(بسم الله الرحمن الرحیم)
در تاريخ فراماسونري چهره هاي مرموز اندک نيستند. در اين مقاله با دو چهره ي سرشناس تاريخ فراماسونري آشنا خواهيم شد که زندگينامه شان شايد بيش از بسياري از ماسون هاي مرموز ديگر در هاله رمز و راز و ابهام پوشيده شده تا بدان حد که ايشان را به موجوداتي نيمه افسانه اي بدل ساخته است: کنت سن ژرمن و کنت کاگليوسترو.
کنت سن ژرمن
کنت سن ژرمن،(1) که به «مرد شگفت انگيز»(2) شهرت دارد، يکي از برجسته ترين مأموران اطلاعاتي و دسيسه گران سياسي سده هيجدهم ميلادي است. عنوان «کنتي» او، مانند عنوان کنت کاگليوسترو، خودساخته است و بيانگر تعلق وي به خاندان هاي اشرافي اروپا نيست. کنت سن ژرمن تقريباً با تمامي زبان هاي اروپايي آشنا بود، موسيقي دان و ويولونيستي ماهر بود، دانش وسيعي از تاريخ داشت و به عنوان کيمياگر شهره بود. گفته مي شد که با راز رفع خراش از روي الماس آشنايي دارد و مي تواند ساير فلزات را به طلا تبديل کند. نخستين اطلاع درباره ي او را به طور مستند در منابع انگليسي مي يابيم در نامه اي از هوراس والپول. به نوشته ي بريتانيکا، والپول اشاره مي کند که فرد فوق را در لندن به ظن جاسوسي براي جاکوبيت ها (هواداران سلطنت خاندان استوارت) دستگير و کمي بعد آزاد کردند.(3) اين حادثه در حوالي سال 1743 است و کنت سن ژرمن در اين زمان حدود 33 سال داشت.
پنج سال بعد (1748)، کنت سن ژرمن را در پاريس مي يابيم و در دربار لويي پانزدهم. او از اين زمان به مدت بيش از يک دهه تأثيري فوق العاده بر دربار لويي پانزدهم برجاي نهاد و بارها از سوي پادشاه فرانسه به مأموريت هاي مخفي اعزام شد. لويي پانزدهم به علوم خفيه و کيمياگري علاقه فراوان داشت(4) و اين طبعاً يکي از علل تقرب عجيب کنت سن ژرمن در نزد او بود. مورخين سياست خارجي لويي پانزدهم در دوران جنگ هفت ساله را «ديپلماسي مخفي»(5) مي نامند زيرا وي بر شبکه اي از دسيسه گران اطلاعاتي متکي بود که مستقل از وزراي او کار مي کردند و گاه سياست هايي را پيش مي بردند که با سياست دولت فرانسه به کلي تعارض داشت.(6) کنت سن ژرمن در اين شبکه مشکوک نقش مهمي به عهده داشت و قاعدتاً باني و رئيس اين شبکه بود. اين مشابه همان شبکه اطلاعاتي است که يوسف ناسي و آلوارو مندس (سليمن بن يائيش) در عثماني به پا کردند که ظاهراً به سود دولت عثماني عمل مي کرد ولي در نهان اهداف سوداگرانه زرسالاران يهودي و شرکاي ايشان در انگليس و آلمان را پيش مي برد. به نوشته سليگمان، خصيصه بارز لويي پانزدهم اين بود که شخصاً به بعضي از موضوعات بدون مشورت با وزرا مي پرداخت و، مثلاً پيمان نامه هايش را با کنت سن ژرمن در خفا تنظيم مي کرد.(7) بهرروي، اقدامات مشکوک کنت سن ژرمن حساسيت دوک شواسول،(8) وزير خارجه مدير و تواناي فرانسه (1758-1770) را برانگيخت و اندکي پس از صعود شواسول مجبور شد، در ژوئن 1760، به انگلستان بگريزد. مدتي در لندن بود. در سال 1762 در سن پطرزبورگ ظاهر شد و، چنانکه مشهور است، در توطئه براندازي تزار پطر سوم (ژوئيه 1762) و صعود کاترين دوم (کبير) به سلطنت روسيه نقش مهمي ايفا کرد. سن ژرمن سپس به آلمان رفت و در آنجا، طبق مندرجات خاطرات کنت کاگليوسترو، يک طريقت ماسوني تأسيس کرد و کاگليوسترو را به آن وارد نمود. در سالهاي 1770-1774 بار ديگر کنت سن ژرمن را در پاريس مي يابيم و سپس در دربار حکام آلماني. او در اواخر عمر در دربار شلسويگ- هلشتاين اقامت داشت و استاد علوم خفيه کارل، حاکم برگزيننده هسه، بود.(9) کنت سن ژرمن احتمالاً در سال 1784 در شلسويگ درگذشت هرچند برخي مدعي اند که در سال 1789 او را در پاريس ديده اند.(10)
دائرة المعارف ماکي مي نويسد: فرد فوق در بنادر مختلف ايتاليا با اسامي مختلف شناخته مي شد. او در حوالي سال 1750 با نام «کنت سن ژرمن» در پاريس مشهور بود و مورد احترام اشراف اين شهر. جادوگر و قماربازي ماهر بود. فردريک دوم پروس او را مردي مي خواند که "تاکنون هيچ کس نتوانسته از کارش سر در آورد." ادعا مي کرد به عالي ترين رده هاي سازمان فراماسونري تعلق دارد. مي گفت پانصد سال پيش در کلده به دنيا آمده، با اسرار حکماي مصري آشنا شده، راز کيميا را در هندوستان فرا گرفته است و مي تواند از زغال الماس درست کند. او با تاريخ معاصر و سياست روز آشنايي دقيق داشت و زماني براي لويي پانزدهم پيشگويي کرد که به وقوع پيوست. سپس، مدتي طولاني در دربار فردريک دوم پروس (کبير) اقامت گزيد و دوست نزديک او بود. در توطئه سال 1762 سن پطرزبورگ شرکت داشت. در 1774 به آلمان رفت و سپس به ايتاليا و دانمارک. او بنيانگذار «فرقه سن جکين» است که بعدها به «فرقه سن يواشيم»(11) تغيير نام يافت.(12)
دکتر کورت سليگمان شرحي مفصل درباره ي اين موجود مرموز به دست داده است: فردريک کبير او را به عنوان کسي که نمي تواند بميرد مي شناخت و خود کنت ادعا مي کرد با کشف شربتي که به طول عمر انسان مي افزايد توانسته است دو هزار سال زندگي کند. او با جسارت درباره ي گپي که با ملکه سبا زده و اتفاقات بامزه اي که در فلان مراسم عروسي کنعان رخ داده بود تعريف ها مي کرد. از شايعات دربار بابل کاملاً باخبر بود و با اين قصه هاي چند هزار ساله، که شباهت عجيبي به داستان هاي دربار آن روز فرانسه داشت، همه را مسحور خود مي نمود. اطلاعاتي که از تاريخ اروپا داشت غيرطبيعي و غريب به نظر مي رسيد. خوش لباس بود و سراپايش را با جواهر مي پوشاند. به زبان هاي يوناني، لاتين، سانسکريت، عربي، چيني، فرانسه، آلماني، انگليسي، ايتاليايي، پرتغالي و اسپانيولي هم حرف مي زد و هم مي نوشت. اما تبحر و ورزيدگي او در ماوراء الطبيعه بود. در علم کيمياگري از هم عصرانش پيشي داشت.
به نوشته سليگمان، زماني که کنت سن ژرمن براي اولين بار وارد پاريس شد، لويي پانزدهم «استقبال باشکوه و شاهانه اي از او به عمل آورد» و وي را در کاخ سلطنتي شامفور جاي داد او در سالهاي بعد «آزادانه در اتاق هاي خصوصي شاه رفت و آمد مي کرد.» «کنت بي مرگ»، با خصوصياتي که براي او برشمرده بودند، يک اعجوبه به نظر مي رسيد و شاه به شدت مجذوب مهارت کيمياگري او شد؛ به طوري که شاه و کنت اکثر اوقات خود را در لابراتور کيمياگري شخصي لويي مي گذرانيدند.(13)
تعمق در مندرجات کتاب دکتر کورت سليگمان، اين «جادگر» کاملاً مطلع يهودي آمريکائي، ترديدي بر جاي نمي گذارد که کنت سن ژرمن مأمور اطلاعاتي اليگارشي لندن و فردريک دوم پروس بود و ارتباط سال 1743 وي با جاکوبيت هاي انگليس از نوع همان مأموريت هاي نفوذي- جاسوسي مشابهي بود که درباره ي آن سخن گفته ايم. به عبارت ديگر، «کنت سن ژرمن» را بايد از آن دسته مأموران زبده اطلاعاتي دانست که در عرف فرهنگ سياسي معاصر eminences grise ناميده مي شوند(14) و فعاليت او در فرانسه تداوم مستقيم تکاپوي اطلاعاتي و دسيسه گرانه شواليه رمزي به شمار مي رفت.
1- چرا بايد «پادشاه شکاک پروس» (فردريک کبير) افسانه ها و اوهامي دال بر بزرگنمايي کنت سن ژرمنه رواج دهد؟ پاسخ سليگمان چنين است: «شايد تنها توجيه مطلب اين باشد که منافع او چنين ايجاب مي کرده و با شايع کردن اين داستانها هدفي را دنبال مي نموده».(15)
2- شايعاتي که درباره ي قدرت هاي غيرعادي کنت سن ژرمن رواج يافته همه قابل تأويل است. اطلاعات وسيع و غيرعادي از مسائل تاريخي را مي توان به آشنايي او با «پرونده هاي سري» نسبت داد.(16) درباره ي تسلط وي بر زبان هاي متعدد نيز احتمالاً کسي وجود نداشت که بتواند دعاوي وي دال بر آشنايي با زبان هايي چون سانسکريت و چيني را محک زند. دانستن زبان هاي عبري و عربي و پرتغالي و اسپانيولي و آلماني و ايتاليايي و انگليسي قرايني است دال بر تعلق وي به خاندان هاي مهاجر يهودي که به علت چند سده زيست در اين کشورها عملاً انسان هايي چندزبانه بودند. سليگمان تعمير الماس خراش افتاده لويي پانزدهم را، که سبب افزايش قيمت آن شد و اعتماد لويي را به کنت سن ژرمن جلب نمود، چنين توجيه مي کند:
در مورد الماس شاه که يک ماه تمام نزد کنت بود، آيا يک ماه کافي نيست تا کنت اين الماس را به آمستردام بفرستد، که منسوبين زيادي در آنجا داشت، و با نگيني که همان اندازه و تراش معاوضه کند؟ احتمالاً منظور کنت اين بود که شاه را متقاعد نمايد که بهرحال وجود فوق العاده و اسرارآميز او خيلي هم ساختگي نيست و اين عامل و مأمور ثروتمند حاضر بود براي آنکه هاله رمز و راز در اطراف او برقرار بماند، بهاي سنگين تعويض الماس را هم تقبل نمايد.(17)
اين چه مأموريتي است که کنت سن ژرمن چنين هزينه هاي گزافي را براي تداوم آن متحمل مي شد؟
3- روشن است که در پشت کنت سن ژرمن حامياني مرموز و متنفذ جاي داشتند که در مواقع ضرور به او در تحقق شعبده هايش ياري مي رسانيدند؛ مسي را به طلا تبديل مي کردند، الماسي معيوب را با نمونه اي سالم تعويض مي نمودند و شايد چند«پيشگويي» سياسي و نظامي کم و بش پرهزينه را نيز به خاطر جلب اعتماد بيشتر لويي پانزدهم به سن ژرمن به واقعيت بدل مي کردند و مثلاً براي مصلحت در جبهه اي شکست مي خوردند.
سليگمان درباره ي سوء ظن دوک شواسول به سن ژرمن مي نويسد: شواسول به تحقيقات هرمسي شاه اعتقاد چندان نداشت و پس از مدتي به کنت سن ژرمن بدگمان شد و پس از تحقيقات بسيار محتاطانه برايش آشکار شد که کنت از خارج وجهي دريافت نمي کند ولي مبالغ معتنابهي پول از منبعي در خود فرانسه، که احتمالاً سفارت پروس يا خزانه ماسون ها بود، به او پرداخت مي شود. اقدامات و عمليات مزورانه سن ژرمن زماني آشکار شد که او ناگهان از هلند سر در آورد. قصد کنت اين بود که به نمايندگي از لويي پانزدهم از طريق دولت هلند با انگلستان قرارداد صلح امضاء کند. احتمالاً اين ابتکار خود او بود زيرا نه دافيري، سفير فرانسه در هلند، از قضيه خبر داشت نه شواسول، و مطمئناً هيچ يک از آنها با چنين اقدامي موافق نبودند. سرانجام، شواسول دستور دستگيري کنت سن ژرمن را صادر کرد ولي دولت هلند از استرداد او استنکاف ورزيد. لويي پانزدهم در زير فشار وزرا و درباريانش مجبور شد در ظاهر سن ژرمن را از سمت هايش عزل کند، ولي "او را از دست نداد و به عنوان جاسوس نزد خود نگه داشت. کنت با مأموريت جديد عازم آلمان و روسيه شد ولي هنوز پايش به روسيه نرسيده بود که تزار روس سياست هواداري از فرانسه را تغيير داد و با فردريک پيمان اتحاد بست."(18)
نام و نسب «کنت سن ژرمن» مرموزتر از زندگينامه اوست. سليگمان به يهودي بودن کنت سن ژرمن اشاره صريح ندارد ولي فحواي مطالب او، به ويژه اشاره به خويشان فراوان «کنت سن ژرمن» در بندر آمستردام که توان تعمير يا تعويض گرانبهاترين الماس ها را داشتند، بيانگر اين مطلب است. به نوشته بريتانيکا، نام واقعي خاندان و مکان تولد او به طور قطع شناخته نيست ولي شهرت دارد که يهودي پرتغالي بود.(19) دائرة المعارف ماسوني ماکي در اين زمينه صريح تر است و اطلاعي راهگشا به دست مي دهد. در مأخذ فوق چنين آمده است: به گفته ي برخي مطلعين، کنت سن ژرمن يک يهودي ساکن آلمان بود به نام سيمون ولف.(20)
برخي از اعضاي خاندان مرموز يهودي ولف کم و بيش شناخته شده اند. معروف ترين ايشان جوزف ولف و پسرش، سر هنري دراموند ولف، مي باشند. در مجلدات بعد با اين دو چهره برجسته استعماري و نقش بسيار مؤثر ايشان در تاريخ معاصر ايران به تفصيل آشنا خواهيم شد. جوزف ولف متولد 1795 است يعني حدود 13 سال پس از مرگ «کنت سن ژرمن» به دنيا آمد. او به يک خاندان حاخام مستقر در آلمان تعلق داشت و نام پدرش ديويد ولف بود. در اوايل سده هيجدهم يک يهودي درباري به نام موسس ولف را مي شناسيم که طبيبي متنفذ بود و در شهر بن مي زيست.(21) محتمل است که او نياي اين خاندان باشد. و محتمل است که «کنت سن ژرمن» (سيمون ولف) پسر اين موسس ولف، پدر ديويد ولف، پدربزرگ جوزف ولف و نياي سر هنري دراموند ولف باشد. جوزف ولف بي هيچ ترديد مأمور اطلاعاتي بريتانيا بود. بدينسان، مي توانيم به اين فرضيه برسيم که اعضاي خاندان ولف از دوران اقتدار سر رابرت والپول، که مقارن با تکاپوي سيمون ولف است، مأمور اطلاعاتي بريتانيا بودند و به اين دليل با خاندان والپول رابطه ويژه داشتند؛ و به همين دليل است که هوراس والپول به سرنوشت سيمون ولف علاقمند بود و در نامه خود به دستگيري تصادفي و آزادي او اشاره کرد. و به تبع همين رابطه ديرين ميان دو خاندان والپول و ولف بود که بعدها جوزف ولف با نوه سر رابرت والپول و برادرزاده هوراس والپول ازدواج کرد. حاصل اين وصلت سر هنري دراموند ولف است.
کنت کاگليوسترو (ژزف بالسامو)
فراماسون و ماجراجوي بعدي که در دو دهه پاياني سده هيجدهم تکاپوي شواليه رمزي و «کنت سن ژرمن» را در فرانسه تدوام بخشيد، فردي است که با نام «کنت کاگليوسترو»(22) يا «ژزف بالسامو» شهرت افسانه اي دارد.(23) دائرة المعارف ماسوني ماکي، کنت کاگليوسترو را نامدارترين ماسون سده هيجدهم مي داند که در پيرامون او داستان هاي فراوان رواج يافته تا بدانجا که تاريخ فراماسونري سده هيجدهم بدون ذکر نام او کامل نخواهد بود. مأخذ فوق مي افزايد: سخن گفتن درباره فراماسونري سده هيجدهم و عدم ذکر نام کاگليوسترو مانند آن است که نمايشنامه هاملت را بخوانيم و نقش شاهزاده دانمارک را در آن فراموش کنيم.(24) اين چهره سرشناس دنياي رازآميز دسيسه هاي سياسي نيز، قاعدتاً مانند دو سلف نامدارش- شواليه رمزي و «کنت سن ژرمن»، مأمور برجسته شبکه زرسالاري يهودي و اينتليجنس سرويس بريتانيا بود.
هويت فردي که با عنوان اشرافي خودساخته «کنت کاگليوسترو» شناخته مي شود، حتي بيش از «کنت سن ژرمن»، مبهم و ناشناخته است. دائرة المعارف بريتانيکا او را فرزند خانواده اي فقير معرفي مي کند که به عنوان کودکي شرور و ولگرد در خيابان هاي پالرمو (سيسيل) بزرگ شد. سپس، به دليل اقدام به برخي جرايم کوچک از سيسيل گريخت و به يونان و مصر و ايران و عربستان و رودز سفر کرد و ظاهراً به فراگيري علم کيميا پرداخت.(25) چنانکه مي بينيم، بريتانيکا در زمينه تعلق کاگليوسترو به خانواده اي ايتاليايي يا مسيحي کاملاً سکوت کرده و تنها به ولادت و پرورش او در پالرمو اشاره دارد. طبق مندرجات دائرة المعارف هاي ماسوني ماکي و کويل، نام واقعي و نسب «کنت کاگليوسترو» مطلقاً شناخت شده نيست و برخي محققين، مانند تراوبريج(26) و اسپنس،(27) اصالت دعاوي فوق را به طور جدي مورد ترديد قرار داده اند.(28) بهرروي، «کاگليوسترو» هر که بود- مسيحي يا يهودي، طبق روايت مشهور، در نوجواني به عضويت يک فرقه به نام «طريقت برادران رحمت»(29) درآمد، به سير و سياحت در يونان، مصر، عربستان، ايران و جزيره رودز پرداخت و گويا در اين سرزمين ها با فنون کيمياگري و سحر و جادو آشنا شد. او در آغاز عنوان اشرافي «مارکيز پالريني»(30) را بر خود نهاد و سپس «کنت کاگليوسترو» را. سفر «کاگليوسترو» به ايران مقارن با حکومت کريمخان زند است و دوراني که بوشهر به مرکز مهم تکاپوي کمپاني هند شرقي بريتانيا و شيراز به يک مرکز مهم يهودي نشين بدل مي شد. (31)
بهرروي، مسجل است که کنت کاگليوسترو در سال 1776 در لندن بود، به نوشته کويل، «ظاهراً مورد حمايت برخي ثروتمندان اين کشور قرار داشت» و در همين سال به عضويت لژ ماسوني «اسپرانس شماره 289»(32) درآمد.(33) در سال 1779، سه سال پس از حضور کاگليوسترو در لندن، اين ماجراجوي 36 ساله مجهول الهويه را در پاريس مي يابيم، او را به عنوان بنيانگذار يک سازمان ماسوني جديد در اين شهر مي شناسيم که «طريقت مصري»(34) ناميده مي شد و خود در مقام «قبطي اعظم»(35) (استاد اعظم) آن جاي داشت. قطعاً « کاگليوسترو» مورد حمايت سران شبکه هاي ماسوني فرانسه و محافل بسيار متنفذي بود زيرا دوک لوکزامبورگ سمت «متولي اعظم» اين طريقت را عهده دار شد.(36) اين دوک لوکزامبورگ معاون لويي فيليپ اورلئان (فيليپ اگاليته بعدي) در فراماسونري فرانسه است و آغاز تکاپوي کاگليوسترو در پاريس چهار سال پس از زماني است که گراند اوريان طي پيماني با سازمان مراقبه کامل پروس تابعيت «برتر ناشناخته» را پذيرفت. بنابراين، کاملاً روشن است که چه کانون هايي از کاگليوسترو حمايت مي کردند و چگونه او توانست به نفوذ و اعتبار فراوان در محافل اشرافي پاريس و دربار لويي شانزدهم دست يابد. دائرة المعارف ماکي مي نويسد فراماسون هاي انگليسي سخت مشتاق بودند که طريقت فوق در اروپاي قاره اشاعه يابد. لذا، کاگليوسترو به تبليغ اين طريقت در کشورهاي اروپايي دست زد، در اين زمينه توفيق فراوان کسب کرد و «طريقت مصري» براي دوراني طولاني هزاران نفر را به خود جلب نمود. مأخذ فوق از کاگليوسترو به عنوان «دوست شاهزادگان، مقامات عالي روحاني و فيلسوفان» ياد مي کند.(37) آمريکانا نيز تأکيد مي کند که کاگليوسترو به عنوان ساحر و کيمياگر شهرت فراوان يافت و مورد توجه شخصيت هاي نامدار فرهنگي چون گوته و شيلر قرار گرفت.(38)
از مهمترين حوادثي که در سقوط سلطنت بوربن فرانسه و اعدام لويي شانزدهم و ماري آنتوانت بسيار مؤثر بود، تا بدان حد که ناپلئون بناپارت آن را سرآغاز انقلاب فرانسه خوانده، «ماجراي گردنبند الماس» (1785-1786) است. اين ماجرا به عنوان دسيسه سازمان اطلاعاتي فردريک دوم پروس و دربار انگليس شناخته مي شود که به دست کنت کاگليوسترو اجرا شد. ماجرا چنين است:
زني شياد و فقير به نام کنتس دولاموته،(39) از اعقاب نامشروع هنري دوم پادشاه فرانسه، با کاردينال روهن،(40) شاهزاده و کشيش عالي مقام و مسئول کل صدقات فرانسه، آشنا شد و خود را از محارم ملکه ماري آنتوانت خواند. زن فوق از طريق نامه هاي جعلي کاردينال را قانع کرد که ملکه سخت عاشق اوست و سرانجام در باغ ورساي ترتيب ملاقات شبانه او را با فاحشه اي داد که خود را شبيه به ملکه آراسته بود. کنتس دولاموته از قول ملکه از کاردينال روهن خواستار تهيه گردنبند الماس گرانبهايي شد تا ملکه بعداً قيمت آن را بپردازد. کاردينال ساده لوح نيز از سوي ملکه دستور تهيه اين گردنبند را به يکي از شرکت هاي معروف جواهرفروشي پاريس، موسوم به «بوهمر و باسنژ»(41)، داد. گردنبند (يک ميليون و 600 هزار ليور) خبري نشد. جواهرفروشان به پادشاه ملتجي شدند و لويي شانزدهم به جاي پرده پوشي دستور دستگيري مسببين اين کلاهبرداري و محاکمه علني ايشان را صادر کرد. ماجرا به رسوايي کشيده شد و کاردينال روهن به جرم سوء استفاده از نام ملکه و کلاهبرداري دستگير و در «پارلمان پاريس» محاکمه شد. محاکمه کنتس دولاموته و کاردينال روهن و شيطنت هاي برخي اعضاي پارلمان جنجالي بزرگ به پا کرد و شايعات فراواني را درباره بدکاري ها و مفاسد ملکه رواج داد. کنتس دولاموته به زندان ابد و کاردينال روهن به خلع از مقامات دولتي و اخرج از فرانسه محکوم شدند. اين زن مدتي بعد به شکلي مرموز از زندان گريخت، به لندن رفت، خاطرات خود را منتشر کرد و در آن اتهامات اخلاقي فراواني را عليه ماري آنتوانت مطرح ساخت. اين امر به شايعات فوق گستره ي بيشتر داد و ملکه را به چهره اي بسيار منفور در ميان مردم پاريس بدل نمود. در اين ماجرا، کاگليوسترو نيز دستگير شد ولي نقش اصلي او در طراحي ماجرا به اثبات نرسيد. وي حدود 9 ماه در قلعه باستيل زنداني بود و سپس به لندن رفت.(42)
پس از ماجراي فوق، کاگليوسترو تا مه 1787 در لندن بود. او سپس راهي ايتاليا شد و پس از يک سال تکاپو در مناطق مختلف اين سرزمين در مه 1789 به شهر رم، مقر پاپ پيوس ششم، وارد شد و فعاليت خود را براي تأسيس سازمانهاي ماسوني در قلب دنياي کاتوليک آغاز کرد. پليس واتيکان در 27 دسامبر اين سال او را دستگير کرد. کاگليوسترو به اتهام «تأسيس انجمن هاي فراماسونري» محاکمه و به حبس ابد محکوم شد و شش سال بعد در زندان کليسا درگذشت.
