1- صرف و نحو
ابوالاسود دئلى گويد: روزى به محضر حضرت امير عليه السلام شرفياب شده آن حضرت را متفكر يافتم ، پس گفتم يا اميرالمومنين ! درباره چه فكر مى كنيد؟
حضرت فرمود: در لغت شما خطاها و اشتباهاتى ديده ام مى خواهم در اين باره اصول و قواعدى وضع كنم تا خطاها اصلاح شود. گفتم اگر چنين كنيد ما را زنده نموده و اين لغت در ميان ما خواهد ماند. پس از چند روز نزد آن حضرت رفتم كاغذى پيش روى من گذاشت كه در آن نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
تمام كلمات يا اسمند، يا فعل ، يا حرف . اسم آن است كه مسمايش را روشن كند، و فعل آن است كه حركت و پديده مسمى را، و حرف داراى معنايى است كه نه اسم است و نه فعل . آنگاه به من فرمود: در اين باره تتبع كن و آنچه كه به نظرت آمد بر آنها بيفزا. و بدان كه كلمات از نظر ديگر بر سه نوعند: ظاهر، ضمير، و چيزى كه نه ظاهر است و نه ضمير.
ابوالاسود مى گويد: مطالبى جمع آورى نموده خدمت آن حضرت عليه السلام عرضه داشتم كه از جمله آنها حروف نصب بود (مراد حروف مشبهه بالفعل است ). ان ، ان ، ليت ، لعل ، كان ولى لكن را ذكر نكرده بودم پس به من فرمود: چرا لكن را جزء آنها نياورده اى ؟
گفتم : به نظرم آمد كه جزء آنها نيست ؛ فرمود: چرا از آنهاست ، آن را بنويس .
زجاج نحوى اصل ياد شده را چنين مثال آورده : ظاهر، مانند: رجل زيد، عمرو، و مانند اينها، و ضمير مانند: انا، انت ، و تاء در فعلت ، و ياء متكلم مثل غلامى . و كاف خطاب ، مانند: ثوبك ، و مانند اينها، و اما آنچه كه نه ظاهر است و نه ضمير، مبهمات است مانند: هذا، هذه ، هاتا، تا، (از اسماء اشاره )، و من و ما و الذى و اى (از اسماء موصول )، و كم و متى و اين (از اسماء استفهام )، و مانند اينها(255)
2- لغت
مردى از ابوبكر معناى آيه قرآن وفا كهه وابا را پرسش نمود. ابوبكر معناى اب را ندانست و گفت : كدام آسمان بر من سايه مى افكند و كدام زمين مرا بر مى دارد و يا چه كنم اگر درباره كتاب خدا چيزى بگويم كه خود به آن باور نداشته باشم ، معناى فاكهه را مى دانم ، ولى اب را خدا بهتر مى داند. اين گفتار او به سمع مبارك اميرالمومنين عليه السلام رسيد آن حضرت فرمود: سبحان الله آيا نمى داند لفظ اب به معناى چراگاه و زمين پرگياه مى باشد، و خداوند در اين آيه شريفه در مقام شمردن نعمتهايى است كه بر مردم و چهارپايانشان ارزانى داشته تا بدان وسيله تغذى نموده مايه حيات و قوام بدنشان باشد (256)
و نيز معناى كلاله را از ابوبكر پرسيدند؛ گفت : نظرم را در اين باره مى گويم اگر صحيح بود از خداست و اگر خطا بود از شيطان و خودم .
اين سخنش به اميرالمومنين عليه السلام رسيده فرمود: چقدر بى نياز است از به كار بردن نظريه احتماليش ، آيا نمى داند كلاله به معناى برادران و خواهران پدر و مادرى و پدرى تنها و مادرى تنها مى باشد؟ كه خداى تعالى فرموده :
يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلاله ان امرو هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك (257)
از تو اى رسول ! درباره برادران و خواهران فتوا خواهند، بگو خداوند شما را درباره كلاله فتوا مى دهد اگر مردى از شما بميرد و از براى او فرزندى نباشد و خواهرى داشته باشد از براى آن خواهر است نصف تركه ميت .
و مراد از خواهر در اين آيه خواهر پدر و مادرى و يا پدرى تنهاست ؛ زيرا فقهاء اتفاق دارند كه در صورتى خواهر نصف تركه را ارث مى برد كه پدر و مادرى و يا پدرى تنها باشد.
و در جاى ديگر مى فرمايد: و ان كان رجل يورث كلاله او امراه وله اخ او اخت فلكل واحد منهما السدس (258)
و اگر مردى يا زنى وارثى بجز برادر و يا خواهرى نداشته باشد هر يك از آنان يك ششم سهم مى برند.
و نيز فقهاى اماميه اتفاق دارند در اين كه تفصيل بين يك ششم در صورت تنهايى و يك سوم در صورت تعدد اختصاص دارد به خواهر و برادر مادرى (259)
بنابراين ، لفظ كلاله در قرآن مجيد بطور صريح در برادر و خواهر پدر و مادرى و پدرى تنها و مادرى و پدرى تنها استعمال شده و به كار بردن راى در موردى است كه نص شرعى وجود نداشته باشد، و به همين جهت امام عليه السلام فرموده : چقدر از راى خود بى نياز است .
مؤ لّف :
همان گونه كه ابوبكر معناى اب و كلاله را نمى دانسته ، همان گونه نيز معناى بضع به كسر با را نيز نمى دانسته چنانچه در تاريخ طبرى آمده : ميان روميان و اهل فارس در ادنى الارض (حوالى شام يا اطراف جزيره ) در روز اذرعات جنگ در گرفت و در اين نبرد روميان شكست خوردند، اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب آن حضرت كه در مكه بودند رسيده بر آنان گران آمد؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله را خوش نمى آمد كه مجوسيان كافر بر روميان كه اهل كتاب بودند پيروز گردند از سويى كفار مكه از آن جريان مسرور شده از روى شماتت به مسلمانان مى گفتند: برادران مجوس ، بر برادران اهل كتاب شما پيروز گشته اند و شما نيز اگر با ما بجنگيد بر شما غلبه خواهيم كرد. پس خداوند اين آيات را نازل كرد: الم غلبت الروم فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين .
روميان مغلوب (فارسيان ) شدند در جنگى كه به نزديكترين زمين واقع شد (حوالى شام يا اطراف جزيره ) و آنها پس از مغلوب شدن فعلى بزودى بر فارسيان باز غلبه خواهند كرد، در اند سالى ....
در اين هنگام ابوبكر به جانب كفار بيرون شده به آنان گفت : از آن اتفاق دلشاد نباشيد كه خداوند به رسول ما خبر داده كه البته روم بر فارس پيروز خواهد شد.
ابى بن خلف از مشركين برخاست و به ابوبكر نسبت دروغ داد. ابوبكر به او گفت : تو از من دروغگوترى اى دشمن خدا! اكنون حاضرم با تو شرط بندى كنم ، من ده شتر مى آورم و تو نيز ده شتر پس اگر در مدت سه سال روم بر فارس غلبه كرد ده شتر تو مال من باشد و اگر فارسيان بر روميان غلبه كردند ده شتر من مال تو باشد. (ابى بن خلف ) قبول كرد. و آنگاه ابوبكر به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده قصه خود را بيان داشت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: نمى بايست چنين مى گفتى ؛ زيرا معناى بضع از سه سال است تا ده سال ، حال برو مال را زياد كن و بر اجل بيفزا.
ابوبكر بيرون شده ابى را ملاقات نمود.
ابى گفت : انگار پشيمان شده اى ؟
ابوبكر گفت : نه ، فقط مال را مى افزايم و بر مدت اضافه مى كنم . مال را صد شتر قرار ده تا مدت نه سال . ابى پذيرفت . (260)
ابوبكر گفت : نه ، فقط مال را مى افزايم و بر مدت اضافه مى كنم . مال را صد شتر قرار ده تا مدت نه سال . ابى پذيرفت . (260)