .
(3) به كسي كه در آرزوي بوي خوش زلف تو، دل نگران است بگو كه به مانند عود بر آتش سوزان بسوزد و بسازد.
(4) دل پروانه از وجود پرتو شمع ، سوزان ودل من بدون شمع چهره تو در سوز و گداز است .
(5) آن صوفي كه در نبودن تو اجباراً از مي دست كشيده بود ، شب پيش تادر ميكده ها را دوباره گشوده يافت ، توبه خود را شكست.
(6) هر چند مرا مانند طلا در دهانه گاز انبر، زير فشار خورد كنند ، سرزنش و شماتت مدعي از ازرش و عيارئ شخصيت من چيزي نمي كاهد .
(7) اين دل من كه از گردش ، به دور قبله آستان تو آگاهي و قوف پيدا كرد ، از اشتياق زيارت اين حرم ، ديگر قصد رفتن به مكه را ندارد.
(8) چه نتيجه يي دارد كه با اشك خون آلود پيوسته وضو ساخته و تطهير كنم، در حالي كه بي وجود محراب ابروي تو ، اجازه نماز خواندن را ندارم .
(9) همانطور كه باده در حال كف كردن به سَر خُم نزديك مي شود ، حافظ هم شب پيش با شنيدن نكته نغزي از دهان ساغر، كف زنان و شاد كنان بر سر خم رفت.
شرح ابیات غزل (260)
وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل :مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور
*
خواجو کرمانی : چون کوتهست دستم از آن گیسوی دراز زین پس من وخیالش و شبهای دیر باز
*
همانطور که از معانی ظاهری وباطنی این غزل مشهود است شاعر در زمان استقرار مجدد شاه شجاع و پس از چندی آن را سروده است .
شاعر در دوبیت نخست به تعریف او پرداخته و از اینکه با قدرت دوباره بر امور تسلط یافته به او تبریک می گوید و بلافاصله در بیت سوم و چهارم به بازگو کردن حال خود، در آن زمان پرداخته و می گوید به اشخاصی مثل من که در آرزوی ملاقات تو ایام مهجوری را سپری کرده اند باید گفت که بایستی مانند عود بر آتش بسوزند و بسازندو این اشارتی است به اینکه شاه شجاع در بازگشت به سلطنت آنطور که حافظ انتظار داشته بر شیوه گذشته به دوستان قدیم اعتنای چندانی ندارد و از آن عیش ونوشهای دوره قبل خبری نیست ضمناً در بیت پنجم اشارتی به بهبود نسبی اوضاع داشته و از باز شدن مجدد میخانه ها و حالت مسامحه یی که جديداً حكفرما شده اشارتي دارد .
شاعر در بيت 6 و7 از استقامت ويكرنگي و وفاداري خود به او سخن گفته و در بيت ماقبل آخر حرف دل خود را زده ودر حالت گلايه مي گويد : وقتي كه من توفيق ملاقات و حضور تورا نداشتم چه لزومي دارد كه اينوطر با خون جگري و حالت ترديد در مدح تو سخن بگويم؟ مفاد اين بيت براي شناسايي روحيه حافظ كليد مناسبي است شاعري كه در كارهايش شخصيِت خود را فراموش نمي كند. و رنگ مذلت به خود نمي گيرد. ودوستي وهمكاريش اگر يك طرفه باشد به اعتراش بر مي خيزد. ودر عين نيازمندي ارزش و اعتبار خود را از هر چيز ديگر بر تر مي شمارد. شاعر در بيت مقطع ، مضمون بيت پنجم را تكرار ودر عين حال كه به طور غير مستقيم از باز شدن مجدد و تسهيلات نسبي كار ميخانه ها اظهاررضايت مي كند بر عقيده قبلي وهميشگي خود پاي ثبات مي فشارد و مي خواهد به شاه شجاع بار ديگر بگويد كه ما ( برهمانيم كه بوديم وهمان خواهيم بود ).
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی