1- گرمابه
حضرت على عليه السلام و عمر داخل در گرمابه شدند، عمر گفت : بدجائى است گرمابه ! رنج و زحمتش زياد، و حيا، و عفتش كم مى باشد.
حضرت امير عليه السلام به او فرمود: بلكه آن خوب جايى است ، چرك و آلودگى بدن را مى زدايد و آتش را به ياد مى آورد (462).
2- لذيذترين گوشت ها
در حضور عمر سخن از گوشت به ميان آمد. عمر گفت : پاكيزه ترين گوشتها گوشت مرغ است .
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: مرغ بسان خوك پرندگان است ، پاكيزه ترين گوشتها گوشت جوجه اى است كه به پرواز در آمده يا قريب به آن باشد (463).
3- عثمان مخالفت كرد!
هنگامى كه عمر از دنيا رفت و او را كفن نمودند، حضرت امير عليه السلام براى نماز خواندن بر او محاذى سر او ايستاد و عثمان محاذى پاهايش .
على عليه السلام به عثمان فرمود: اينجا كه من ايستاده ام درست است .
عثمان گفت : بلكه اينجا كه من ايستاده ام ، در اين هنگام عبدالرحمن بن عوف گفت : چقدر زود پس از مرگ عمر اختلاف كرديد، پس به صهيب رو كرده و گفت : خودت بر جنازه عمر نماز بخوان همان گونه كه او تو را به عنوان پيشواى نمازهاى فريضه مسلمين برگزيده بود (464).
4- بخيل از ظالم معذورترست
مردى مى گفت : بخيل از ظالم معذورترست . حضرت امير عليه السلام سخنش را شنيد پس به او فرمود: چنين نيست ؛ زيرا شخص ظالم ، توبه و استغفار مى كند و اموال مردم را به صاحبانشان رد مى نمايد و ذمه اش برى مى شود، ولى بخيل آنگاه كه بخل ورزد نه زكات مى دهد، نه به فقيرى كمك مى كند و نه صله رحم بجا مى آورد، و نه از مهمانى پذيرايى مى نمايد. و حرام است بر بهشت كه بخيل در آن داخل گردد (465).
5- عمل اهل باطل
اصبغ بن نباته مى گويد: هرگاه اميرالمومنين عليه السلام سر از سجده دوم بر مى داشت اندكى مى نشست و آنگاه برمى خاست . عده اى عرضه داشتند: يا اميرالمومنين ! پيش از شما ابوبكر و عمر چنين نمى كردند، بلكه بعد از سجده يكراست بر مى خاستند.
آن حضرت عليه السلام فرمود: اين عمل اهل باطل است ؛ زيرا اين رفتار بر عظمت و توقير نماز مى افزايد (466).
6- قبر هود و يهودا
در صفين نصر آمده : اصبغ بن نباته مى گويد در نخيله قبر بزرگى بود كه يهوديان ، مردگان خود را در اطراف آن به خاك مى سپردند، على عليه السلام پرسيد؛ مردم درباره اين قبر چه مى گويند؟
امام حسن گفت : مى گويند قبر هود پيامبر است ، آنگاه كه قومش از اطاعت او سربرتافتند بدين سرزمين آمده و در اينجا وفات نموده است .
اميرالمومنين عليه السلام فرمود: دروغ مى گويند، حقا كه من نسبت به اين قبر از آنان آگاهترم ، اين قبر يهودا پسر بزرگ يعقوب است ، آنگاه فرمود: آيا در اين نواحى شخص مطلعى پيدا مى شود؟ گفتند: بله .
پيرمرد كهنسالى را به نزد آن حضرت آوردند. امام به او فرمودند: منزل تو كجاست ؟
گفت : در ساحل دريا.
فرمود: فاصله اش با كوه سرخ چقدر است ؟
گفت : به آن نزديك است .
فرمود: قوم تو درباره آن چه مى گويند؟
گفت : مى گويند قبر ساحرى است .
فرمود: خلاف مى گويند، آن قبر هود است و اين قبر يهودا. آنگاه فرمود: در روز قيامت هفتاد هزار نفر از پشت شهر كوفه با چهره هايى تابان همچون مهر و ماه محشور شده بدون حساب داخل در بهشت مى شوند (467).
مولف : در اينجا مناسب است داستان دلالت آن بزرگوار را از قبر دانيال پيغمبر و دو دختر تبع كه براى عمر و ابوبكر بيان فرموده نقل كنيم (اگر چه از موضوع اين فصل خارجند).
در تاريخ اعثم كوفى (468) آمده : هنگامى كه ابوموسى اشعرى شهر شوش را فتح نمود در آنجا اتاقى قفل شده ديد، دستور داد قفل را شكستند، پس در ميان اتاق سنگ بزرگى به شكل قبرى ديد كه در ميان آن جسدى كه باطلا كفن شده بود مشاهده نمود، ابوموسى از بلندى قد آن جسد در شگفت شده از اهل آنجا از هويت آن پرسش نمود؛ گفتند: او مرد درستكارى بوده كه در عراق مى زيسته و عراقيها به وسيله او از خدا طلب باران مى نموده اند، از قضا در سالى ما دچار خشكى و بى بارانى شديدى شده او را از عراقيها درخواست نموديم تا نزد ما بيايد و براى ما طلب باران كند. ولى آنان از فرستادن وى امتناع ورزيدند از ترس اين كه مبادا او را بازنگردانيم و لذا ما پنجاه نفر به عنوان گروگان نزد آنان فرستاديم تا او را بفرستند پس او را فرستادند و براى ما طلب باران نمود و خداوند به وسيله دعاى او براى ما گشايش نمود، و ما از پنجاه نفر خود صرفنظر كرده او را در همين جا نگهداشتيم تا اين كه نزد ما وفات نمود. ابوموسى جريان را به عمر نوشت ، عمر چگونگى و صحت و سقم اين داستان را از صحابه پرسش نمود، هيچ كس در اين رابطه اطلاعى نداشت بجز اميرالمومنين عليه السلام كه فرمود: اين دانيال است كه از پيامبران الهى بوده و در زمان پادشاهى بخت النصر و شاهانى ديگر مى زيسته ، و شرح زندگانى او را تا زمان مرگش بيان داشت . و به عمر فرمود: به ابوموسى بنويس جسد را بيرون آورده و در جايى به دور از دسترس اهل شوش دفن نمايد. عمر جريان را به ابوموسى نوشت ابوموسى دستور داد رودخانه را (كه از كنار شهر مى گذشت ) خشك نموده و قبرى در وسط آن حفر و دانيال را در آن دفن كنند و آنگاه آن را با سنگهاى بزرگ ، مستحكم نموده آب را بر روى آن جارى ساخت . و در مناقب از ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: در زمان خلافت ابوبكر قومى مى خواستند مسجدى در ساحل عدن بنا كنند، و آنگاه كه از ساختمان مسجد فارغ مى شدند بنا فرو ريخت ، آنان به نزد ابوبكر آمده قصه خود را بيان داشته و از او چاره جويى نمودند. ابوبكر براى مردم خطبه خواند و آنان را سوگند داد كه اگر كسى در اين باره مطلبى مى داند بگويد. اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: در قسمت راست و چپ آن موضع از سمت قبله زمين را حفر نموده به دو قبر مى رسيد كه بر روى آنها نوشته است : من رضوى هستم و خواهرم حبى كه به خداى عزيز جبار شرك نورزيده ايم . و بدن آنان برهنه است ، پس آنان را غسل داده كفن نموده بر آنان نماز گزارده به خاكشان بسپاريد و سپس مسجدتان را بنا كنيد كه بر جا خواهد ماند. پس طبق فرموده آن حضرت عليه السلام عمل كرده آن را صادق يافتند.
7- حكم طلاقهاى سابق
عمر درباره زنى كه شوهرش يك بار يا دو بار او را طلاق داده و آنگاه مرد ديگرى با وى ازدواج نموده و او را طلاق داده و يا مرده ، و پس از انقضاى عده اش شوهر اول او را به عقد در آورده ، تعداد طلاقهاى سابقش را به حساب مى آورد (يعنى اگر مثلا در سابق يك بار او را طلاق داده بود، حال مى توانست فقط دو بار او را طلاق دهد نه بيشتر و...).
اميرالمومنين عليه السلام مى فرمود: سبحان الله ! آيا ازدواج با شوهر ديگر (يعنى محلل ) سه دفعه طلاق (شوهر سابق ) را از بين مى برد ولى يك دفعه را از بين نمى برد؟!