0

غزل شماره ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی

وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام

گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو

از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان

سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم

از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند

شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد

تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او

کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

 

 

یک شنبه 5 مرداد 1393  7:28 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

۱۹۱. آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند 
• زمان : 1:39 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/331311/۱۹۱-آن-کیست-کز-روی-کرم-با-ما-وفاداری-کند/

 

سه شنبه 19 اسفند 1393  6:47 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

غزل ۱۹۱

وزن غزل: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)

   

۱  چه کسی است که از روی جوانمردی با من محبت و وفاداری کند؛ در حق آدم بدکاری مانند من یک لحظه نیکوکاری کند.

۲  اول با صدای آواز و نی پیغام او را به دل من برساند؛ و بعد از آن با یک پیمانهْ‌شراب با من همراهی کند.

نای: به معنای نی و حنجره هر دو آمده است که در معنای حنجره کنایه از آواز است. در بیت چون بعد از نای، نی آمده، نای را حنجره یا آواز معنی می‌کنیم زیرا بلافاصله تکرار نی بی‌معنی خواهد بود.

دنباله بیت پیشین می گوید چه کسی است که از روی کرم با من صحبت کند. اول با آواز و نوای نی پیام مرا به معشق برساند و سپس با من جامی بزند.

۳  دلبر که جان من از او ناتوان گشت کام دلم از او روا نشد؛ ناامید هم نمی‌توان بود، شاید سر مهر بیاید و از ما دلجوئی کند.

فرسودن: کاستن، کم کردن، عاجز شدن.

۴  گفتم که تا من زنده‌ام گرهی از زلف تو نگشوده ام؛ گفت من به زلف خود دستور داده‌ام با تو فریبکاری کند.

طرّاری: دزدی، حیله گری، جیب‌بری.

حرکات زلف را بر اثر باد به طراری و حیله‌گری آن تعبیر کرده است که از دست عاشق می‌گریزد. می‌گوید: گفتم از وقتی که من زنده‌ام موفق نشده‌ام که دستی به زلفت ببرم و پیچ و تاب آن را باز کنم. گفت: من به او دستور داده‌ام که با حیله‌گری از چنگت بگریزد و تسلیمت نشود.

۵  پشمینه‌پوش تندخو بوئی از عشق به مشامش نرسیده؛ رمزی از شور و حال مستی به او بگو تا عالم هوشیاری را ترک کند.

پشمینه‌پوش: آنه لباس خشن می‌پوشد. کنایه از صوفی یا زاهد.

۶  برای گدای بی‌نام و نشانی مانند من، داشتن چنان یاری مشکل است؛ پادشاه کی با آدم لاابالی بی‌مقدار عیش محرمانه‌ای خواهد داشت.

بازاری: منسوب به بازار، مبتذل.

در مصراع اول حرف اضافهٔ «برای» قبل از «چون من» محذوف است.

۷  برای من سهل است که از آن زلف پرپچ و خم، ظلم و ستم تحمل کنم؛ آن کسی که به رسم عیاران دزدی می کند، از حبس و زنجیر باکی ندارد.

طره: موی پیشانی.

عیّاری: طراری، دزدی. نیز عیاران فرقه خاصی بوده‌اند که دزدی و راهزنی را با آدابِ جوانمردی و مردم‌داری ترکیب می‌کرده‌اند (رجوع کنید به قابوسنامه و سمک عیار).

می‌گوید من دزدانه به سوی تو نگاه می‌کنم و اگر در زنجیر زلف تو اسیر شوم غمی ندارم، هم‌چنانکه عیّار را وقتی به جرم دزدی و راهزنی به زنجیر می‌کشند باکی ندارد.

۸  لشکر غم از شماره گذشت، از بخت یاری می‌خواهم؛ تا شاید فخردین عبدالصمد به من التفاتی کند و مرا از غم برهاند.

با در نظر داشتن این نکته که شاعر معمولاً در ذکر نام بزرگان معاصر، عنوان و لقب مرکب آنها را تجزیه می‌کند، و از آنها صفت و عبارتی می‌سازد، چنانکه فی‌المثل از نصرهالدیت شاه یحیی، نصرت دین می‌سازد (اگر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم)، و برهان‌الدین را، برهان ملک و دین (برهان ملک و دین که ز دست وزارتش)، و جلال‌الدین نورانشاه را جلال‌الحق و الدین (جلال الحق و الدینم) می‌گوید، ابتدا چنین تصور می‌رفت که فخر دین عبدالصمد هم نوعی بیان توضیحی از فخرالدین عبدالصمد باشد. بنابراین برای یافتن چنین نامی در زمن شاعر به منابع مختلف رجوع شد ولی چیزی به دست نیامد. حتّی دکتر غنی که دربارهٔ معاصران حافظ در تاریخ عصر حافظ توضیحاتی داده در این مورد مطلقاً ساکت است. امّا اگر از فخردین به عنوان یک لقب صرف‌نظر کنیم و فقط معنی آن را در نظر بگیریم عبدالصمد نامی که در عصر حافظ می‌زیسته و می‌تواند حائز چنان مقامی باشد که مورد نظر شاعر قرار گیرد مولانا بهاءالدین عبدالصمد بن عثمان البحر آبادی السفراینی است که به نوشته شدّالازار[1]، از علمای بزرگ قرن هشتم در شیراز است، معاصر حافظ بوده، در ۷۸۶ در گذشته، و صاحب تألیفاتی از جمله کتاب مکارم الشریعه و کتاب شرح‌العقاید در توضیح عقاید مولانا عضد‌الدین ایجی است. علیهذا فخردین این بار فخرالدین نیست بلکه توصیفی است از مولانا عبدالصمد الاسفراینی که مقام علمی او را مایه فخر دین دانسته است.

از جمله منابعی که برای یافتن هویت فخرالدین عبدالصمد نامی به آن رجوع شد کتاب حافظ شیرین سخن [۲]از استاد معین است. در این کتاب برای فخرالدین عبدالصمد بابی گشوده شده؛ ولی علامت سؤال بزرگی ذیل آن گذاشته شده بدون آنکه توضیحی در آن باره آمده باشد. ظاهراً استاد معین نیز از این اشتباه که مراد از فخردین، فخرالدین است و فخرالدین عبدالصمد مجموعاً یک نام است، مصون نمانده است.

۹  حافظ فریب چشم پرنیرنگ او را مخور و به سوی او مرو؛ زیرا زلف سیاهش با تو حیله‌گری بسیار خواهد کرد – فربیت خواهد داد و تسلیم نخواهد شد.

شبرنگ: دارای رنگ تیره و تارمانند شب، سیاه.

۱) جنید شیرازی… شدالازار… ص ۴۶۱.

۲) معین… حافظ شیرین سخن… ص ۲۹۲.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:30 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

معاني لغات غزل(191)

كرم: : جوانمردي ، بزرگواري .

وفاداريكند: پيمان نگه دارد.

برجاي :در حق ، دربارهيِ.

 ناي:حنجره.

 بانكِ ناي:آواز خوشي كه از حنجره خوش آوازي برآيد.

 فرسوده :ناتوان ونابود شد، كاسته شد، عاجز شد، به ستوه آمد.

 كام دل نگشود:كام دلم روا نشد.

باشدكه:شايد كه.

 طُرّه:موهايي كه بروري پيشاني ريخته شود ، كنايه از زلف تابدار(به ص 115  مراجعه شود)

 طَرّاري:دزدي ، توأم با تردستي  و حيله گري  ، فريبكاري ، دزدي و جنگ گريز توأم با حيله گري.

پشمينه پوش :كسي كه لباس پشمينه خَشن مي پوشد ، كنايه از  صوفي و زاهد.

از مستي اش رمزي بگو: از مستي عشق برايش نكته يي بيان كن.

گداي بي نشان : گداي بي نام ونشان ، گداي بي سروپا

عيشِ نهان: عيش ونوش مخفيانه ، عشقبازي محرمانه.

رندِ بازي : رندِ و لاابالي  سرگردان در كوچه وبازار .

عياري: دزدي و تردستي  بر رسم و شيوه عياران ، دزدي توأم با انصاف و جوانمردي .

 بي عدد:بي حدّو اندازه ، خارج از حد شمارش ، بي حدو حساب.

 فخر دين: افتخاردين ، لقب و عنواني كه شاعر براي مولانا بهاءالدين عبدالصمد بن عثمان بحرآبادي اسفرايني به حكم  وزن شعر و ضرورت شعري و براي نام اين عارف عنوان كرده است.

شرح  ابيات غزل (191 )

  1.  كيست كه از راه و رسم جوانمردي  با من وفادار بوده و در حق گناهكاري چون من  يك لحظه نيكي كند.
  2.  (كيست كه)  اول با صداي خوشِ آواز و بانگ ني : پيغام  اورا به دل من رسانيده  پس از آن با ساغري شراب با من   هم پياله و همراه شود
  3.       از آن دلبر كه جان من از دست او به ستوه آمده و كام دلم از او روا نشد ، نمي توان نوميد بود . شايد بر سر مهر آمده  از من دلجويي كند .
  4.  به او گفتم   تا ياد مي دهم  موفق به باز كردن گرهي از زلف تابدار تو نشدهام . پاسخ داد كه منم به زلف خود تعليم داده ام تا با تو فريبكاري و جنگ وگريز نمايد.
  5.  به مشام  زاهد  و صوفي پشمينه پوش خشك ، بوي از عشق و معرفت نرسيده است ، نكته يي از شور و شوق مستي عشق با او در ميان نه تا عالم هشياري و خود پرستي را ترك گويد
  6.  براي گداي بي سروپايي چون من، داشتن چنان معشوقي محال است  كي وكجا پادشاهي  ، با يك رند بازاري نرد عشق باخته است. ؟
  7.  براي من آسان است كه از دست آن زلف گره گير تابدار جور بكشم ، چرا  كه آن  عياري كه تردستي و تجاوز و دزدي مي كند  از كندو زنجير نمي هراسد.
  8.  حافظ با داشتن چشمهاي نيرنگ باز او قصد ديدارش مكن كه اين چشمهاي  مست و شوخ وشنگ در حيله گيري استاد است
  9.  سپاه غم از شماره در رفت. از طالع خود ياري مي طلبم تا شايد بهاء الدين عبدالصمد مرا از چنگ آن رهايي بخشد.

شرح ابيات غزل (191 )

وزن غزل: مستفعلن مستعلن مستفعلن مستفعلن

بحر غزل : رجز مثمن سالم

*

عارف سالكي به نام مولانا بهاءالدين عبدالصمد بن عثمان بحر آبادي  از احفاد  شيخ سعدالدين محمد حمويي كه اصلش از كوه بنان كرمان بوده ودر  اصفهان مي زيسته  و در شمار  علماي بزرگ  قرن هشتم است در زمان  حافظ و معاصر  او بوده و به سال  786 در گذشته است . اين عارف سالك از مريدان   او حدالدين اصفهاني بوده  كه پس از درگذشت او به مقام قطبي رسيده و خواجوي كرماني قصيده يي تحت عنوان: في المدح الشيخ الاعظم السّالكِ الرباني و الناسكِ الصمداني بُرهان الملّه و الدّين الكوه بناني قدّس نفسه  و با مطلع:

چون برآمد جوش عيش شاه زنگ از راه شام       منهزم شد قيصر رومي رُخِ  مشرق خرام

قصيده يي دارد كه در تاريخ سرودن آن به گواهي بيتي از همين قصيده :

مرغ توحيدم به دام  آمد به نظم اين مديح          لاجرم تاريخ اين ابيات شد تصحيف دام

سال 741 هجري قمري  است . ( تصحيف دام= ذام= 74 و حافظ  به هنگام  سرودن اين قصيده  توسط خواجو جواني 23 ساله بوده است. ما مي دانيم  شروع شاعري حافظ با استقبال و تقليد غزلها و اشعار خواجو و سلمان   همراه بوده و اين شاعر آسماني  و باهوش اشعار شعراي معاصر و سلف را به خوبي بررسي و مطالعه و از مضامين آنها به نحو شايسته تري مضمون سازي مي كرده است. از طرفي حافظ در حق عرفا و مشايخ معاصر خود  ، معرفتي به حد كمال و به مردان خدا و و عارفان نيك نهاد ارادت و و احترام تامّه داشته  است . بنابراين  مي توان حدس زد كه در بحران دربدري و غيبت   شاه ابواسحاق حافظ غزلي  عاشقانه را كه از شاهكار هاي دوره  جواني اوست با افزدون بيتي يه آن به نام بهاء الدين عبدالصمد كرده باشند  و اينكه در شعر ، عنوان فخر دين ( مخفف فخر الدين ) آورده است  تنها  به خاطر  ضرورت شعري و به صورت  عنوان و تعارف آمده است و گرنه عنوان مولانا عبدالصمد، بهاء الدين مي باشد.

شاعر در اين غزل عاشقانه آرزوي  شنيدن پيغامي از محبوب خود را دارد و چشم به راه قاصدي است كه با آوازي خوش و صداي ني پيغامي از شاه به او برساند و در خلال ابيات اين غزل شيوا ، از زلف دراز و بلند و پر و پيچ و تاب محبوب به ميان مي آورد كه علامت ونشانه موهاي بلند شاه ابواسحاق است .

شرح جلالی بر حافظ - عبدالحسین جلالی

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:31 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۱۹۱: آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

تعبیر :

به هر کسی اعتماد نکن و راز دل با او نداشته باش چون تمام غم های دنیا به دلت روانه می شود. دشمن درحال نیرنگ زدن است، مراقب باش. به دنبال کسی بگرد که وفادار باشد و به تو امید ببخشد و گره ی کار تو را باز کند، نه اینکه در عین گرفتاری ترکت کند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 6 خرداد 1394  7:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها