0

غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس

گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی

گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب

کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن

وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند

دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود

جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد

کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر

بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند

کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند

تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند

 

 

یک شنبه 5 مرداد 1393  7:28 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

۱۹۲. سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند 
• زمان : 1:51 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/331308/۱۹۲-سرو-چمان-من-چرا-میل-چمن-نمی‌کند/

سه شنبه 19 اسفند 1393  6:48 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

 ١ -چرا سرو خرامان من براى گردش به سوى چمن نمى‌آيد؟همدم گل نمى‌شود و از گل ياس‌يادى نمى‌كند؟[سرو چمان،يعنى سرو خرامان و نازان،استعاره از معشوق خوش خرام است.]


 ٢ -ديروز از گيسوى سياه او شكوه كردم،به ريشخند گفت:اين سياه كج به حرف من گوش‌ نمى‌دهد![سياه كج:صفت زلف است.اين گيسوى سياه پرچين و شكن؛گله‌ى عاشق ظاهرا از اين‌است كه نمى‌تواند دست در حلقه‌ى گيسوى يار زند(بر اساس اين قرينه:دست در حلقه‌ى آن زلف دوتا نتوان كرد/تكيه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد.)]
 ٣ -از هنگامى كه دل هرزه گرد من در چين و شكن زلف او گرفتار شده،ديگر از آن سفر دراز خود، قصد بازگشت به وطن را ندارد![كلمه‌ى چين ايهام دارد و معناى دومش كشور چين است.و چين‌نسبت به ايران بسيار فاصله داشته و سفر چين،كنايه از سفرى طولانى است.وطن،مجازا سينه‌ى‌عاشق است كه جايگاه اصلى دل است و اكنون دل عاشق كه در چين و شكن زلف يار گرفتار شده،ديگر قصد بازگشت به سينه‌ى او را ندارد.]


 ۴ -در برابر ابروانش،كه مانند كمانى است كشيده شده و آماده‌ى پرتاب تير،زارى و اظهار عجز و  نياز مى‌كنم،اما او به زارى من توجهى ندارد!


5-با آن كه چين دامن تو عطرآگين است و هنگام گذشتن تو بر زمين كشيده مى‌شود،از باد صبا در شگفتم كه چرا خاك گذرگاه تو را به مشك بوياى ختن تبديل نمى‌كند.[ظاهرا در چين دامن موادمعطر مى‌نهاده‌اند.بنابراين هنگام كشيده شدن دامن بر زمين-گويى-خاك معطر مى‌شده است.شاعر اعجاب مى‌كند كه چرا باد صبا اين خاك معطر را مانند مشك ختن در همه جا نمى‌پراكند!]


 ۶ -هنگامى كه بر اثر وزش نسيم،گل بنفشه پيچ و تاب بر مى‌دارد،دل من از آن يار پيمان‌شكن، چه بسيار ياد مى‌كند![شاعر به بنفشه شخصيت بخشيده و او را مانند زيبارويى مى‌بيند كه با وزش‌نسيم،گيسويش پرچين مى‌شود و دل شاعر با ديدن گيسوى بنفشه بسيار به ياد دلبر پيمان‌شكن‌مى‌افتد!چه،به معناى چه همه و چه بسيار،در مفهوم تعجب به كار رفته است،نه پرسش.]


 ٧ -دلم به اميد ديدن روى او،همدم جان نمى‌شود و جان در آرزوى رسيدن به او،به تن توجهى‌ ندارد.[يعنى دل و جانم،آرزومند ديدار اوست.]


8-ساقى سيمين ساق من،حتى اگر دردى شراب را به عاشقان بنوشاند(نه صافى آن را)كيست‌  كه تمام وجودش مانند جام شراب به دهانى براى نوشيدن تبديل نشود.[جام شراب را به دهانى مانندكرده كه هميشه براى نوشيدن باز است و در مقام مبالغه مى‌گويد،عاشقان حتى دردى شراب را با تمام‌وجود از دست ساقى سيمين ساق مى‌نوشند.تمام وجودشان دهانى براى نوشيدن مى‌شود.]


 ٩ -نسبت به اشك چشم ستم روا مدار زيرا كه فيض و بخشش ابر،بدون يارى اشك من مرواريد گران‌بها نمى‌سازد.[آب رخ،استعاره از اشك است.شارحان،آن را آب‌رو معنى كرده‌اند كه چندان‌مناسب به نظر نمى‌رسد.مى‌گويد:به اين اشكى كه از چشمان من جارى است بى‌اعتنا نباش،به آن‌توجه كن(توجه نكردن تو ستم است).در مصراع دوم به يك باور كهن نظر دارد و آن اين كه اگر قطره‌ى باران در صدف بيفتد به مرواريد تبديل مى‌شود.بنابراين فيض ابر،كنايه از باران است.مى‌گويد باران بدون يارى اشك من و الگو و تأثير پذيرى از آن به مرواريد بدل نمى‌شود.پس،اشك‌ من بسيار ارزشمند است؛اين ارزشمندى را ناديده مگير!]


 ١٠ -حافظ پند نشنو،كشته‌ى غمزه‌ى نگاه تو شد؛آرى كسى كه سخن در او اثر نمى‌كند، شايسته‌ى شمشير است.[يعنى شايسته‌ى مرگ است.در برخى نسخه‌ها«درك سخن نمى‌كند»ضبط شده كه مناسب‌تر به نظر مى‌رسد.اما درد سخن كه در اغلب نسخه‌هاى معتبر ضبط شده،عميق‌تر است.درد سخن كردن،يعنى از سخن و پند،اثر پذيرفتن.متأثر شدن.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:35 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

معاني لغات غزل (192)

 چمان : خرامان ، خوش حركات ، خوش خرام .

سرو چمان:سرو خوش خرام ، كنايه از معشوق سرو بالاي خوش حركات.

همدم:هم نفس .

 ياد سمن نمي كند: به ياد گل ياسمن نمي افتد.

هرزه گرد: هر جايي ، ياوه پوي .

چين زلف : چين و شكن زلف، و در اينجا به صورت اضافه تشبيهي زلف به كشور چين تشبيه شده كه كشوري دور دست را بر ساند.

عزم وطن نمي كند:يادي از وطن خود كه سينه من باشد نمي كند .

 لابه:التماس ، زاري ، و تضرع.

 گوش كشيده:كسي يا چيزي كه گوشش كشيده باشد و در اينجا مقصود  حالت كمان به هنگام كشيدن و تير اندازي است كه گوشه هاي آن به طرف داخل كشيده شده و از بيضي به منحني تغيير شكل مي دهد.

 عطف دامن: سجاف دامن ، چينِفرود دامن، قسمت انتهايي دامن لباس كه در قديم مانند گريبان لباس با ماد معطره خوشبو مي كردند تا به هنگام حركت و چرخش دامن بوي عطر پراكنده شود.

زنسيم زلف بنفشه پر شكن: گيسوي بنفشه از اثر باد بهاري آشفته و د رهم مي شود .

وه كه دلم چه ياد آن عهد شكن نمي كند: واي دلم چه قدر به ياد آن يار سست پيمان مي افتد.

سيم ساق:سيمين اندام، سفيد ران ، با ساق نقره گون.

 دُرد:دُرد شراب ، شرابي كه صاف نشده و با دُرد مخلوط و كَدِر باشد،ته مانده هاي موجود در صافي پارچه يي پس از صاف كردن شراب.

 دستخوش جفا مكن:بازيچه جفا مكن  ، پايمال بي مهري مكن .

 آب رخ : آبرو

عدن: سرزمين جنوب غربي شبه جزيره عربستان كه مرواريد ساحل درياي آن مشهور است.

غمزه: حركات چشم و ابرو با ناز وادا و اطوار .

دردسخن نمي كند:درد سخن شنيدن را ندارد  ، نيازي به پند و اندرز در خود حس نمي كند.

معاني ابيات غزل (192)

(1) محبوب سرو قدِّ خرامان من چرا به چمن در نمي آيد، همنشين گل نمي شود و از ياسمن يادي نمي كند.

(2) از آن زمان كه دل ياوه پوي هر جايي من به چين زلف او  سفره و در چين و شكن آن جاي خوش كرده ، ديگر قصد بازگشت ( به سينه من ) وطن اصلي خود را ندارد.

(3)در برابر ابروي كماني  تو زاري و در خواست ترحم مي كنم  اما آن كمان ( به رغم تيراندازي ) گوش كشيده و به سخن من گوش فرا نمي دهد.

(4) با وجود دامن پر چين وعطر افشان تو در شگفتم كه چرا به هنگام خراميدن ، خاك راهت چون مشك تاتاري معطر نشده و باد بهاري عطر آن را نمي پراكند .

(5) در آن هنگام كه نسيم، زلف بنفشه را در هم شكسته ، پريشان مي سازد واي كه چه قدر دلم به ياد آن يار پيمان شكن مي افتد.

(6)دل در آرزوي ديدار چهره جانان انس نمي گيرد و جانان با جان در هواي كوي او از خدمت من سرباز مي زند. 

(7)اگر ساقي سيمين اندام من شراب دردآلود و دردشراب بدهد ، كيست كه همه وجود خود را چون دهان بازپياله براي آن نگشايد.

(8) آبروي مرا با دست جفا پايمال بي مهري ساز كه ريزش اَبر ، بي مدداشك  وآب رخ من ، در در ياي عدن گوهر نمي پروارند.

 (9)حافظ كه پند نشنيد با تيغ غمزه چشم تو كشته شد . هر كسي كه پند نشنود و اندرز در او اثر نكند سزايش تيغ خواهد بود .

شرح ابيات غزل (192)

وزن غزل: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

بحر غزل: رجز مثمن مطوي مخبون

*

اوحدي: ( باقافيه ديگر)

تُركِ ستم پرست من تَركِ جفا نمي كندعهد به سر نمي برد وعده وفا نمي كند

حافظ در عالم دوستي و وفاداري و يكر نگي با دوستان خود تا حد افراط ثابت قم بوده چنانكه در بيشتر موارد مصالح خويش را فداي اين ويژگي اخلاقي ، يعني وفاداري و خوش قولي خود كرده است . از فحواي مندرجات تاريخ بر مي آيد كه در فرجه دست به دست شدن حكومت از شاه ابواسحاق به امير مبارزالدين به سبب اينكه هنوز امير مبارزالدين كاملاً در مقر حكومت مستقر نشده بود، از يك طرف شاه ابو اسحاق اشخاص موجهي را جهت ميانجيگري به سوي امير مبارزالدين مي فرستد و از طرف ديگر امير مبارزالدين كه مردي با اراده وزيرك و شجاع بود در صد به سوي خود كشيدن اطرافيان و طرفداران دستگاه شاه ابواسحاق بر مي آيد . مااز جزئيات امر بي خبريم ليكن قدر مسلم اين است كه حافظ با وجود وجهه سخن و معلومات و اينكه از ابواب جمعي دستگاه حكومتي ابواسحاق به شما ميآمده هر گاه نان را به نرخ روز مي خورد به طور مسلم در دستگاه محمدمظفر مي توانست با آسودگي خيال و در كمال راحتي روزگار بگذراند اما بر عقيده دوستي و وفاداري خود با شاه ابواسحاق، پاي مردانگي فشرده و در نتيجه سالهاي سختي را تا فرارسيدن ايام حكومت شاه شجاع گذرانيده است. در خلال اين ايام شاعر در چند مورد در غزلهايش گوشه و كنايه يي به نحوه رفتار خويش دارد و تلويحاًبه صورت زبان شعر اشاره به بي سياستي خويش مي كند، از جمله در مقطع غزل كه در غياب ابو اسحاق و قبل از گرفتاري و قتل او سروده شده است. به اين مطلب اشاره صريح دارد كه پند و اندرز افراد ميانجي را نشينده است و اگر گرفتار غضب حاكم جديد شود جاي هيچگونه تعجب نخواهد بود . شاعر در بيت دوم غزل خود كلمه (چين) را به دو معنا به كار گرفته يكي كشور دور دست چين  و ديگري چين و شكن زلف بلند ومشهور شاهابو اسحاق . مفاد بيت ششم و هفتم غزل ، عشق و علاقه و اميدواري شاعر را به شاه ابو اسحاق مي رساند و بازگو كردن آن با چنين مضامين زيبا و محكمي ، علي رغم واقعيتي كه در مقطع غزل سروده شده دليلي بر يكرنگي و ثبات قدم حافظ است كه چنانكه در بالا گفته شدمصالح خود را فداي دوستي او مي كند

شرح جلالی بر حافظ 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:37 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۱۹۲: سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

تعبیر :

دست روی دست گذاشته و منتظری بخت خودش به سراغت بیاید ولی این طور نیست خودت هم همت داشته باش وگرنه هر چه ساخته ای خراب می شود و به حاجت خود نخواهی رسید. امیدوار باش، فکر بی وفایی نکن ابرهای رحمت به سویت روانه اند. به نصیحت بزرگان گوش کن.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:37 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها