١ -اگر زلف مشكين تو خطايى كرد و خال سياهت نسبت به ما جفايى روا داشت،ايرادى بر آنهانيست و اهميتى ندارد.[هندو،يعنى غلام يا كنيزك سياه پوست هندى،استعاره از خال سياه معشوقاست. شاعر،هم به زلف و هم به خال دلبر شخصيت بخشيده و خطا و جفا را به آن دو نسبت داده،اماآنها را نسبت به عاشق صاحب اختيار دانسته است.]
٢ -اگر برق عشق،خرمن هستى يك درويش پشمينهپوش را سوزاند،بسوزاند،و اگر ستم پادشاهى كامران به گدايى رسيد،برسد(چه اهميتى دارد؟)
٣ -در راه سير و سلوك آزردگى و رنجش خاطر نيست؛شراب بياور تا دل را با آن صفا بخشيم؛زيرا
كه اگر صفا باشد،هر كدورتى از ميان مىرود.
4-اى دل،لازمهى عشقبازى تحمل و شكيبايى است؛پس صبور و پايدار باش.اگر رنجش خاطر و خطايى در ميان بود،از ميان رفت!
۵ -اگر دل عاشقى،ناز و غمزهى دلدار را تحمل كند و اگر ميان عاشق و معشوق ماجرايى و
شكايتى رخ دهد،امرى عادى است و اهميتى ندارد.
۶ -رفتار سخنچينان موجب آزردگى خاطر و رنجش است؛اما اگر در ميان همنشينان سخن يا رفتار ناروايى پيش بيايد،اهميتى ندارد و ملالى نمىآورد.
٧ -اى واعظ،در حق حافظ عيبجويى و از او انتقاد مكن كه چرا خانقاه را ترك كرد.چرا آزاده را
پايبند مىكنى؟رند آزاده پايبند نمىشود و اگر رفت،رفته است و اين امرى بديهى است.
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری