معاني لغات غزل (141)
شُدَن: رفتن.
وفادار:باوفا ، متعهد.
آه : دادو فریاد (شبه جمله).
نرگس جادو: کنایه از چشم فریبنده، چشم جادوگر.
بازی انگیخت: بازی بر پا کرد، غوغا براه انداخت، هنگامه یی با پا کرد.
رنگ شفق یافت : کنایه از سرخ رنگ شدن اشک به معنای خونابه به جای اشک.
طالع بی شفقت: بخت نامهربان ، سرنوشت بی رحم.
شفق: سرخی غروب در محل غروب آفتاب.
لیلی : دختری از قبیله بین عامر که مجنون پسر عموی او بدو عاشق شد و داستان عشق آنهارا نظامی گنجوی به نظم کشیده است.
مجنون: قیس بنی عامر از قبیله بنی عامر عاشق لیلی دختر عموی خود.
برق: نور جهنده ناشی از رعد درآسمان ابری و طوفانی ، کنایه از بارقه عشق میان لیلی و مجنون.
سحر: سحرگاهان، هنگام مناسب برای استجابت دعا و مکاشفه و تفکر.
نگارنده غیبت: نقاش. و خطاط ناپیدا ، کنایه از آفریدگاه.
پرده اسرار: نهانگاه و کارگاه رموز خلقت.
پر نقش زد: پر نقش و نگار آفرید.
دایره مینایی : دایره لاجوردی ، کنایه از فلک وآسمان آبی رنگ.
در گردش پرگار... : به هنگام به چرخش در آوردن پرگار برای ترسیم دایره فلک و آسمان آبی رنگ.
فکرعشق: تفکر درباره عشق وعرفان، خاطره عشق و بیار قدیمی دل... .
یار دیرینه : دوست قدیمی.
شرح ابيات غزل(141)
ای دل دیدی که باز غم عشق چه کار کرد! چگونه محبوب رفت و با یار وفادار خود چه کرد!
(2) ای داد از دست آن چشم جادوگر که چه هنگامه یی بر پا کرد و اِی وای از آن چشم مست که با مردم هشیار چه رفتاری داشت.
(3) اشک من از بی مهری محبوب به رنگ سرخ شفق در آمد. بنگر که بخت ناسازگاردر این کار چه کرد.
(4) سحر گاهان از جانب منزل لیلی برقی درخشیدن گرفت . عجبا که با خرمن جان مجنون پریشان دل چه کرد!
(5)ساقی! جام شراب به من رسان که بر من معلوم نیست که دست نقاش ناشناس در پشت پرده کارگاه رموز خلقت چه نقشی را به تصویر کشیده است .
(6) بر هیچ کس معلوم نشد که آن کسی که این فلک لاجوردی رنگ را با به گردش در آوردن پرگار ، چنین پر نقش و نگار آفرید چه کرد!
(7) فکرو اندیشه ناشی از عشق به معرفت الهی ، آتشی از غم (حیرت) در دل حافظ زده، آن را بسوزانید. بنگرید که غم ، این همدم و دوستی قدیمی با یار خود چه رفتاری کرد!
شرح ابیات غزل ((141)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
شکی نیست که این غزل ، بظاهر در فراق یار و در باطن به سبب برکناری و غیبت سلطان حاکم سروده شده است. در میان شاه ابوسحاق و شاه شجاع ، ظن این ناتوان به شاه شیخ ابواسحاق می رود . از مفاد ابیات این غزل و مضامین به کار گرفته چنین مستفاد می شود. که شاعر از مراجعت شاه ابواسحاق امیدی به دل راه نمی داده و سوز فراق و حسرت ایام خوش گذشته به غزل ، رنگ و بوی عاشقانه داده است. شاعر عارف در چهار بیت آخر غزل ، درباره خلقت کاینات و راز و رمز آفرینش ، در کار نگارنده غیبت غرق دریای حیرت ، مکنونات قلبی خود را بازگو می کند ودربیت مقطع آنجا که در باره فکر عشق سخن می گوید ، یک دنیا مطلب را در همین کلمه به ( فکر عشق ) گنجانده می خواهد چنین افاده مطلب کرده بگوید که برای درک راز آفرینش به عشق وعرفان متوسل شده اند وهر چه بیشتر اندیشه کردم کمتر چیزی را دریافتم تا آنجا که این عشق به کشف راز آفرینش به صورت آتشی در دل من در آمده و جان مرا بسوزانید واین نحوه تفکر دیرینه و این غم واندوه قدیمی را ببیند که با حافظ چه کرد؟ و ما از همین اشارات می توانیم پی به عمق اندیشه این شاعر متفکر بلند نظر برده و در برابر اندیشه والای او مراتب شعر وشاعریش را چیزی در حد کمترین امتیاز برای این انسان والا به حساب آوریم .