اگر به دو وجهي بودن بعضي كلمات توجه كافي داشته باشيم بسياري از سؤتفاهما ت منتفي ميشود مثلا دربعضي غزليا ت حافظ . زاهد و واعظ و شيخ و.. معني مطلوب ندارد واز نظرمتوليان رسمي دين نا خوشا يند است ولازم است توجه شود كه اين كلمات دو وجه دارد ومقصود حافظ وجه مجازي آنها بوده كه بواسطه ويژگيهاي طبع بشرخيلي شايع است ومتعرض وجه حقيقي نيست در مورد صوفي خوب است تمايزصوفي حقيقي برانواع ديگرش را(به عنوان مثال) ازمولوي بشنويم :
هركه از ديداربرخوردار شد
اين جهان در پيش او مردار شد
ازهزاران اندكي زين صوفي اند
باقيان در دولت او ميزيند
ودر مورد واعظ گرچه حافظ گفته” برو به كار خود اي واعظ اين چه فرياد است”(گويا مقصود اينست كه من دل از كف داده بايد فرياد كنم نه تو) اولا هر واعظي رانگفته و ثانيا خود حافظ چه بسا مانند واعظ به ديگران پند داده است:
نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوست تردارند
جوانان سعاد تمند پند پير دانا را
گرچه در اينجا بنا بر اختصار كلام است به دو گانگي معني عقل نيز كه گاه باعث سؤ تفاهم است توجهي داشته باشيم:
درآثار عرفا گاه عقل مورد مذمت قرار گرفته حتي مترادف عقال(زانوبند شتر) هم تلقي شده وحافظ آنرادر حرم عشق نامحرم دانسته وهم تاكيد كرده كه از دفترعقل آيت عشق را نميتوان خواند
عقل ميخواست كزاين شعله چراغ افروزد
دست عشق آمد و بر سينه نا محرم زد درجاي ديگرآمده است:
ايكه از دفترعقل آيت عشق آموزي
ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست
در اين مورد هم خوب است مقد متا ازنظرمولوي استفاده كنيم:
عقل دو عقل است اول مكسبي
كه درآموزي چودر مكتب صبي
عقل ديگربخشش يزدان بود
چشمه آن در ميان جان بود—مولوي قائل به عقل كلي وجزئي نيزهست
ودر حديث داريم العقل ما عبد به الرحمان عقل آنست كه خداي رحمان با آن پرستش ميشود وداريم كه
العقل عقلان يعني عقل دو عقل است(اين پاسخ امام است برسئوال كسي كه پرسيده عقل معاويه چه عقلي است) وميدانيم كه درقرآن كريم تعقل بسيار تو صيه شده است( افلا تعقلون)
پر واضح است كه اگربه دوگانگي معني عقل توجه نباشد( كه ازكدام بخش از وجود دو گانه انسان تغذيه كرده) بين اهل عرفان و اهل كلام سؤتفاهم ايجاد ميشود وممكن است يكي ديگري را زير سئوال ببرد وگويا اين قبيل اختلافات در طول تا ريخ با عث بد بيني كساني بر كسان ديگر شده وهنوز ادامه دارد
آنچه حافظ در مورد عقل گفته به نظر اهل معرفت درست است ولي اگر پرسيده شود كه كدام نيرو حافظ رااز صومعه يا عبادتگاه اسمي به ميكده معرفت كشيده وبه ارزشهاي دنيائي بي اعتماد كرده وطلب وصال را با اين شد ت در او پديدآورده حتما اهل معرفت خواهند گفت نيروي عقل وتشخيص متعالي مدخليت داشته است
همين طور معني دوگانه خوف وانذاروايمان واعتقاد ودهها معني ديگرقابل تفصيل است كه جاي بحث
همه آنها نيست فقط به موضوع دوگانگي معني “خود” هم اشاره اي داشته باشيم كه گاهي در سخن ابهام ايجاد ميكند مثلا از خود بيخود شدن وخود را يافتن كه درآثارعرفاني آمده ظاهرا متضاد ولي بيك معني است با اين توضيح كه خود در جمله اول به معني منيت اجتماعي ودر جمله بعد من اصلي يا من ديگرمقصود است در اينجا هم لزوم توجه به معاني دوگانه معلومست
ولي مشكل اصلي فهم معارف والاي ديني چندان اختلاف بر سر كلما ت نيست حقيقت نهائي در وراي كلمات وطبيعت جستجو ميشود شاخه ها را جدا از اصل نبايد انگاشت در غزل بالا ميخوانيم:
تو كز سراي طبيعت نميروي بيرون
كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد
ودر بيتي ديگر از همين غزل معني هدايت آنطور كه قرآن مؤيدآنست بيان گرديده است
دلا به نور هدايت گر آگهي يابي
چو شمع خنده زنان ترك سر تواني كرد
حصول هدايت حقيقي مشكل است ودر قرآن كريم حصول آن با كلمه لعل يعني شايد آمده “لعلكم تهتدون” واينكه وطلب هدايت كه در هر نماز بايد تكرارشود اهميت ومشكل هدايت را ميرساندبا توجه به ابيات بالا ميتوان گفت هدايت يعني راه يافتن به عالم بالا ترازسراي ظاهري طبيعت.
پي نوشت:ديدگاههاي بالا يك ديدگاه ممكنست حساب شود واگر منسجم نيست براي اينست كه راقم ابتداقصد نوشتن مطلب بلند نداشته وبعد چيزي به مطا لب قبلي اضافه كرده است