0

غزل شماره ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش

که آب زندگیم در نظر نمی‌آید

قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم

درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید

مگر به روی دلارای یار ما ور نی

به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید

مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید

وز آن غریب بلاکش خبر نمی‌آید

ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا

ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید

بسم حکایت دل هست با نسیم سحر

ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آید

در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز

بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آید

 

 

شنبه 25 مرداد 1393  11:41 AM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

۲۳۷. نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید 
• زمان : 1:25 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/331040/۲۳۷-نفس-برآمد-و-کام-از-تو-بر-نمی‌آید/

 

پنج شنبه 21 اسفند 1393  7:39 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

معاني لغات غزل (237)

زدلبرآمدم:از دل برآمدم ، از عهده دل برآمدم ، جلوي تندرويهاي دل را گرفتم.

كار نمي آيد:كار به نتيجه نمي رسد. كار به انجام نرسيده و عملي نمي شود

.زخود برون شدم: از خانه خود بيرون شدم ، خانه را خالي كردم .

درين خيال به سر شد:عمر گرانمايه در اين خيال سپري شد.

بَسَم:از بس مرا

به بخت من:من به خاطر بخت من ، به خاطر بخت نامساعد من.

معاني ابيات غزل: (237)

(1) جلوي زياده خواهي هاي دل را گرفتم ولي كار به نتيجه نمي رسد . از خانه دل خود بيرون شدم اما يار در آن پا نمي نهد . (2) عمر عزيز در اين خيال به سر آمد كه زمان فتنه انگيزي زلف سياه تو روزي به پايان خواهد رسيد اما هنوز مي بينم كه اين فتنه به پايان نمي رسد. (3) بسيار از دل خود گفتني هاي دارم كه با نسيم سحر در ميان گذارم ، اما از بخت بد من امشب سحر نمي شود! (4) افسوس كه عمر و مال در راه دوست فدا نكرديم دريغا كه در راه عشق اينقدر فداكاري از دست ما ساخته نيست . (5) هيچ وقت تير ناله هاي سحري من به خطا نمي رفت. نمي دانم چه شده كه اكنون يكي از آنها هم به هدف اجابت نمي رسد. (6) از بس دل بيمناك حافظ از همه كس رميده شده ، اكنون هم كه در حلقه زلف تو پاي بند است از آن بند بيرون نمي آيد.

شرح ابيات غزل(237)

وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم

*

همانطور كه در شرح غزل 236 پيش از اين گفته شد و چه بسا كه با ساختن و پرداختن ابيات اين دوغزل ومضامين متناسب با قافيه، قصد شاعر براين بوده استكه از انتخاب ابيات سروده شده، يك غزل بيافريند . كاري كه بعدها حافظ پژوهان در اين ايام كرده اند اما واقعيت امر اين است كه ابيات اين دوغزل در دونسخه در دستها باقي مانده و بعدها در نسخ مختلف ثبت شده است. وجود ابيات و مصراعهاي مشترك در بعضي از ضبطها در گذشته هم به همين سبب است شاعر مضمون بيت:

خلوت دل نيست جاي صحبت اغيار ديو چو بيرون رود فرشته در آيد

را به هنگام سرودن مطلع اين غزل در جلوي چشم مجسم داشته و بيت نخست غزل را سروده است يعني خود را غير به حساب اورده و از خانه دل بيرون رفته معذلك ياراو به درون نيامده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 8 تیر 1394  2:16 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۲۳۷: نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

تعبیر :

بسیار بی قرار و بی تاب شده ای و همه چیز را از دست رفته می بینی . رسیدن به کام و مراد را محال می دانی. دعا هم می کنی ولی نتیجه نگرفته ای مطمئن باش آنقدر عمر می کنی که به تمام آرزوهایت برسی. دل از خدا جدا نکن و امیدوار باش که در آینده ای نزدیک به مراد خود خواهی رسید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 8 تیر 1394  2:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها