معاني لغات غزل (207)
ياد باد آنكه: يادش بخيرآنزمان كه ….
راست: درست ، في الحقيقه ، بدون شبه.
صحبت پاك: پاكي مصاحبت، معاشرت سالم ، همنشيني بي آلايش .
سوسن و گل: گل سوسن و گل سرخ .
نقل معاني : باز گويي و شرح معنا دادن .
عشق مي گفت به شرح : عشق شرح آن را به طور واضح بيان مي كرد.
تطاول: تعدّي ، تجاوز.
حريفان : هم پياله ها و هم قطاران .
سر در گل بود: سرش با خشت و گل پوشيده ومسدود بود .
بگشتم: جست و جو كردم .
مفتي : فتوا دهنده
لايعقل : بي عقل و بي شعور ، نادان و ناتوان.
فيروزه بواسحاقي : نوعي فيرزوه مرغوب ومشهور به اين نام كه قرنها قبل از حافظ مشهور و معروف بوده است .
دولت مستعجل : دولت زود گذر .
قهقه : صداي خنده بلند و طولاني .
سر پنجه :مجموعه ناخنها و چنگال ، قدرت پنجه ها و چنگال
شاهين قضا: ( اضافه تشبيهي ) شاهين سرنوشت محتوم ، شاهين اجل ومرگ .
معاني ابيات غزل(207)
(1) يادش بخير روز گاري كه منزل من سر كوي تو بود و ديدگان من از غبار توتياي خاك را در تو كسب روشنايي مي كرد .
(2) درست همانند سوسن كه در اثر همنشيني بي پيرايه ، باز گو كننده مكنونات قلبي گل سرخ بود ، هر چه در دل تومي گذشت بر زبان من جاري شد
(3) آنگاه دل از مرشد عقل نكته هايي را باز گو مي كرد ، هر چه را كه براي دل ، فهمش دشوار بود ، عشق مشروحاً بيان مي كرد.
(4) اي داد از اين همه ستم و تجاوزي كه در اين دامگاه جهان وجود دارد ودريغ از آن همه محبت ودلسوزي كه در محفل دوستانه در آن زمان بر قرار بود .
(5) هميشه آرزوي قلبي من اين بود كه هيچ زمان بي دوست به سر نبرم اما چه مي توان كرد كه كوشش من ودل در اين راه به جايي نرسيد.
(6) شب پيش به ياد دوستان هم پياله به ميكده رفتم و در آنجا خم شراب را ديدم كه او هم از غصه خلوتي ميكده خون در دل و گِل بر سر داشت
(7) بسيار به جست جوپرداختم تا سبب درد دوري وفراق را دريابم عقل صاحب رأي هم در حل اين مسئله نادان وناآگاه بود.
(8) به راستي كه انگشتري كه برآن نگين فيروزه بواسحاقي مي درخشيد با فروغي نيكو خوش جلوه گري كرد اما دوره زود گذر و پر شتابي داشت .
(9) حافظ! ديدي كه آن كبك خراماني كه از گرفتاري در چنگال سرنوشت شاهين مرگ غافل بود، چگونه قهقه خنده سر مي دارد ؟
شرح ابيات غزل(207)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل:رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
شاه شيخ ابو اسحاق كه از سال 744 الي 745 به مدت ده سال بر شيراز حكمراني مي كرد مردي راحت طلب و عياش و هنردوست و بي تدبير بود . حافظ از 25 سالگي الي 35 سالگي با او معاصر و معاشر بوده و رفت وآمد مجالس شبانه داشته است . آنچه سبب تسلط امير مبارزالدين بر او شد ريشه در سالهاي قبل دارد كه امير مبارزالدين پيوسته در فكر تدارك فتح شيراز بود و او در عيش و نوش و بي خيالي به سر مي برد تا اينكه چنانكه همه مي دانيم دستگير و به بهانه قتل قتل سيد امير حاجي ضرّاب به قتل رسيد و حافظ در مرگ اين سلطان بسيار اندوهناك و براي او مراثي و سوكنامه سرود كه اين غزل يكي از آنهاست و به هنگامي سروده شده كه امير مبارزالدين بر اوضاع مسلط و دستور بستن ميخانه ها را داده بوده است. شاعر در بيت دوم و سوم اين غزل تلويحاً از مراتب فضل وكمال و آشنايي او به دقايق شعري ياد می كند و مي گويد واحسرتا از آن همه سوز ونياز وحسن نيت كه در مجالس و محافل او بر قرار بود وواي بر اين دنيا ي درون كه اينگونه با او رفتار كرد . شاعر در بيت پنجم بعد از مرگ شاه اينجو خود را بي دوست و تنها ياد مي كند و از بي رونقي و تعطيلي ميخانه ها سخن به ميان مي آورد . در بيت هفتم غزل خود مي گويد هر چه فكر مي كنم كه اين چه دنيا يي است كه بين دوستان فاصله مي اندازد عقلم به جايي نمي رسد . ودر بيت هشتم از فيرزوه بواسحاقي نوعي مرغوب از فيروزه نيشابور بوده كه قر نها قبل از حافظ به اين نام شهرت داشته و حافظ در اين بيت به حسن سليقه خود از اين ايهام بهرهبرداري و مضموني بس لطيف مي سازد. شاعر در پايان غزل علت العلل شكست شاه ابواسحاق را سر بسته بيان مي دارد و آن نيست مگر غفلت و بي خيالي و راحت طلبي هاي بيحدو اندازه او. وهمانطور كه در تواريخ ضبط است وقتي سرو صداي لشكريان امير مبارزالدين در پشت دروازه شيراز به گوش او رسيد پرسيد اين چه صداست و به او گفتند صداي لشكريان محمد مظفّر است كه قصد ورود به شيراز را دارد او گفت چه بي سليقه است اين مبارزالدين محمد كه رزوي چنين خوش و با اعتدال ما را باجنگ و جدال تباه كرد و ساعتي بعد بر اسب سوار و از دروازه ديگر شهر فرارمي كند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی