شخص پولداری، یک نفر را برای پاسداری از خود وخانه اش استخدام می کند و با او قرار می گذارد، از بابت نگهداری خود و خانه اش، شبی … مقدار به وی بپردازد. اتفاقاً شخص پولدار قصد سفر مکه می کند. شبی که قرار بود فردای آن روز عازم مکّه شود، نگهبانش در خواب می بیند که آن مرد سوار هواپیما شد و هواپیما پس از برخاستن از روی باند فرودگاه، منفجر گردید.
فردای آن روز،هنگامی که مرد- چمدان به دست- به سوی هواپیما حرکت می کند، نگهبانش از رفتن او مانع می شود. مرد پولدار هر قدر اصرار می ورزد و می گوید: حتماً باید به سفر حج بروم، لیکن نگهبانش آنقدر جلوی او را می گیرد تا مسافران همه سوار هواپیما شده و هواپیما فرودگاه را ترک می گوید. لحظه ای پس از پرواز از فرودگاه، هواپیما در آسمان منفجر می شود و همه مسافرانش کشته می شوند.
وقتی مرد پولدار قضیه را می بیند شگفت زده می شود و از نگهبان می پرسد: تو از کجا می دانستی هواپیما منفجر خواهد شد؟ پاسدار می گوید: من دیشب عین این قضیه را درخواب دیدم! پولدار که این سخن را شنید با اینکه نگهبان جانش را نجات داده بود، لیکن گفت: تو به درد من نمی خوری! و او را بیرون کرد. علّت این تصمیم او را بنویسید.
↓↓↓↓
↓↓↓↓
↓↓↓↓↓↓↓↓
↓↓↓↓↓↓↓↓
↓↓↓↓
↓↓↓↓↓↓↓↓
↓↓↓↓↓↓↓↓