درباره کنت کاگليوسترو کتاب هاي فراواني نگاشته شده و کتبي نيز به عنوان خاطرات او پراکنده اند. خاطرات گاگليوسترو اولين بار در سال 1786 در پاريس و استراسبورگ منتشر شد و اين زماني است که در لندن مستقر بود و سخت در کار فعاليت هاي ماسوني. در سال 1787 زندگينامه او در لندن منتشر شد و اين زماني است که وي عازم سفر براي تأسيس سازمان هاي ماسوني در ايتاليا بود. در همين سال زندگينامه ديگري از وي در برلين به چاپ رسيد. در سال 1791 زندگينامه او به زبان ايتاليايي در شهر رم چاپ شد و اين زماني است که در زندان چاپ به سر مي برد. در سال بعد (1792) زندگينامه ژزف بالسامو در دوبلين نيز انتشار يافت.(43) به عبارت ديگر، کنت کاگليوسترو در دوران حياتش به شخصيتي کاملاً سرشناس و افسانه اي بدل شد و اين همه بيانگر حمايت کانون هايي بسيار مقتدر از اوست.
برخي نويسندگان ماسون به دليل سوء شهرت کاگليوسترو به عنوان يک دسيسه گر نامدار، مي کوشند پيوند او را با فراماسونري نفي کنند و گاه از او با عنوان «شياد ماسون نما» ياد مي کنند. کويل مي نويسد: اين در حالي است که زندگي او به اتهام «فعاليت هاي ماسوني» در زندان به پايان رسيد و اين در حالي است که ميراث او در فراماسونري همچنان پابرجاست و صدها عنوان و درجه ماسوني که ساخته» طريقت مصري کاگليوسترو است رايج و مرسوم است. کويل کاگليوسترو را «مصلحي» مي داند که مي کوشيد از طريق اشاعه سازمانهاي ماسوني ريشه «برخي مستبدين اروپايي» را برکند. او مي افزايد: «گفته مي شود برخي فراماسون هاي انگليسي در اين آرمان با او شريک بودند و پول لازم را براي تحقق اين هدفش فراهم مي آوردند.»(44) منظور از اين «مستبدين اروپايي» يکي لويي شانزدهم فرانسه است که به عنوان دشمن سنتي دربار انگلستان شناخته مي شد و ديگري پاپ پيوس ششم که برخلاف سلفش کلمنت چهاردهم، با زرسالاران يهودي رابطه حسنه داشت.(45)
پي نوشت ها :
1. Count of Saint-Germain (c. 1710-1784?)
2. der Wundermann [the Wonderman]
3. "Saint-Germain, comte de", Britannica CD 1998.
4- گلسرخي، همان مأخذ، ص 699.
5. secret diplomacy
6. "Louis XV", Microsoft Encarta 97 Encyclopedia.
7- گلسرخي، همان مأخذ، ص 732.
8. duc de Choiseul [Etienne-Francois de Choiseul] (1719-1785)
9- پرنس کارل هسه در سال 1776 به همراه دوک فرديناند برونسويک لژي به نام «فرديناند کارولين» در بندر هامبورگ تأسيس کرد که چهارمين لژ ماسوني هامبورگ به شمار مي رود. او در نوامبر 1784 در سمت استاد اعظم فراماسونري دانمارک جاي گرفت و تا زمان مرگ (1786) در اين سمت بود. (Gould, ibid, vol. V, pp. 114, 227)
10. Britannica, ibid.
11. St. Jackin, St. Joachim
12. Mackey, ibid, vol. 2, p.900.
13- گلسرخي، همان مأخذ، صص 726-732.
14- منظور چهره ناشناخته اي است که در پس پرده جاي دارد و بر جريان علني امور تأثير تعيين کنده بر جاي مي نهد. واژه فوق به معني مأموران خاص و برجسته اطلاعاتي نيز به کار مي رود. اخيراً در مطبوعات مفهوم «عاليجناب خاکستري» به عنوان معادل فارسي اين واژه شهرت يافته است.
15- همان مأخذ، ص 729.
16- همان مأخذ.
17- همان مأخذ، ص 731.
18- همان مأخذ، صص 732-733.
19. Britannica CD 1998, ibid.
20. Mackey, ibid.
21. Judaica, vol. 4, p.1211.
22. Count of Cagliostro [Giuseppe Balsamo] (1743-1795)
23- در دو کتاب زير شرحي افسانه اي از زندگي ژرف بالسامو به دست داده شده است. آلکساندر دوما، ژزف بالسوما، ترجمه ذبيح الله منصوري، تهران: گوتنبرگ، بي تا، 3 جلد، آلکساندر دوما، غرش طوفان، ترجمه ذبيح الله منصوري، تهران: گوتنبرگ، بي تا، 7 جلد. کتب فوق در سالهاي اخير در ايران به چاپ هاي متعدد رسيده و از اين طريق «ژزف بالسامو» براي گروه کثيري از کتابخوانان ايراني کاملاً آشناست. ترجمه ذبيح الله منصوري شيرين و جذاب است ولي قاعدتاً شاخ و برگ فراوان به اصل کتاب افزوده است. ظاهراً اين اثر ترجمه اي است از کتاب خاطرات يک طبيب: ژزف بالسامو (Memoires d'un medecin: Joseph Balsamo) که الکساندر دوما (پدر) در سالهاي 1846-1848 نگاشته است. دوماها (پدر و پسر) با يهوديان فرانسه رابطه نزديک داشتند و آلکساندر دوما (پسر) در نامه اي به بارون ادموند روچيلد فرانسه (1873) از طرح استقرار يهوديان در «ارض اسرائيل» حمايت کرده و شخصيت يکي از رمان هاي او يک صهيونيست است. (Judaica, vol. 14, pp.342-343; Nahum Sokolow, History of Zionism. 1600-1918, London: Longmans Green, 1919, vol. 1, p.204; ibid, vol. 2, pp.263-265)
24. Mackey, ibid, vol. 1, p.170.
25. "Cagliostro, Alessandro, Count di", Britannica CD 1998.
26. W.R.H. Trowbridge, The Splendour and Misery of a Master of Magic.
27. Lewis Spence, An Encyclopedia of Occultism.
28. Mackey, ibid, vol. 1, p. 171; Coil, ibid, p.112.
29. Order of Brothers of Mercy.
30. Marquis Pallegrini
31- کارگزاري کمپاني هند شرقي بريتانيا در سال 1763 در بوشهر مستقر شد.
32. Esperance Lodge No.289.
33. Coil, ibid.
34. Egyptian Rite
35. Great Kophta
36. Gould, ibid, vol. V, p.158.
37. Mackey, ibid.
38. Americana, 1985, vol. 5, pp. 140-141.
39. Countess de la Motte
40. Cardinal Louis-Rene-Edouard de Rohan (1734-1803)
41. Boehmer and Bassenge
42. "Diamond Necklace, Affair of the", Britannica CD 1998; Americana, 1985, vol 9, p.64.
«ماجراي گردنبند الماس» در صص 198-850 جلدهاي اول و دوم غرش طوفان به تفصيل بيان شده است.
43. Mackey, ibid, vol. 1, pp. 170-171.
44. Coil, ibid, p. 112.
45. Judaica, vol. 13, p.859.