معاني لغات (126)
جان : روح انسان.
جمال جانان: زیبایی معشوق .
با هیچکس نشانی….: اثری از جمال جانان در کسی ندیدم
درین ره: درراه جانان و عشق.
هر شبنمی در رین ره … در راه جانان و عشق یک قطره شبنم مانند صد دریای آتش مانع پیشرفت می شود.
فراغت:آسایش.
فروکش: باررا به پایین بیاور، کنایه از منزل کردن .
محتسب: مأمور ناظر بر اجرای احکام شریعت.
گرخود: حتی اگر.
شوخ سر بریده : گستاخ بی قرار.
سربریده : صفت شمع که پیوسته سر فتیله آن را باید اصلاح کرد و برید تا نور بهتری به اطراف بپراکند.
بند زبان ندارد:. اختیار نگهداری زبان خود را ندارد
معانی ابیات غزل(126)
(1) الف: جان بی مشاهده جلوه زیبایی معشوق میلی به زندگانی دراین دنیا ندارد. هرکس که از مشاهده جمال جانان بی بهره است حقا که جان در بدن ندارد.
ب :جان بی مشاهده جمال ذات ، میل به مطالعه جمال صفات ندارد . هر کس که از مشاهده جمال جانان بی بهره است حقا که بی جان است و دیگر مایل به مطالعه جمال صفات نیست . (2) نشانی از جلوه و جمال معشوق در هیچ کس ندیدم . یا من اشتباه می کنم یا او اثری از خود در هیچ کس باقی نگذاشته است.
(3) در راه عشق جانان ، هر قطره شبنم به مانند صددریای آتش مانع پیشروی است.و افسوس که بیش از این نمی توان به شرح وبیان این معمای لاینحل پرداخت .
(4) منزل امن و آسایش موجود را نمی توان ( به امید بهتری) از دست داد . ای ساربان بار خود را همین جا فرو گذار که این راه را پایانی نیست.
(5)چنگ با قامت خمیده خود، تو را به عیش ونوش فرا می خواند. پند او را به گوش گیر که از پند پیران زیانی نخواهی دید.
(6) ای دل ! راه زرنگی و زیرکی را از محتسب بیاموز ، زیرا با آنکه مست است کسی درباره او گمان بد نمی برد.
(7) اگر شمع هم نگهبان معشوق است ، راز عشق خود را براو فاش مکن که این گستاخ بی قرار اختیار زبانش در دست خودش نیست .
(8) داستان گنج قارون را که چگونه دست روزگار به باد فنا داد برای غنچه بازگو کن تا زر خود را پنهان ندارد.
(9) هیچ کس در این جهان بنده یی مثل حافظ در اختیار ندارد، همین طور که هیچ کس هم چون تو حکم روایی در دنیا ندارد.
شرح ابیات غزل(126)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب
*
این غزل را حافظ در زمان سلطنت امیر مبارزالدین برای فرزند ولیعهدش که حاکم کرمان بودسروده است چه سابقه ارادت و ارتباط حافظ با شاه شجاع از زمان نوجواني شاه شجاع شروع می شود . غزل با معانی و مفاهیم عرفانی و در کمال پختگی شروع و تنها در دوبیت آخر به یاد آوری مادح خود درباره دریغ نداشتن مال از بنده و ارادتمند خود می پردازد
1- برای درکِ واضح بیت مطلع این غزل ، بایستی نخست عقاید صوفیه را درباره (میل) یعنی محبت بررسی کنیم . بنابر عقاید صوفیه ، محبت یک میل باطنی است که گرایش آن به طرف جمال و زیبایی است و این میل باطنی بر دو گونه و دو مسیر پیشرفت می کند محبت خاص است که میل به مشاهده جمال ذات در آن است . در این بیت حافظ چنین توضیح می دهدکه من بی مشاهده زیباییهایی ذات ، میل به مطالعه در جمال صفات الهی را ندارم و اضافه می کند که هر کس هم که محبت خاصّ یعنی میل به مشاهده جمال و زیبایی ذات ندارد محققاً جان ندارد . پس از آن در بیت دوم علاوه می کند که من با همه مشاهدات خود نشانی از جلو وجمال پرستی پی به نشان و اثری از دلستان نبردم و نمی دانم این قصور از من است یا اینکه محبوب ازلی هیچ نشان مؤثری از خود در جمال جانان یا جمال ذات که بتواند مرا به سوی خود هدایت کند نگذاشته است . و این تردید نظریه یی است که سایر عارفان با این صراحت بدان اذعان ندارند .
در بیت سوم بدنباله این سرگردانی خود اضافه می کند که در راه عشق به محبوب مشکلات فراوانی است . و صدها مانع در پیش روست و افسوس که با زبان سر نمی توان به شرح وبیان این مشکلات و سرگردانیهای راه مکاشفه پرداخت . وبه ناچار دربیت چهارم از مسیر تفکر وامانده و می فرماید این راه را پایانی نیست پس چه بهتر که به همین جا که هستیم و به هر چه درک کرده ایم اکتفا کرده و گوش به پند چنگ خمیده قامت داده و به عشرت بپردازیم و مانند محتسب طریق رندی را پیشه خود کنیم یعنی با پیروی از تظاهر به دستورات شرع از خوشیها بهر برده و قدر وقت و فرصت را بدانیم بنابراین مشاهده می شود که شاعر در این غزل بازگو کننده مکنونات قلبی خود و شارح نحوه تفکر خویش در عالم عرفان است اما از آنجا که پند چنگ خمیده قامت را به گوش می گیرد، ناچار است از مادح خود بخواهد که کمی سر کیسه را شل کرده و او را کنف حمایت مادی خود نگهدارد . لازم به توضیح است که این مضمون لطیف : با غنچه بازگوئید تا زر نهان ندارد به صورتهای مختلف در نسخه های مختلف ثبت شده مانند : در گوش گل فرو خوان تا زرنهان ندارد و اول مرتبه در مخزن الاسرار چنین سروده است :
پای کرم بر سر گل نِه نَه دست تات نخوانند چو گل زر پرست
این غزل را حافظ به استقبال از غزل عماد فقیه سروده است . عماد فقیه می گوید :
من باری از دهانش هرگز نشان ندیدم یا من بصر ندارم یا او دهان ندارد
و حافظ می گوید :
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی