معانی لغات غزل (136)
زلف دوتا: زلف خمیده ، زلف دو بخش ، زلف منحنی.
نتوان کرد: نتوان زد ، نتوان فرو برد.
تکیه کردن: کنایه از اعتماد و پشت گرم بودن .
تغییر کردن : تغییر دادن ، عوض کردن.
قضا: سرنوشت آسمانی، حکم الهی ازلی که تا ابد تغییر ناپذیر است.
صد خون دل: با خون دل خوردنِ بسیار ، با رنج و مشقّت فراوان.
فسوس: سرزنش ، استهزاء ، مسخرگی حیله و تدبیر.
به مَثَل: به عنوان مثال ، برای مثال و نمونه.
بی سروپا: ولگرد و دوره گرد ، کنایه از ماه بلند.
سرو بالا: قامت بلند ، کنایه از محبوب.
سماع: پایکوبی و دست افشانی و وجد و سرورر صوفیان ، کنایه از رقص.
چه محل: چه ارزشی ، چه جایِ نگهداری.
قبا کردن: از جلو نا پایین دریدن ، چاک دادن ِیخهِ جامه تا پایین ، منظور از جامه ، پیراهن است و سابقاً پیراهن ها جلو بسته بوده و از سر شانه تا یکطرف گردن شکافی داشته که با تکمه باز وبسته می شده است.
نظر پاک: نگاه بی آلایش و دور از حسِ شهوانی ، با چشم پاک.
مشکل عشق نه در حوصله دانشِ ماست: حلّ مسئله دشوار عشق در حیطه قدرت دانش و علم مانیست.
فکرِخطا: در اینجا منظور دانش و معلومات ناقص و نارساست.
نکته: جمع عربی آن نُکَت و به معنای سخن تازه و لطیف ودقیق.
غیرتم کشت: رشک و حسد و تعصّب مر از پای در آورد.
عربده: صدای ناهنجار از روی اعتراض برآوردن، ستیزه وتند خویی با فریاد اعتراض.
نازکی طبع: مزاج نازپرورده وحسّاس.
دعا: مدح و درود و درخواست از روی ادب.
طاعت: عبادت، پرستش.
معانی ابیات غزل(136)
(1)دست در حلقه آن زلف خمیده و اعتماد بر پیمان تو و بادصبا نمی توان کرد.
(2) به هر اندازه سعی وکوشش دارم در راه رسیدن به تو کار می بندم اما چه می شود کرد که نمی توان سرنوشت را تغییر داد.
(3) دست ما با رنج و مشقّت فروان به دامن دوست رسیده ، با شماتت و جفای دشمن نمی توان آن را رها کرد. (4) چهره او را نمی توان به ماه آسمان تشبیه و دوست را با هر بی سروپای ولگردی مقایسه کرد.
(5) آنگاه که یار خوش اندام خوش رفتار من به رقص در آید اگر جامه جان را برتن نَدَرَم چه ارزشی دارد.
(6)با نگاه پاک می توان چهره جانان را تماشا کرد همانطور که چز در فضای پاک و با صفا نمی توان در آیینه نگریست و تصویری را دید .
(7) حلّ مسئله دشوار عشق در حیطه قدرت دانش ما نیست و دسترسی به این امرِ دقیق با دانش نارسای ما میّسر نمی باشد.
(8) این رنج حسد و حمیّت که تو مورد علاقه همه مردمی مر از پای در آورد اما پیوسته اوقات نمی توان با همه مردم به ستیزه برخاست.
(9) چه بگویم که طبع نازک تو آنقدر لطیف و حسّاس است که زیر لب هم نمی توان زبان به دعایت گشود .
(10) دل حافظ سوای قبله و محراب ابروی تو به سوی دیگری توجه ندارد زیرا مذهب ما عبادت دیگری غیر از تو جایر نیست.
شرح ابیات غزل(136)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل:رمل مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
*
خواجو : پشت بر یار کمان ابرو ی ما نتوان کرد خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد
قـامتـش را بـه صنـوبر نـتـوان خـوانـد ازآنـک نسبت سرو خرامان به گیا نتوان کرد
این غزل در زمان شاه شجاع و به هنگامی سروده شده که حافظ خود را به شاه نزدیک کرده و در راه تقرب به سلطان بین او وحاسدان رقابت و چشم و هم چشمی و سعایت بر قرار بوده است . حافظ این غزل را به استقبال از غزل خواجو، در بزرگداشتِ شاه شجاع سروده و با وجود اینکه به سلطان دسترسی داشته از اینکه شاعر تسلّط مطلق بر او پیدانکرده ووعده های سلطان بعضاً به مرحله عمل نمی رسیده است گله مند است. شاعر در بیت هفتم از اینکه نمی تواند باالصّراحه خواسته های خود را با شاه در میان گذارد و امید قبول قبول داشته دل نگران و از اینکه دیگران درصد نزدیکی به شاه برآمده و توّجه شاه را به خود معطوف داشته اند علناً در بیت نهم اظهارات غیرت و حسادت می کند و به این نکته اقرار دارد که کاری از دستم بر نمی آید و در بیت مقطع مراتب وفاداری خود را به شاه شجاع ابراز می دارد . در پایان ، مفاد بیت دوم اشاره یی است به مفاد آیه 43 سوره فاطر : فَلَن تَجِد لِسُنَّتِ اللهِ تَبدیلاً وَ لَن تَجِد لِسُنَّتِ اللهِ تَحویلاً پس هر گز روش خدا را تبدیل پذیر نخواهی یافت و هرگز روش خدا را تغییر پذیر نخواهی یافت.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی