0

غزل شماره ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار

طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

 

 

پنج شنبه 2 مرداد 1393  12:31 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

۱۴۱. دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد 
• زمان : 01:13 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/334779/۱۴۱-دیدی-ای-دل-که-غم-عشق-دگربار-چه-کرد/

یک شنبه 17 اسفند 1393  6:11 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:غزل شماره ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

وزن غزل: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

۱ ای دل دیدی که غم عشق بار دیگر چه کرد؛ معشوق چگونه رفت و با یار وفادار چه رفتاری کرد

۲ عجبا از آن چشم فریبکار که چگونه بازی ای برپا کرد؛ شکوه از آن چشم مست که با مردم هشیار چه رفتاری داشت.

نرگس جادو: چشم جادوگر، به اعتبار اینکه مثل جادوگر که چشم بندی می کند و مردم را می فریبد، چشم زیبا عقل و هوش می برد، و انسان را فریب می دهد.

۳ اشک من از بی محبتی یار به سرخی رنگ شفق در آمد؛ ببین که بخت و طالع بی رحم در این کار چه کرد.

شفق: سرخی افق پس از غروب آفتاب

مهر چنانکه غالباً رسم حافظ است غیر ازمعنای محبت که در بالا آوردیم به خورشید نیز ایهام دارد، و با این معنی مهر، بیت تصویر غروب خورشید و به همراه آن پیدا شدن شفق سرخ را که ملازم آن است، مجسم می سازد.

چهره ی یار را به خورشید تشبیه کرده می گوید به علت غروب کردن خورشید چهره ی یار، اشک من به رنگ سرخ شفق درآمده است؛ زیرا رنگ شفق با غروب خورشید ملازمه دارد. حاصل معنی اینکه از دوری روی خورشید مانند یار، اشک خونین به رنگ شفق سرخ می ریزم، ببین که بخت بی رحم با من چه کرد.

۴ هنگام سحر از جانب منزل لیلی برقی بدرخشید؛ شگفتا که با خرمن جان مجنون دل افسرده چه کرد.

گاهی به هنگام صاعقه، برق سبب آتش گرفتن خرمن می شود. نگاه لیلی را به برقی تشبیه کرده که آتش عشق را روشن کرده و خرمن هستی مجنون را سوزانده است.

۵ ساقی، جام شراب به من بده، زیرا معلوم نیست که نقاش غیب چه نقوشی در پرده ی رمز خلقت تصویر کرده است.

نگارنده: نقاش، نویسنده.

غیب: ناپیدا، کنایه از خدا و فرشتگان؛ و نگارنده غیب، نقاشی که نقوش جهان را خلق کرده ولی خود ظاهر نیست، آفریدگار.

حاصل معنی اینکه: طرح کار جهان بر من روشن نیست – معلوم نیست نقاش غیب چه نقشی بر پرده ی اسرار ریخته و راز و رمزی در آن نهاده – پس چاره، بیخودی و فراغت از فکر چون و چراست. ساقی می بده تا از فکر و اندیشه غافلم کند.

۶ آنکه این دایره ی لاجوردی رنگ را پر از نقش و نگار ساخت؛ کسی نمی داند در گردش پرگار چه کرده است.

دایره ی مینایی: آسمان آبی رنگ؛ و از پر نقش بودن این دایره مراد ستاره ها و ماه و خورشید و رنگهای گونه گون ابر و افق در آسمان است.

می گوید کسی نمی داند آنکه گنبد مینائی رنگ آسمان را با این نقش و نگارها مزین ساخته، در گردش پرگار، یعنی در ترسیم این دایره آبی، چه هنر نمائی ها کرده است.

۷ فکر عشق در دل حافظ آتشی از غم و غصه به پا کرد و آن را سوزاند؛ ببینید یار قدیم با یار خود چه رفتاری کرد.

با توجه به دو بیت پیشین که با عنوان نگارنده ی غیب و نقش پرگار او، از خلقت جهان سخن گفت، در این بیت می گوید برای دستیابی به اسرار خلقت به عشق و عرفان متوسل شدم اما فکر عشق که از قدیم در دلم بود، و یار دیرینه با دل من که دوستش بود چه کرد.

خلاصه مقصود اینکه گر چه طبق عقیده ی عرفا عشق امانت الهی است که از روز ازل به آدمی داده اند؛ اما از طریق عشق نیز به کشف سرخلقت نائل نشدم، بلکه تنها حس طلب را در دلم بر انگیخت، آن را به هیجان و سوز و گداز آورد و رفت.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  7:37 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

معاني لغات غزل (141)
 
شُدَن: رفتن.
 
وفادار:باوفا ، متعهد.                                                                                                                                                
 
آه : دادو فریاد (شبه جمله).
 
 نرگس جادو: کنایه از چشم فریبنده، چشم جادوگر.
 
 بازی انگیخت: بازی بر پا کرد، غوغا براه انداخت، هنگامه یی با پا کرد.
 
رنگ شفق یافت :  کنایه از سرخ رنگ شدن اشک به معنای خونابه به جای اشک.
 
طالع بی شفقت: بخت نامهربان ، سرنوشت بی رحم.
 
شفق: سرخی غروب در محل غروب آفتاب.
 
 لیلی : دختری از قبیله بین عامر که مجنون پسر عموی او بدو عاشق شد و داستان عشق آنهارا نظامی گنجوی به نظم کشیده است.
 
مجنون: قیس  بنی عامر از قبیله بنی عامر عاشق لیلی دختر عموی خود.
 
برق: نور جهنده ناشی از رعد درآسمان ابری و طوفانی ، کنایه از بارقه عشق میان لیلی و مجنون.
 
سحر: سحرگاهان، هنگام مناسب برای استجابت دعا و مکاشفه و تفکر. 
 
نگارنده غیبت: نقاش. و خطاط ناپیدا ، کنایه از آفریدگاه.
 
پرده اسرار: نهانگاه و کارگاه رموز خلقت.
 
پر نقش زد: پر نقش و نگار آفرید.
 
 دایره مینایی : دایره لاجوردی ، کنایه از فلک وآسمان آبی رنگ.
 
در گردش پرگار... : به هنگام به چرخش در آوردن پرگار برای ترسیم دایره فلک و آسمان آبی رنگ.
 
فکرعشق: تفکر درباره عشق وعرفان، خاطره عشق و بیار قدیمی دل... .
 
یار دیرینه : دوست قدیمی.
 
                                                       شرح ابيات غزل(141)
 
ای دل دیدی که باز غم عشق چه کار کرد! چگونه محبوب رفت و با یار وفادار خود چه کرد!
 
(2) ای داد از دست آن چشم جادوگر که چه هنگامه یی بر پا کرد و اِی وای از آن چشم مست که با مردم هشیار چه رفتاری داشت.
 
(3) اشک من از بی مهری محبوب به رنگ سرخ شفق در آمد. بنگر که بخت ناسازگاردر این کار چه کرد.
 
(4) سحر گاهان از جانب منزل لیلی برقی درخشیدن گرفت . عجبا که با خرمن جان مجنون پریشان دل چه کرد!
 
 (5)ساقی! جام شراب به من رسان که بر من معلوم نیست که دست نقاش ناشناس در پشت پرده کارگاه رموز خلقت چه نقشی را به تصویر کشیده است .
 
(6)  بر هیچ کس معلوم نشد که آن کسی که این فلک لاجوردی رنگ  را با به گردش در آوردن پرگار ، چنین پر نقش و نگار آفرید چه کرد!
 
(7) فکرو اندیشه ناشی از عشق به معرفت الهی ، آتشی از غم (حیرت)  در دل حافظ زده، آن را بسوزانید. بنگرید که غم ، این همدم و دوستی قدیمی با یار خود چه رفتاری کرد!
 
شرح ابیات غزل ((141)
 
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
 
  بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
 
*
 
    شکی نیست که این غزل ، بظاهر در فراق یار و در باطن به سبب برکناری و غیبت سلطان حاکم سروده شده است. در میان شاه ابوسحاق و شاه شجاع ، ظن این ناتوان به شاه شیخ ابواسحاق می رود . از مفاد ابیات این غزل و مضامین به کار گرفته چنین مستفاد می شود. که شاعر از مراجعت شاه ابواسحاق امیدی به دل راه نمی داده و سوز فراق و حسرت ایام خوش گذشته به غزل ، رنگ و بوی عاشقانه داده است.  شاعر عارف در چهار بیت  آخر غزل ، درباره خلقت کاینات و راز و رمز آفرینش ، در کار نگارنده غیبت  غرق دریای حیرت ، مکنونات قلبی خود را بازگو می کند ودربیت مقطع آنجا که در باره فکر عشق سخن می گوید ، یک دنیا مطلب را در همین کلمه به ( فکر عشق ) گنجانده می خواهد چنین افاده مطلب کرده بگوید که برای درک راز آفرینش به عشق وعرفان متوسل شده اند وهر چه بیشتر اندیشه کردم کمتر چیزی را دریافتم تا آنجا که این عشق به کشف راز آفرینش به صورت آتشی در دل من در آمده و جان مرا بسوزانید واین نحوه تفکر دیرینه و این غم واندوه قدیمی را ببیند که با حافظ چه کرد؟ و ما از همین اشارات می توانیم پی به عمق اندیشه این شاعر متفکر بلند نظر برده و در برابر اندیشه والای او مراتب شعر وشاعریش را چیزی در حد کمترین امتیاز برای این انسان والا به حساب آوریم .  

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394  7:19 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۱۴۱: دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

تعبیر :

با کوچکترین اتفاقی فکر می کنید دنیا به آخر رسیده و بسیار غصه می خورید. خداوند هر چه که برای شما تقدیر کرده همان رقم خواهد خورد. خودتان به فکر چاره باشید و از یار قدیم خودتان کمک بخواهید در نهایت این خواست خدا بوده است.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394  8:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها