0

غزل ۰۶۹- کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۶۹- کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست

چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان

همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست

روی تو مگر آینه لطف الهیست

حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست

نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم

مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست

از بهر خدا زلف مپیرای که ما را

شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست

بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز

در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست

تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است

جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست

دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر

گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت

در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت

با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست

در صومعه زاهد و در خلوت صوفی

جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست

ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ

فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست

 

 

یک شنبه 29 تیر 1393  10:31 AM
تشکرات از این پست
ehsan007060
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۶۹- کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست با صدای استاد گرمارودی

۶۹. کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست 
• زمان : 02:07 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/334851/۶۹-کس-نیست-که-افتاده-آن-زلف-دوتا-نیست/

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 16 آذر 1393  9:11 PM
تشکرات از این پست
ehsan007060
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:غزل ۰۶۹- کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

۱ کسی نیست که در برابر زلف خمیده تو فروتن و تسلیم نباشد؛ رهگذری وجود ندارد که این دام بلا – زلف تو – در آن نباشد.

افتاده: زمین‌خورده، فروتن، متواضع.

دوتا: دو دانه، خمیده، منحنی و همین معنی در بیت موردنظر است.

یعنی با اینکه زلف تو خمیده و منحنی است، همه‌کس در برابر آن خم می‌شوند و فروتنی می‌کنند و از هر راه که برویم در این دام خواهیم افتاد.

۲ چون جاذبه چشم تو از مردم گوشه‌نشین دلربائی می‌کند؛ گناه از ما نیست که به دنبال تو می‌آئیم.

یعنی ما که گوشه‌نشین بودیم و دنبال کسی نیفتاده بودیم. اما وقتی چشم تو دل از ما می‌برد ما پی خود می‌آئیم. پس گناه از چشم توست که دل ما را برده.

و باتوجه به اینکه دنبال یا دنباله به معنی گوشه بیرونی چشم نیز هست این معنی ایهامی بدست می‌آید که ما مثل دنباله چشم تو همه جا با تو هستیم.

مصراع دوم تضمین مصراع اول این بیت سعدی است:

دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست با غمزه بگو تا دل مردم نستاند[۱]

۳ چهرهٔ تو همانا آئینه‌ای است که لطف خدا در آن منعکس شده؛ در حقیقت چنین است و در این گفته هیچ‌گونه ریا و تزویر نیست.

مگر: البته، همانا.

اشاره به مذهب ارباب تجلی دارد که معتقدند مخلوق آئینه جمال خالق است.

۴ زاهد مرا از روی تو پند می‌دهد، چه بی‌شرم است: نه از خدا خجالت می‌کشد و نه از روی زیبای تو.

یعنی زاهد مرا پند می‌دهد که از نگاه کردن به روی تو پرهیز کنم.

۵ به خاطر خدا زلف خود را پیرایش مکن؛ زیرا شبی نیست که با باد صبا جدال و کشاکش نداشته باشیم.

عربده: تندخوئی، بدمستی، نعره و فریاد.

پیراستن: کم کردن برای خوبی و زیبائی، اصلاح کردن.

می‌گوید وقتی زلف را برای زینت و اصلاح برهم می‌زنی، باد صبا بوی آن را به مشام ما می‌رساند، و شبی نیست که از حسادت اینکه باد با زلف تو مغازله کرده با او جدال و عربده نداشته باشیم.

نیز به این معنی اشاره دارد که با باد بوی زلف تو را منتشر می‌کند و مردم را به اسرار عشق و جایگاه معشوق من واقف می‌سازد، از این جهت با باد صبا مجادله دارم.

۶ به سوی ما برگرد ای دلبری که روی تو مانند شمع دل ما را روشن می‌سازد؛ زیرا بدون چهرهٔ تو اثری از صفا و روشنائی در بزم حریفان نمانده است.

حریفان: هم‌پیاله‌ها، حریف‌های باده‌پیما.

مقصود اینکه روی تو مانند شمعی مجلس عیش را روشن می‌ساخت و حالا که نیستی مجلس تاریک شده و اثری از صفا و روشنائی در آن نیست.

۷ التفات به غریبان سبب ذکر خیر می‌شود؛ عزیزم مگر چنین رسمی در شهر شما نیست.

تیمار: خدمت و غم‌خواری، فکر، اندیشه.

و تیمار غریبان از این جهت سبب ذکر خیر می‌شود که غریب وقتی به شهر خود باز می گردد از نیکوئی‌هائی که دربارهٔ او شده سخن می‌گوید و سبب شهرت نیکوکار می‌گردد. پس از تمهید این مقدمه گوید مگر در شهر شما چنین رسمی نیست که از غریبان پذیرائی کنند.

۸ دیروز می‌رفت و گفتم که ای بت زیبا به عهد و پیمانی که بسته‌ای وفا کن؛ گفت سرور من، فکر تو خظاست، در این عهد و پیمانی که بسته‌ام وفاداری نیست.

عهد را در مصراع دوم پیمان معنی کردیم ولی ایهامی هم به معنای عصر و زمانه دارد و در این معنی مفهوم مصراع این که: گفت سرور من اشتباه می‌کنی در زمانهٔ ما رسم وفاداری وجود ندارد.

۹ اگر من پیر مغان را به عنوان قطب و راهنمای خود برگزیده‌ام چه تفاوتی دارد؛ هیچ سر آدمی وجود ندارد که از اسرار آفریدگار چیزی در آن نباشد.

شاعر برای مبارزه با قشریون به روش ملامتیان با آنچه در نظر اهل ظاهر عزیز است مخالفت می‌ورزد، و برای خود پیری بی‌پروا، همتای مغان زردشتی و شیخ صنعان در نظر می‌گیرد. این بیت جواب شاعر است به آنها که از تکرار پیرمغان در غزلها دل‌آزرده شده‌اند. می‌گوید از هر مذهب و طریقه‌ای می‌توان راهی به سوی حق و حقیقت جست، پس اگر من پیرو پیر مغان شده‌ام چه تفاوتی با طرق دیگر دارد. خداوند در سر هر بنده خود رازی از وجود خود نهاده تا از آن طریق به او متصل شود.

مضمون از لحاظ معنی با حدیث معروف: «الطُّرُق اِلی الله بِعَدَدِ اَنفاسِ الخلایق» انطباق دارد، صرف نظر از اینکه شاعر به آن نظر داشته یا خیر. نیز اشاره به مضمون آیه انا عرضنا[۲] دارد که به موجب آن خداوند امانت عشق را به آدم عطا کرد. پس پیر مغان هم از سلالهٔ آدم است و از سرّ عشق الهی در سر او نیز چیزی به امانت نهاده شده است.

۱۰ عاشق اگر فشار و سرزنش مردم را تحمل نکند چه کند؛ هیچ پهلوانی نمی تواند در برابر سرنوشت بایستد – سرنوشت عاشق تحمل سرنوشت و ملامت بوده.

۱۱ در معبد زاهد و در خلوت صوفی؛ محراب دعائی غیر از گوشهٔ ابروی تو نیست.

محراب: جائی در مسجد که امام در آنجا نماز می‌گذارد، قبله.

هلال ابروی معشوق را به منحنی طاق محراب تشبیه کرده، می‌گوید در آنجا که زاهد عبادت می‌کند و آنجا که صوفی به ریاضت می‌پردازد، هر دو راز و نیازشان متوجه گوشه ابروی معشوق است.

۱۲ ای کسیکه پنجه به خون دل حافظ فرو برده‌ای؛ مگر از حمیّت قرآن و خدا بیمی نداری.

غیرت: رشک، حمیت.

از حافظ، علاوه بر نام خود، به قرینهٔ قرآن، معنای لغوی آن را که ازبردارندهٔ قرآن است در نظر دارد. به معشوق می‌گوید آن که حافظ قرآن است در نزد خدا ارج و قربی دارد، تو که چنگ به خون دل او فرو برده‌ای باید بیمناک باشی که قرآن و خدا به حمایت او برخیزند و ترا مورد بی‌مهری قرار دهند.

«چنگ به خون دل فرو بردن» کنایه از سرخ کردن ناخنها و نوک انگشتان برای آرایش نیز هست چنانکه در این بیت سعدی آمده:

به خون عزیزان فرو برده چنگ سر انگشتها کرده عناب رنگ[۳]

و با این معنی مفهوم بیت اینکه تو که با خون دل حافظ سر انگشتان خود ر ا سرخ و زیبا کرد‌ه‌ای مگر از غیرت و ناموس قرآن و خدا بیم نداری که این اندازه گستاخی می‌کنی.

 

——————————————————————————

[۱] ) سعدی… کلیات… ص ۴۹۰

[۲] ) آیهٔ ۷۲ سورهٔ الاحزاب (۳۳).

[۳] ) سعدی، … کلیات… ص ۱۶۷

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 12 اردیبهشت 1394  11:31 AM
تشکرات از این پست
ehsan007060
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۶۹- کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

معاني لغات غزل(69)
افتاده: از پاي درآمده، فروتن، متواضع.
زلف دو تا: زلف خميده، زلف منحني شده.
گوشه‌نشين: كنايه از زاهد و عابد، كناره‌گير.
مگر: گويي.
روي و ريا: نفاق و دورويي، تزوير.
حقا: از روي حق، به راستي، به درستي.
زهي روي!: آفرين بر اين روي! در مقام كنايه گفته شده يعني عجب رويي دارد؟
عجب پرروست؟
 سها: ستاره كوچكي در دب‌اكبر يا بنات‌النعش نزديك ستاره دوم از سه ستاره دختران كه چشمهاي تيزبين در شبهاي تاريك مي‌تواند آن را مشاهده كند.
مپيراي: پيرايش مكن، كوتاه مكن، توضيحاً آرايش كردن از راه كاست مانند كوتاه كردن زلف و تراشيدن سر را اصطلاحاً پيراستن گويند و آرايش از راه اضافه كردن مانند كشيدن و سمه و ماليدن سرخاب به گونه را آراستن نامند. و در اينجا شاعر معشوقه را سوگند مي‌دهد كه موي خود را كوتاه نكند.
عربده: نعره زدن، نعره و فرياد، تندخوئي، بدمستي.
حريفان: هم پياله‌ها، هم قطاران باده پيما، هم پيشه‌ها، همكارها، هم حرفه‌ها.
تيمار: خدمت، غمخواري، فكر، انديشه، پرستاري.
ذكر جميل: نام نيكو، ذكر خير، به خوبي ياد كردن.
قاعده: رسم، روش، سنت.
دي مي‌شد: ديروز مي‌رفت.
گفتا، غلطي!: به من گفت در اشتباهي.
خواجه: بزرگوار، سرور.
درين عهد، وفا نيست: در اين دوره زمانه وفا وجود ندارد.
پير مغان: پير مي‌فروش محافظ آتشگاه مغان.
مرشد: ارشاد كننده.
ملامت: سرزنش.
تيرقضا: تيري كه ازجانب قضا و قدر روانه شود.
محراب: محل حرب و پيكار، جايي كه امام مسجد در آن نماز مي‌گزارد، كنايه از پيكار با شيطان، شريف‌ترين مكان، صدر مجلس.


معاني ابيات غزل (69)
(1) كسي را سراغ ندارم كه در برابر زلف فروافتاده و خميده تو سر تواضع و فروتني فرو نياورده باشد. كدام رهگذري است كه اين دام بلا در آن گسترده نشده باشد.


(2) اين گناه ما نيست كه چشممان به دنبال و همراه تست چرا كه اين گوشه چشمان تست كه دل از گوشه‌نشيناني چون من مي‌برد.


(3) گوئيا چهره تو آيينه‌يي است كه در آن لطف و ملايمت خدا بازتاب شده است؟ آري همينطور است و دراين گفته هيچ‌گونه ريا و تزويري وجود ندارد.


(4) زاهد مرا از نگاه كردن به روي توپند و هشدار مي‌دهد. عجب رويي دارد؟ او نه از خدا شرم مي‌كند و نه از روي زيباي تو خجالت مي‌كشد.


(5) همه بزرگان مي‌دانند كه در پيش خورشيد جهانتاب، لاف از نوراني بودن در حد و شأن و منزلت ستاره كوچك سها نيست.


(6) براي خاطر خدا زلف خود را كوتاه و اصلاح مكن. چرا كه با وضع موجود شبي نيست كه بر سر باد صبا به خاطر اينكه رايحه فراواني از زلف تو به مشام من نمي‌رساند داد و فرياد نكشم.


(7) اي دلبري كه پرتو روي تو به مانند شمعي دل ما روشن نگاه مي‌دارد، به سوي ما بازآ كه در بزم ما بي‌حضور تو نشانه‌يي از نور صفا و صميمت وجود ندارد.


(8) غمخواري و پرستاري از غريبان سبب ذكر خير و نام نيك مي‌شود. عزيز من! آيا در شهر شما اين راه و روش مرسوم و متداول نيست؟


(9) ديروز، به راهي مي‌گذشت به او گفتم اي بت زيبا به پيماني كه بسته‌يي وفادار باش. پاسخ داد: اي خواجه در اشتباهي! دراين سال و زمانه وفايي وجود ندارد.


(10) اگر پير مغان و نگهبان آتشگاه زرتشينان مرشد و راهنماي من شد چه فرقي مي‌كند زيرا هيچ سري نيست كه در آن اسرار الهي وجود نداشته باشد.


(11) عاشق اگر بار سرزنش و شماتت مردم رانكشد چه كند؟ هيچ پهلواني از صدمه تير سرنوشت و قضا و قدر درامان نيست.


(12) براي زاهد در معبد و حافظ درخلوتگاه عبادت، قبله و محراب دعايي به غير از گوشه‌ ابروي تو وجود ندارد.


شرح ابيات غزل (69)
وزن غزل: مفعول مفاعيل مفاعيل مفاعيل
بحر غزل: هزج مثمن اخرب مكفوف مقصور
*
سلمان‌ساوجي:


بيمارغمت را به جز از صبر دوا‌نيست
  صبر است دواي من و درد ا كه مرا نيست

 

 


قرايني در اين غزل مشهود است كه مي‌رساند اين غزل در زمان فرار شاه ابواسحاق و متواري بودن او و سلطه امير مبارز‌الدين بر شيراز سروده شده است و روي سخن و طرف صحبت شاعر با شاه شيخ ابواسحاق است. و كسي چه مي‌داند شايد ابواسحاق داراي زلفهاي بلندي بوده كه حافظ مطلع غزل خود را با تعريف آن شروع و در بيت ششم باز از آن سخن به ميان مي‌آورد.
حافظ در بيت دوم مصراعي از يك بيت سعدي را تضمين كرده است.
سعدي مي‌فرمايد:
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نيست
  

با غمزه بگو تا دل مردم نستاند

 

و تشبيه حافظ دلنشين‌تر و واجد محسنات بيشتري است زيرا آنجا كه حافظ مي‌گويد چون چشم تو دل مي‌برد از گوشه‌نشينان، گوشه‌ چشمي به گوشه چشم دلدار دارد كه با گوشه چشمي دل از مردمان مي‌برد و كلمه (دنبال) در بيت حافظ به دنبال گوشه چشم ارتباط پيدا مي‌كند كه سبب مي‌شود صاحبدلان دل از دست داده را به دنبال خود بكشاند.
از آنجايي كه ما بر اين نيستيم كه درباره محسنات كلام و تشبيهات و صنايع شعري كه به ميزان فراوان و در كمال مهارت و استادي در بيت بيت غزلهاي حافظ به كاررفته سخني بگوييم همينقدر اشاره مي‌شود كه هرجا حافظ مضمون يا بيت يا مصراعي را از ديگري گرفته و تضمين كرده است به مراتب بهتر از صاحب اصلي آن ازعهده اينكار برآمده است و اين را مي‌توان مشروحاً در هر مورد بيان داشت و اينكه ما در شرح غزلها به اين مطلب نمي‌پردازيم پرهيز از اطاله كلام و مفصل شدن شرح غزل است كه در نتيجه سبب خستگي خواننده مي‌شود و جاي آن دارد كه كتاب مفصل و مستقلي دربارة «محسنات كلام حافظ» نوشته شود كه در اينجا جاي آن نيست.
در بيت چهارم مقصود شاعر از ذكر كلمه (زاهد) امير مبارز‌الدين است كه اين قلدر و متعصب رياكار در دوره حكومت خود روزها به هنگام نمازظهر و در نماز جمعه به منبر مي‌رفت و كارش علي‌الظاهر امر به معروف و نهي‌از‌منكر بود. شاعر در بيت پنجم، اميرمبارز‌الدين را به سها و ابواسحاق را به خورشيد تشبيه كرده و حاكم مسلط وقت را تخطئه مي‌كند.
در بيت هفتم آرزوي بازگشت قدرتمندانه او را در دل مي‌پروراند و در بيت هشتم اين غزل به طور غيرمستقيم درخواست بذل توجه به خود را دارد همان مضموني كه بعدها براي شاه منصور هم در غزل 66 بيت چهارم بازگو مي‌كند و همانطور كه قبل گفته شد غزلهاي ذووجهين حافظ داراي مراتبي است كه تعريف، شكوه وگلايه، درخواست، دعا از جمله آنهاست.
نرگس طلبد شيوه چشم تو زهي چشم
  

مسكين خبرش از سر و در ديده حيا نيست


دربيت يازدهم حافظ اشاره به شماتت‌هايي مي‌كند كه از طرف رقيبان وحسودان بايستي به خاطر برگشتن ورق سياست و فرار شاه ابواسحاق تحمل كند. در پايان اين شرح توجه خوانندگان محترم را به اين نكته معطوف مي‌دارد كه در پاره‌يي از نسخه‌ها به جاي بيت چهارم اين


غزل، اين بيت:

آمده كه الحاقي است زيرا در جنگي به نام (بياض تاج‌الدين احمد وزير) موجود در كتابخانه مركزي دانشگاه اصفهان كه قبلاً متعلق به كتابخانه شهرداري اصفهان بوده در ضمن ابيات متفرقه و بدون ذكر نام شاعر بيت: (زاهد دهدم توبه ز روي تو زهي روي) درج شده و تاريخ كتابت اين بياض 10 سال قبل از رحلت حافظ است.

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 12 اردیبهشت 1394  11:35 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل ۰۶۹- کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

تعبیر :

دارید خودتان را خسته می کنید و کاری از پیش نمی برید. هر چه شما در فکر وصل یار هستید او در حال فرار است پس خودتان را آزار ندهید و پافشاری تان بی مورد است.قسمت اینطور بوده.فقط دست به دعا بردارید و متوسل به قرآن شوید و مرادتان را از حق تعالی بخواهید. انشاالله که خیر است.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 12 اردیبهشت 1394  11:36 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها