0

غزل شماره ۲۱۱: دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۲۱۱: دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود

کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل

در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

 

 

دوشنبه 6 مرداد 1393  7:39 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۲۱۱: دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

۲۱۱. دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود 
• زمان : 1:15 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/331243/۲۱۱-دوش-می‌آمد-و-رخساره-برافروخته-بود/

 

چهارشنبه 20 اسفند 1393  7:46 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۲۱۱: دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

معانی لغات (211 )

دوش:دیشب.

برافروخته:هیجان زده ، گلرنگ و قرمز ، روشن و پرتو افکن، آتشناك ، آرایش کرده وزیبا.

رخساره برافروخته : چهره قرمز و گلرنگ ، چهره روشن ونورانی.

تا کجا: معلوم نیست کجا، نمی دانم دیگرکجا، باید دید کجا.

شیوه: طریقه وروش.

شهر آشوب: کسی که شهررا به آشوب بکشاند، شهر درهم ریز ، فتنه وآشوب گر.

جامه یی بود که برقامت او دوخته بود:به مانند لباسی که برای قامت او دوخته شده باشد بود، در عهده وتوانایی او بود

.سپند: دانه اسفند که برا رفع چشم زخم در آتش می افکنند.

زار: خوار.

زارت بِکُشم :تورا به سختی بکشم ، با رنج و عذاب و خفت تورا بکشم.

نهان : پنهان.

کُفر زلف: ( اضافه تشبیهی ) سیاهی زلف ، زلف کافر کیش و سیاه دل .

سنگین دل: سخت دل و بی رحم .

مشعلی از چهره: چراغی از نور رخساره .

ره دین می زد: راه را بردین می بست راه دین و ایمان را قطع میکرد ، دین را به یغما می برد.

الله الله: شبه جمله برای بیان حالت شگفتی ، جای شگفتی است.

زر ناسره: سکّه طلای تقلّبی .

خرقه بسوزان: خرقه را از سر بیرون بیار و بسوزان. قلب شناسی:.. 1) شناختن سکه تقلبی ، 2) شناختن مافی الضمیر.

معانی ابیات غزل(211)

(1) دیشب با چهر ه یی گلگون و آرایش کرده می خرامید . نمی دانم با ر دیگر کجا دل گرفتار و غمدیده یی را به اتش کشیده بود. (2) راه و رسم کشتن عاشقان و طریقه آشوبگری ، گویی به مانند جامه یی بود که برای قامت دوخته بود. (3 )جان عاشقان را ( برای دفع چشم زخم ) به مانند دانه های اسفند برای چهره گلگون آتشناک خود می خواست و به همین منظور آتش رخساره خود را شعله ور ساخته بود. (4) هر چند می گفتکه تو را ، به خواری و زاری خواهم کشت اما از چشمانش می خواندم که با من رنجیده ، نظر عنایت و مدارا دارد. (5) زلف کافر کیش او رهزن راه دین و ایمان بود وآن سنگدل در فرار راه او از چهره خود چراغی افروخته بود. (6) دل خون زیادی اندوخت ولی چشم به صورت خونابه اشک فرو ریخت . شگفتا که چه کسی در گرد آوری کوشیدو چه کسی به هدر داد! (7) دوست رابرای مال دنیا از دست مده ، زیرا آنکه یوسف را به چند پول سیاه فروخت سود چندانی نکرد . (8) گفت و چه خوش گفت که ای حافظ برو خرقه ریایی خود را در آتش انداز خدایا این قلب شناسی را از چه کسی فرا گرفته بود.

شرح ابیات غزل(211)

وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور

*

ناصر بخارایی : می گذشت و زحیا چهره برافروخته بود ای بسا خانه که از آتش او سوخته بود

این غزل در پوشش مضامین عاشقانه ، زمانی سروده شده است که شاه شجاع تصمیم به تغییر رویه و حفظ شعائر دینی می گیرد و ایهامات و تعابیر آن چنین بر می آید که با حافظ رفتاری سرد و سردی سنگین داشته است. شاعر در چهار بیت اول غزل در لباس تعریف محبوب ، شیوه ، سر سختی و بی اعتنایی ودل شکنی اورا شرح می دهد در بیت پنجم می فرماید : هر چند می گفت کهتو را با خواری و خفت هر چه بیشتر از خود خواهم راند اما من در چشمانش می دیدم که دلش با من هنوز بر سر مهر است و او تظاهر به خشونت مصلحتی دارد . در واقع نیز چنین بود و شاه شجاع و تورانشاه هر دو قلباً حافظ ، این دوست قدیمی خود را دوست می داشتند اما مصلحت زمان اقتضا کرده بودکه او و امثال او به صورت ظاهر از دربار فاصله گرفته و دور باشند و این تدبیر را حافظ به فراست دریافته و در اینجا بازگو کرده است . شاعر پس از گلایه از نمک نشناسی شاه شجاع در بیت هفتم در لباس اندرزو خطاب به شاه می فرماید : برای خاطر امور دنیایی ، دوست يکرنگ و خاص خود را از دست مدهو یهودا برادر حضرت یوسف هم که این کار کرد سود چندانی نبرد و این تلمیحی است به آیه شریفه 20 سوره یوسف : وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بِخٍس دَراهِمَ مَعدُودَهٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ20 ( او را به بهای اندک به چند درهم فروختند در آن از بی رغبتان ). شاعر در پایان غزل به مطلبی اشارت دارد که جا دارد دربارة ان تأمل شود. از فحوای مضمون بیت مقطع چنین بر می آید که شاه شجاع به حافظ گفته که برو و این خرقه ریایی خو د را از سر به در آر و بسوزان . از این گفته چنین بر می آید کا حافظ برای توجیه عقاید و رفتار خود ، خویشتن را در سلک عارفان و دراویش ( احتمالاً ) وانمود می کرده است ، به این معنا که هر چند مقام معرفت او اجل از ورود به دارد ودسته های مختلف بوده است اما مردم اورا در ردیف خرقه پوشان و صوفیان به حساب می آورده اند. در مصراع دوم حافظ به حساب می آورده اند . در مصراع دوم حافظ می فرماید خدایا این قلب شناسی را شاه شجاع از چه کسی آموخته بود که تشخیص داد که این تظاهر من به صوفی گری امری است ظاهری و مصلحتی نه از روی عقیده . و این می رساند که حافظ هیچ دارو دسته یی وابسته نبوده و باطناً مرید کسی نبوده و مراد شخصی نداشته و خود قائم بالذات عارفی وارسته بوده که اعمال و رفتارش به فرقه ملامتیه نزدیک بوده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 8 خرداد 1394  7:58 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۲۱۱: دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تعبیر :

ذات و طینتی زیبا داری و همیب برای معرفی تو کافی است. احتیاج به آراستن ظاهر نیست. اعتماد به نفس خود را تقویت کن. هر کس که تو را انتخاب کند عاشق طینتت می شود. تو هم ارزشمندتر از آن هستی که بخواهی خود را خیلی راحت به کسی معرفی کنی.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 8 خرداد 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها