١ -اى دلبرى كه لب خندان تو،بر داستان شيرينى قند به تمسخر خنده مىزند،آرزومند خندهىتو هستم،به خاطر خدا يك شكر بخند![پسته،استعاره از دهان يار است به اعتبار اين كه پستهى بازرا پستهى خندان مىگويند.حديث قند،يعنى حديث و داستان شيرين بودن قند،داستانى كهمىخواهد شيرين بودن قند را بازگو و اثبات كند.خنديدن به اندازهى يك شكر،كاربرد وابستهىعددى ويژهاى است كه بعدها در شعر سبك هندى،مخصوصا غزل بيدل دهلوى رواج و گسترشيافت مانند:صد دشت مجنون،صد كوه فرهاد.]
٢ -درخت بهشتى طوبى با همه موزونى خود نمىتواند در برابر قامت زيباى تو خودنمايى و جلوهگرى كند،از اين داستان بگذرم كه سخن به درازا مىكشد.
٣ -اگر مىخواهى اشك خونين-مانند رود-از چشمانت جارى نشود،به وفادارى فرزند مردم دل نبند.
4-چه جلوهگرى كنى و چه طعنه و سرزنش روا دارى،ما به زاهد خودپسند و خودبين اعتقادى نداريم.[يعنى عكس العمل تو تأثيرى در اعتقاد ما ندارد.]
۵ -كسى كه دلش گرفتار كمند عشق نشده،پريشانى حال مرا چگونه در مىيابد؟
6 -بازار اشتياق و محبت گرم است.آن دلبر سرو قد كجاست تا من جان خود را-مانند سپندى كه در آتش مىسوزد-فداى چهرهى زيبا و آتشگون او كنم؟[يعنى در اين بازار گرم محبت،ممكن استكسى به چهرهى زيبا و قد سروگون او چشم زخمى بزند و بنابراين بايد سپندى بر آتش افكند و منحاضرم كه جانم را سپند روى او كنم.در مصراع دوم چهرهى معشوق را به آتش مانند كرده است.بنابراين جان را سپند روى آتشين كردن،يعنى جان را فداى روى معشوق كردن.]
٧ -اى پستهى خندان،جايى كه يار ما لبخند شيرين مىزند،تو كيستى؟به خاطر خدا مخند،كه به خود مىخندى![به خود خنديدن،به كنايه يعنى:خود را مسخره كردن يا مورد مضحكه قرار دادن.]
٨ -اى حافظ!تو كه ناز و غمزهى تركان را رها نمىكنى(دل بستهى غمزهى تركان هستى )مىدانى جايت كجاست؟شهر خوارزم يا خجند![شهرهاى خوارزم و خجند،از شهرهاى معروفتركستان بوده،كه به داشتن خوبرويان معروف بوده است.كلمهى تركان در اين بيت،ايهام دارد: ١ -زيبارويان، ٢ -مردم ترك نژاد.در عين حال،هر دو معنى در اين جا منظور نظر تواند بود.مىگويد:تو كهدلبستهى غمزهى تركان زيبارو هستى،جايت خوارزم يا خجند است!]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری