0

غزل شماره ۱۰۲: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل شماره ۱۰۲: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همراز خود کنم

هر شام برق لامع و هر بامداد باد

در چین طره تو دل بی حفاظ من

هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد

امروز قدر پند عزیزان شناختم

یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن

بند قبای غنچه گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجود ضعیف من

صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد

حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد

جان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد

 

 

دوشنبه 30 تیر 1393  1:59 PM
تشکرات از این پست
zinab84
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658
سه شنبه 5 اسفند 1393  9:40 AM
تشکرات از این پست
zinab84
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شماره ۱۰۲: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

معاني لغات غزل (102)
آگهي: خبر.
دل به باد دهم: گوش دل به پيغام باد دهم، پيغام باد را باور دارم.
هرچه باداباد: هرچه پيش آيد خوش آيد.
كارم بدان رسيده: كارم بدانجايي رسيده.
همراز خود كنم: راز خود را با او در ميان نهم.
برق: جرقه، روشنايي، درخش، آذرخش.
برق‌لامع: برق درخشان، برق رخشنده، برق جهنده.
بي‌حفاظ: حق ناشناس، بي‌مروت، ناسپاس،نمك به حرام.
مسكن مألوف: جاي سكونت كه به آن انس گرفته شده باشد، وطن اصلي.
ناصح: نصيحت كننده.
قبا: جامه جلوباز برخلاف پيراهن كه جلو آن بسته است.
نهاد: سرشت، طينت.
نيكونهاد: نيك سرشت.


معاني ابيات غزل 102
(1) ديشب، باد، از يار به سفر رفته به من خبري داد. من هم گوش دل به پيغام باد داده آن را باورمي‌كنم، هرچه مي‌شود بشود.
(2) كار من به جايي رسيده كه هرشب راز دل خود را با برق جهنده و هر بامداد با باد گذرنده در ميان مي‌نهم.
(3) دل حق‌ناشناس بي‌ملاحظه من درشكنج زلف تابدار تو جاخوش كرده و هرگز يادي ازجايگاه اصلي خود نمي‌كند.
(4) امروز پي به ارزش اندرز عزيزان درگذشته بردم خدايا! روان اندرزگوي ما را شاد گردان.
(5) هرگاه ه باد در چمن برغنچه وزيده، آن را مي‌شكفت دلم به ياد تو افتاده و خون مي‌شد.
(6) جسم و جان ناتوانم در حال از دست رفتن بود كه باد صبحگاهان، با اميد دادن به وصل تو، جان تازه‌يي به تنم بازگردانيد.
(7) حافظ، پاكي سرشت تو سبب برآمدن آروزهايت مي‌شود. جانها فداي مردمان نيكو سرشت باد.

شرح ابيات غزل 102
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات
بحر غزل: مضارع اخرب مكفوف مقصور

اين غزل پس از وصول خبري خوشحال كننده از شيخ ابواسحاق متواري سروده شده است. حافظ جمعاً در چهار غزل از يار سفر كرده ياد مي‌كند و در اين غزل در بيت ششم صراحتاً مي‌گويد من در تنگناي روحي و جسمي قرار گرفته بودم كه با وصول پيغام خوشحال كننده تو مبني بر بازگشت، روح تازه‌يي در كالبدم دميده شد و در بيت مقطع خود را سزاوار اين خوشبختي مي‌داند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394  7:56 PM
تشکرات از این پست
zinab84
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شماره ۱۰۲: دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

تعبیر :

یاد ایام قدیم دلت را شاد می کند. به یاد روزهایی می افتی که صبح و شام آزاد بودی. درد دل زیادی داری و به دنبال یک هم راز و هم سخن می گردی. خود را ضعیف می پنداری اما دلت قوی است. حالا می فهمی که نصیحت بزرگان چقدر باعث موفقیتت شده. تمام خاطرات با قید تاریخ روی قلبت حک شده است و تو تا آخر عمرت به نیک نامی و کامروایی زندگی می کنی.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394  8:13 PM
تشکرات از این پست
zinab84
دسترسی سریع به انجمن ها