0

غزل ۰۸۳- گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۸۳- گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت

برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت

جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار

هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار

گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد

ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی

گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه

پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت

 

 

یک شنبه 29 تیر 1393  11:52 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۸۳- گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت با صدای استاد گرمارودی

۸۳. گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت 
• زمان : 01:37 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/334837/۸۳-گر-ز-دست-زلف-مشکینت-خطایی-رفت-رفت/

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 6 بهمن 1393  9:48 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۸۳- گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

 ١ -اگر زلف مشكين تو خطايى كرد و خال سياهت نسبت به ما جفايى روا داشت،ايرادى بر آن‌هانيست و اهميتى ندارد.[هندو،يعنى غلام يا كنيزك سياه پوست هندى،استعاره از خال سياه معشوق‌است. شاعر،هم به زلف و هم به خال دلبر شخصيت بخشيده و خطا و جفا را به آن دو نسبت داده،اماآن‌ها را نسبت به عاشق صاحب اختيار دانسته است.]

 ٢ -اگر برق عشق،خرمن هستى يك درويش پشمينه‌پوش را سوزاند،بسوزاند،و اگر ستم‌ پادشاهى كامران به گدايى رسيد،برسد(چه اهميتى دارد؟)

 ٣ -در راه سير و سلوك آزردگى و رنجش خاطر نيست؛شراب بياور تا دل را با آن صفا بخشيم؛زيرا

كه اگر صفا باشد،هر كدورتى از ميان مى‌رود.

4-اى دل،لازمه‌ى عشق‌بازى تحمل و شكيبايى است؛پس صبور و پايدار باش.اگر رنجش‌ خاطر و خطايى در ميان بود،از ميان رفت!

 ۵ -اگر دل عاشقى،ناز و غمزه‌ى دلدار را تحمل كند و اگر ميان عاشق و معشوق ماجرايى و

شكايتى رخ دهد،امرى عادى است و اهميتى ندارد.

 ۶ -رفتار سخن‌چينان موجب آزردگى خاطر و رنجش است؛اما اگر در ميان همنشينان سخن يا رفتار ناروايى پيش بيايد،اهميتى ندارد و ملالى نمى‌آورد.

 ٧ -اى واعظ،در حق حافظ عيب‌جويى و از او انتقاد مكن كه چرا خانقاه را ترك كرد.چرا آزاده را

پايبند مى‌كنى؟رند آزاده پايبند نمى‌شود و اگر رفت،رفته است و اين امرى بديهى است.

****

دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  6:43 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۸۳- گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

معاني لغات غزل (83)
دست: در بيت اول مجازاً به معناي رفتار و كردار.
زلف مشكين: زلف مشكفام، زلف سياه.
خطايي رفت رفت: خطا و تجاوزي سرزد گذشت و مهم نيست.
هندو: هندي، و مجازاً به معناي خال سياه، سياه، غلام، زلف سياه.
برق عشق: (اضافه‌تشبيهي) عشق به برق تشبيه شده.
كامران: خوشبخت، خوشگذران.
غمزه: ادا و اطوار و اشاره به كمك حركات چشم و ابرو، عشوه.
طريقت: سيروسلوك، راه معرفت به اسرار حق، روش و مسلك، دومين منزل از منازل سه گانه سلوك: شريعت طريقت، حقيقت.
كدورت: تيرگي، آزردگي، خاطر.
تحمل: بردباري.


معاني ابيات غزل (83)
(1) اگر از زلف سياه و خوشبوي تو خطايي و از خال سياه روي تو، به ما ستمي رسيد گذشت و تمام شد.
(2) اگر جرقه عشق خرمن هستي درويشي را سوزانيد و پادشاهي كامروا برگدايي جفا كرد، گذشت و تمام شد.
(3) اگر دلي زير بار ناز و عشوه دلبري به ستوه آمد و ميان عاشق و معشوقي برخوردي صورت گرفت، گذشت و تمام شد.
(4) سخن‌چينان سبب ملامت خاطرها شدند و به سبب آن اگر ميان هم‌نشينان ناسزايي رد و بدل گرديد، گذشت وتمام شد.
(5) در راه سير و سلوك و معرفت به اسرار حق، رنجش خاطر معنا و مفهومي ندارد. باده پيش‌آر كه هر كدورتي، چون به صفا و آشتي كشيد، گذشت و تمام شد.
(6) اي دل، لازمه عشقبازي تحمل و بردباري است. استقامت داشته باش. اگر ملال و اندوهي در ميان بود يا خطايي پيش آمده بود گذشت و تمام شد.
(7) به واعظ بگو از حافظ بدگويي نكند. او ازاين خانقاه (شهر) به دررفت. براي پاي آزادي بندي متصور نيست به هركجا رفت رفت. گذشت و تمام شد.


شرح ابيات غزل (83)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر غزل: رمل مثمن مقصور
*
اين غزل يكي از غزلهايي است كه حافظ به هنگام رفتن به تبعيد، در شيراز سروده تا هم به عنوان خداحافظي شاه‌شجاع باشد و هم ‌بي‌اعتنايي و خونسردي خود را به شاه بنماياند و درصفحه 71 اين كتاب درفصل (چرا حافظ به يزد تبعيد شد) دراين باره سخن رفته است ايهام بيت چهارم به آنهايي بر مي‌گردد كه درمجالس ادبي درصدد تخطئه حافظ برمي‌آمده و نظر شاه‌شجاع را نسبت به او مكدر مي‌كرده‌‌اند. نكته قابل دقت ايهام بيت مقطع غزل است. همانطور كه درمعني اين بيت گفته شد فعل امر (بگو) خطاب به شاه‌شجاع است و منظور از واعظ تورانشاه وزير است كه مصلحت حكومت را در تغيير رويه شاه دانسته و اين تغيير سياست منجر به تبعيد حافظ شد.

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  6:45 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل ۰۸۳- گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت

تعبیر :

آبی که ریخته شد دیگر جمع نمی شود. کاریست که انجام شده در صدد باش تا جبرانش کنی. هیچ سر بی گناهی بالای دار نمی رود. شما از این ورطه نجات پیدا می کنی. کدورت را با صفای دل به خوبی جواب بده. بندها باز می شوند و تو به آزادی خواهی رسید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

دوشنبه 14 اردیبهشت 1394  6:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها