معاني لغات (160)
خلوت:مكان خالي از اغيار.
انجمن: مجلس، مجمع دوستان.
نگين سليمان: انگشتري حضرت سليمان كه بر آن نقش اسم اعظم حك بود و ديوي آن را بربود ومدت محدودي در انگشت كرده به سلطنت پرداخت.
اهرمن:ديوي كه انگشتر حضرت سليمان را ربود.
حريم: حاير، محوطه اطراف حرم كه اياب وذهاب در آن مستلزم اجاره مخصوص با شرايط خاص است.
رقيب:مراقب ، نگهبان ، مدعي عشق.
حرمان:نوميدي، بي نصيبي.
هماي:هما ، نام مرغي كه خوراكش استخوان بوده و قدما آن را مرغ سعادت دانسته و معتقد بودند سايه او بر سر هركس بيفتد او خوشبخت شده وبه سلطنت مي رسد.
سايه شرف: سايه يي كه مجد وبزرگي مي آورد .
طوطي كم از زغن باشد: (استعاره ) دانا وهنرمند، بي ارزش تر از نادان بي هنر باشد. زغن نوعي كلاغ به نام زاغچه و گوشتخوار است. شوق: اشتياق ، ميل وآرزومندي.
سوز:سوزش ، گرما وحرارت. سوسن اگر ده زبان… : سوسن نام گلي است به چند رنگ ونوع سفيد آن به سوسن آزاد معروف و پنج گلبرگ و پنج كاسبرگ ، همگي مشابه هم وسفيد رنگ دارد وبدين سبب به ده زباني معروف شده است.
مهر بر د هان : با دهان بسته ، دهان خاموش.
معاني ابيات غزل(160)
(1)خلوت ، به شرط آنكه يار من همدم باشد دلپذير است نه اينكه من در سوز وگداز باشم واو به مانند شمع براي اهل مجلس نور افشاني كند.
(2)من، آن انگشتري حضرت سليمان (يار ) را كه گهگاهي در اختيار ديو( ديگران ) باشد به هيچ بهايي نمي پذيرم.
(3) خدايا مپسند كه در محوطه ديدار دوست ، رقيب از نزديكان بوده و بهر من نوميدي ودوري باشد.
(4) به مرغ هما بگو كه هر گز سايه شرف و اعتبار خود را بر شهري كه در آن ارزش طوطي كمتر از كلاغ است مينداز. (5) نيازي به بازگو كردن شرح اشتياق نيست . زيرا حال دل آتش گرفته را از خلال سوز وگدازي كه در سخن است مي توان دريافت.
(6) شوق خيال رسيدن به كوي تو از سر بيرون نمي رود . آري چنين است كه دل بي قرار غريب هميشه به سوي وطن خود تمايل دارد.
(7) اگر حافظ به مانند گل سوسن ده زبان هم داشته باشد در حضور تو به مانند غنچه مهر سكوت بر لب دارد.
شرح ابيات غزل(160)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم
*
رشته مبارزه مخالفان و قشريون، با حافظ كه داراي انگيزه ظاهري صيانت از شريعت وباطني بر پايه رقابتهاي سياسي و دسته بنديهاي محلي استوار داشت ، سر دراز دارد بطوري كه كه سهم اعظم دوره حكومت شاه شجاع را در مي گيرد وبه همين دليل در اكثر غزليات اين دوره شاعر ايهاماتي مبني بر گلايه حافظ از رقيبان و بي اعتنايي شاه شجاع استنباط مي شود .
شاعر در مطلع غزل، خلوت با يار را در حالي دلپذير مي داند كه يار با او موافق وهمدل باشد نه اينكه او مانند شمع بسوزد و محبوبش در انجمن به رقيبان روي خوش نشان دهد. در بطن تشبيهي كه حافظ در اين بيت به عمل آورده اين مفهوم اسنتباط مي شود كه حافظ مي خواهد بگويد كه شمع دو صفت دارد يكي ميسوزد و خود را فدامي كند ديگري اينكه به مجلس نور مي بخشد و فيض مي رساند اگر قرار باشد كه سوختن و نابود شدن شمع بر عهده من باشد و نوربخشي به انجمن سهم رقيبان من باشد.ديگر در اين خلوت يار با يار هيچگونه لذتي متصور نيست و منطوق كلام او اين است كه درباره شاه شجاع به نحوي در آمده كه من شمع سوزان آن شده ام و رقيبان بهر بهرداري از آن مجلس مي كنند و يار هم كه شاه شجاع باشد يار من نيست؟
اين نكته را بايد توجه داشت كه كنايه گفتن و گلايه كردن واعتراض به شاه وقت را نمي شود صريح و بي پرده تر از اين بيان كرد و بيان حافظ در واقع شاهكار ايهام و اشاره است ونبايد اكنون كه قرنها از آن زمان گذشته اين ايهامات را توجيهاتي متكي به خيال وپندار تصور كنيم بلكه با دقت در بيان شعري حافظ به ميزان مهارت وشجاعت ذاتي او بپردازيم.
شاعر دربيت دوم حالت اعتراض خود را با بياني ديگر تقويت مي كند و مي گويد من براي اين شاه و درباري كه هر روز يك اهريمن ( مخالفين اصولي حافظ) در آن صاحب نفوذ است ، پشيزي ارزش قائل نيستم. و بلاخره شاعر از اينكه در شيراز طوطي از زغن كم ارزشتر شده نفرين كرده مي گويد اي مرغ هماي سعادت كه سايه ات بر سر هركس باشد شاه مي شود سايه ات را از اين شهر و ديار برگير كه اينجا طوطي شكر شكني چون من از زاغ و زغن بي ارزشتر است و اين نفرين بزرگي است به شاه شجاع اما اگر به ديده انصاف بنگريم چه كسي ديگر چون حافظ قادر است اين سقمونياي تلخ كلام را چنين با چاشني تعبير متحول كرده و تلخي آن را بپوشاند به نحوي كه عامه مردم جنبه ظاهري معناي كلام را پذيرا شده و از آن لذّت ببرند.شاعر گويي براي مردمان قرون واعصار بعد در اين باره سخني دارد و براي آنكه مردم پي به ميزان گرفتاري بزرگ او ببرند بيت پنجم اين غزل را مي آفريند و مي گويد هر انسان بصيري مي تواند( در هر عصر وزمان ) از سوزي كه در سخنان من نهفته است پي به مكنونات قلبي من ببرد. بلاخره شاعر براي انكه از شاه شجاع در آخر سر دلجويي كرده باشد در مقطع كلام خود مي افزايد كه اگر حافظ باده زبان با درشتي و وتهوّر گله مند از اوضاع است در پيش تو غنچه وار مُهر بر دهان مي زند . حقيقتاً مهارت شاعر بزرگ ايران در تنظيم اين تابلوهاي سياسي كه به نام غزل شهرت يافته اند تحسين بر انگيز است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی