روزی دو نفر به خواستگاری دختر پادشاه می روند.
پادشاه به هر کدام از آنها یک اسب می دهد به یکی اسب سفید به یکی اسب سیاه و می گوید هر کدام که دیرتر به خط پایان برسد دخترم را به او می دهم.
بعد از چند ساعت بی حرکت ماندن هر دو خواستگار به سرعت سوار اسب ها شده و به طرف خط پایان می تازند.
چرا؟