معاني لغات غزل(168)
گدا خت: از حرارت ذوب شد .
شود كار دل تمام: كار دل را به سرانجام برسد ، دل به مراد برسد.
آرزوي خام: آرزوي نَسنجيده ، خواسته هاي نامعقول.
گنج نامه : نامه يي كه در آن محل گنج و محتويات آن و راه رسيدن به آن نوشته شده است.
شدم خراب جهاني : در نزد جهانيان خراب و بد نام شدم .
گنج حضور: (اضافه تشبيهي) حضور قلبي به گنج تشبيه شده.
كِرام: جمع كريم ، مردان بلندهمّت و بخشنده ، بزرگواران .
لابه: تملّق ، فريب، بازي دادن.
مير مجلس: امير و بزرگ مجلس ، رئيس تشريفات و پذيرايي .
كمين غلام: كمترين غلام، غلام كوچك ، بنده كِهتَر.
...كه ديده در ره خود تاب و پيچ دام ونشد: براي اينكه پيچ وتاب دام و بند را در راه خود ديد ونرفت.
دليل راه : راهنماي راه ، پير و مرشدو راهنماي راهِ طريقت .
اهتمام: كوشش.
معاني ابيات غزل(168)
(1) براي آنكه كار دل به سرانجام برسد، در آتش اشتياق سوخت و كار صورت نگرفت . در راه اين آرزوي نا پخته رنج بسيار كشيديم و كار دل به سامان نرسيد.
(2) افسوس كه راه دست يابي به گنج نامه مقصود ( راز افرينش ) در پيش چشم مردم دنيا خراب و بد نام شدم وبه مقصود نرسيدم .
(3)در يغا كه براي دسترسي به گنجينه نقدينه حضور قلبي ، بر دربزرگان و كريمان به گدايي رفتم و نيافتم.
(4) محبوب ، از راه فريب و عده داد كه يك شب امير مجلس تو خواهم شد و من با ميل ورغبت غلام كوچك او شدم و او به قول خود وفا نكرد .
(5) هم چنين پيام داد كه من با رندان نشست و برخاست مي كنم و من به رندي و باده نوشي خود را شهره عام كردم و او به عهد خود وفا نكرد .
(6) اگر كبوتر دل در سينه جاي گرفته و مي تپد ، جا دارد براي اينكه پيچ و تاب دام و بند را در خود ديد و از جاي خود بيرون نشد. راب، خون در دلم موج زدو اين آرزوي عملي نشد.
(8) بدون مرشد و راهنما پا به وادي عشق مگذار كه من كوشش زيادي كردم كه به تنهايي اين راه طي كنم و موفق نشدم .
(9) حافظ به كمك نيروي فكر ، هزاران حيله و تدبير به كار برد به اميد اينكه آن محبوب رام شود ولي موفق نشد.
شرح ابيات غزل( 168)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون محذوف
*
شيوه تحقيق كلاسيك غرب بر اين است كه تنها از گفته ها و نوشته هاي مُسجّلِ يك خطيب، شاعر ونويسنده يي ، پي به كُنهِ عقيده و خط مشي آنها برده و مندرجات روزنامه ها و صفحات تواريخ و نقل قولها را در صورتي منطبق با واقعيت محسوب مي دارند كه آثار مكتوب اصلي را تأييد نمايد.
در مورد حافظ خوشبختانه سخنان بسياري درباره معتقدات او در قالب مضامين غزلها به جاي مانده و در دست است كه مي توان به كمك آنها به واقعيت دست يافت. غزل 62 مورد بحث ما سند مهمي است براينكه حافظ جستجو گر، سالها با مطالعه و مدّاقه در دايره شريعت و طريقت و سخنان مشايخ صوفيه براي رسيدن به صراط مستقيم وصول به حقيقت رنج فراواني برده و بدون آنكه مريد و بنده مرادي شود راه عرفان و اشراق را بر شريعت رجحان داده و سالياني دراز در اين باره در وادي حيرت و سر گرداني سر برده است .
حافظ در اين غزل در حالي كه صراحتاً اذعان دارد كه راهي به منزل مقصود نبرده و از اهتمام خود راضي نسيت همه چيز را باز گو مي كند. شاعر در بيت اول مي فرمايد راه عقل كوره راهي بيش نبود و من راه دل را بر گزيدم و جانم در راه اينكه اين دل من به سر منزل مقصود خود برسد گداخته شد و اين آرزوي خام من صورت عمل به خود نگرفت
و در بيت دوم: براي اينكه به گنج نامه مقصود دل يعني درك رموز كاينات و خلقت و معرفت در باره حكمت آفرينش دسترسي پيدا كنم معموره حيات و عمررا به خرابي كشيدم و خراب و بد نام شدم و به اين گنج نامه دست نيافتم . منطوق اين كلام اين است كه گفته ها و نوشته هاي مشايخ صوفيه حافظ را قانع نكرده است و ما قبلاً در اين باره گفته بوديم كه ضريب هوشي بالاي حافظ و هر هوشمند نابغه ديگري به منزله سنگ محك تحقيق آن شخصيت عمل كرده واز اينكه آن شخص به جاده تقليد و مريدي كشيده شود و بدون اينكه به هسته حقيقت دست يابد ، ممانعت به عمل مي آورد و اين بيت دليل براين گفته ماست.
حافظ در بيت سوم مي گويد مانند يك نفر گدا به در خانه همه كريمان به گدايي رفتم كه نقد طلب را به دست آورم اما چيزي نصيبم نشد و اين بدان معناست كه سركردگان قوم و مشايخ صوفيه هم خودشان فقير و بي چيز بودند و هم چيزي نداشتند كه به مستحّق ديگري بدهند.
آنگاه حافظ شروع و بسط سرگردانيهاي خود در اين راه كرده در بيت چهارم مي فرمايد كه اين دل من از راه فريب دادن من به گفت كه من جلودار و پيشاهنگ راه تو خواهم شد تا به مقصود خود برسي منهم مثل نوكري پشت سر او راه افتادم و به جايي نرسيدم و در بيت پنجم اضافه مي كند كه اين دل من به من گفت كه من شيوه رندي و زرنگي و باده كشي را راه مناسب دانسته و با كسي كه چنين صفاتي داشته باشد همراه و همگام مي شوم ، منهم همه اين كار را پيشه خود كردم و باز كار به سرانجام نرسيد.
شاعر پس از شرح مطالب بالا در بيت ششم مي فرمايد در حال حاضر اين كبوتر دل من ، حق دارد كه در كنج سينه من نشسته و ميل به پرواز نداشته باشد زيرا اين مرغ زيرك در راه خود صدها دام و بند صيادان حقه باز را با چشم خود ديده و به همين دليل ديگر ميل به پرواز و جستجو در خود حس نمي كند.
شاعر در بيت هفتم تكراراً ، نوميدي خود را از بوسه زدن بر لب مقصود اظهار مي دارد آنگاه در شاه بيت غزل به اين نتيجه مي رسد كه علت العلل ناكاميهاي من در اين بود كه نتو انستم يك راهنماي خبره وبصير پيدا كنم و به كمك او اين راه را طي كنم و خواستم به تنهايي به جايي برسم و موفق نشدم . در زير معناي ظاهر اين بيت كه در بالا آمد، برق اي انديشه به چشم مي خورد كه در بيابان وادي حيرت اگر كسي خواست گم نشود بايد به علامت صحيح راه كه ديگران قبلاً از خود بجاي گذاشته اند توجه كند و اين همان نقطه عطف و بازگشت به مرحله اول انديشه شاعر است كه كدام رهرو ، كدام دليل را ، كدام راه؟
اينجاست كه حافظ خود متوجه اين بلاتكليفي خود شده و در آخرين كلام خود در مقطع غزل مي گويد نمي فهمم . من هزار حيله و تدبير به كار بردم كه راه از چاره تميز و دليل راهي پيداكنم امانشد كه نشد . حرف آخر اينكه در حالي كه ما چنين گفته هايي از شاعري در دست داريم آيا صحيح است كه باز او را به فلان و بهمان طريقه نسبت داده و اين نابغه عالم تفكر را دنباله رو افرادي كوچكتر از او به حساب آوريم ؟
شرح جلالی بر حافظ - عبدالحسین جلالیان