0

غزل شماره ۱۱۵: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۱۱۵: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان

که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است

خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت

بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ

نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

 

 

دوشنبه 30 تیر 1393  2:13 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شماره ۱۱۵: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

۱۱۵. درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد 
• زمان : 01:35 


با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 

 

سه شنبه 12 اسفند 1393  6:29 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۱۵: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

 ١ -درخت دوستى بكار كه ميوه و ثمره‌ى آن برآورده شدن آرزوى دل است.نهال دشمنى را بر كن؛زيرا كه رنج بى‌شمار به بار مى‌آورد.[دوستى به درخت و دشمنى به نهال مانند شده و جان كلام اين‌است كه:دوستى و عشق بورز و از دشمنى بپرهيز.]
 ٢ -هنگامى كه در خرابات مهمان هستى،با رندان(يعنى خرابات‌نشينان)با احترام و بزرگى رفتار
كن؛و گرنه پس از پايان حالت مستى-اى عزيز من-به دردسر شرمندگى دچار مى‌شوى. [دردسركشى،ايهامى به سردرد پس از مستى هم دارد كه خمارى ناميده مى‌شود.]
 ٣ -شب همنشينى با رندان را غنيمت بدان؛زيرا كه عمر ما به سرعت مى‌گذرد و پس از ما آسمان‌
همچنان مى‌گردد و شب و روز پى در پى مى‌آيد.
4-به كجاوه دار ليلى كه گاهواره‌ى ماه را با خود حمل مى‌كند و اختيار گاهواره با اوست‌[و مى‌تواند
آن را به هر سو ببرد]يادآورى و الهام كن كه كجاوه‌ى ليلى را از كوى مجنون و اقامتگاه او عبور دهد.[مهد ماه،استعاره از كجاوه‌ى ليلى است.يعنى كجاوه را به مهد و ليلى را به ماه مانند كرده است.در
حكم است،يعنى در اختيار و تحت فرمان است.در دل اندازش:يعنى به دل او بينداز،الهام كن.جان‌كلام اين است كه:تو را به خدا قسم،كارى كن كه كجاوه ران ليلى،كجاوه را از محل زندگى مجنون‌بگذراند تا مجنون شايد ليلى را ببيند!]
 ۵ -اى دل،آرزوى جوانى كن،و گرنه طبيعت هر سال صدها گل مانند نسرين و صدها پرنده‌ى‌
خوش‌صدا مانند بلبل مى‌آورد.[بهار عمر،يعنى جوانى،مقصود آن است كه جهان طبيعت هر سال باآوردن گل‌ها جوان مى‌شود.اين ماييم كه با آمدن بهار طبيعت،پير مى‌شويم.پس آرزو كن كه از بهارعمر-جوانى-برخوردار باشى!]
6-چون دل من با گيسوى تو پيمان محبت بسته،تو را به خدا،از لب شيرين خود بخواه كه به او
آرام و قرار بخشد.[با گيسوى تو پيمان بسته،تلويحا به اين معناست كه دلم اسير گيسوى تو و مانند آن‌پريشان است.]
 ٧ -حافظ،در اين سر پيرى از خدا مى‌خواهد و آرزو مى‌كند كه بر لب جويى بنشيند و دلبر سرو قدى‌
را در آغوش بگيرد.[باغ،استعاره از زندگى و سرو،استعاره از دلبر سرو قد است.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 17 اردیبهشت 1394  8:30 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۱۱۵: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

تعبیر :

دنیا پستی و بلندی های زیادی دارد. گاهی خوب و گاهی بد، گاهی خزان و گاهی بهار در هر صورت تو فقط به دوستا ها بیاندیش تا التیام دل بی قرار دیگران باشی. بدون دوست خود را تهی می دانی از خدا می خواهی همین چند صباحی را که زنده هستی در کنار دوست باشی و با دوست بمیری.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 17 اردیبهشت 1394  8:33 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها