وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
۱ کسی نیست که در برابر زلف خمیده تو فروتن و تسلیم نباشد؛ رهگذری وجود ندارد که این دام بلا – زلف تو – در آن نباشد.
افتاده: زمینخورده، فروتن، متواضع.
دوتا: دو دانه، خمیده، منحنی و همین معنی در بیت موردنظر است.
یعنی با اینکه زلف تو خمیده و منحنی است، همهکس در برابر آن خم میشوند و فروتنی میکنند و از هر راه که برویم در این دام خواهیم افتاد.
۲ چون جاذبه چشم تو از مردم گوشهنشین دلربائی میکند؛ گناه از ما نیست که به دنبال تو میآئیم.
یعنی ما که گوشهنشین بودیم و دنبال کسی نیفتاده بودیم. اما وقتی چشم تو دل از ما میبرد ما پی خود میآئیم. پس گناه از چشم توست که دل ما را برده.
و باتوجه به اینکه دنبال یا دنباله به معنی گوشه بیرونی چشم نیز هست این معنی ایهامی بدست میآید که ما مثل دنباله چشم تو همه جا با تو هستیم.
مصراع دوم تضمین مصراع اول این بیت سعدی است:
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست با غمزه بگو تا دل مردم نستاند[۱]
۳ چهرهٔ تو همانا آئینهای است که لطف خدا در آن منعکس شده؛ در حقیقت چنین است و در این گفته هیچگونه ریا و تزویر نیست.
مگر: البته، همانا.
اشاره به مذهب ارباب تجلی دارد که معتقدند مخلوق آئینه جمال خالق است.
۴ زاهد مرا از روی تو پند میدهد، چه بیشرم است: نه از خدا خجالت میکشد و نه از روی زیبای تو.
یعنی زاهد مرا پند میدهد که از نگاه کردن به روی تو پرهیز کنم.
۵ به خاطر خدا زلف خود را پیرایش مکن؛ زیرا شبی نیست که با باد صبا جدال و کشاکش نداشته باشیم.
عربده: تندخوئی، بدمستی، نعره و فریاد.
پیراستن: کم کردن برای خوبی و زیبائی، اصلاح کردن.
میگوید وقتی زلف را برای زینت و اصلاح برهم میزنی، باد صبا بوی آن را به مشام ما میرساند، و شبی نیست که از حسادت اینکه باد با زلف تو مغازله کرده با او جدال و عربده نداشته باشیم.
نیز به این معنی اشاره دارد که با باد بوی زلف تو را منتشر میکند و مردم را به اسرار عشق و جایگاه معشوق من واقف میسازد، از این جهت با باد صبا مجادله دارم.
۶ به سوی ما برگرد ای دلبری که روی تو مانند شمع دل ما را روشن میسازد؛ زیرا بدون چهرهٔ تو اثری از صفا و روشنائی در بزم حریفان نمانده است.
حریفان: همپیالهها، حریفهای بادهپیما.
مقصود اینکه روی تو مانند شمعی مجلس عیش را روشن میساخت و حالا که نیستی مجلس تاریک شده و اثری از صفا و روشنائی در آن نیست.
۷ التفات به غریبان سبب ذکر خیر میشود؛ عزیزم مگر چنین رسمی در شهر شما نیست.
تیمار: خدمت و غمخواری، فکر، اندیشه.
و تیمار غریبان از این جهت سبب ذکر خیر میشود که غریب وقتی به شهر خود باز می گردد از نیکوئیهائی که دربارهٔ او شده سخن میگوید و سبب شهرت نیکوکار میگردد. پس از تمهید این مقدمه گوید مگر در شهر شما چنین رسمی نیست که از غریبان پذیرائی کنند.
۸ دیروز میرفت و گفتم که ای بت زیبا به عهد و پیمانی که بستهای وفا کن؛ گفت سرور من، فکر تو خظاست، در این عهد و پیمانی که بستهام وفاداری نیست.
عهد را در مصراع دوم پیمان معنی کردیم ولی ایهامی هم به معنای عصر و زمانه دارد و در این معنی مفهوم مصراع این که: گفت سرور من اشتباه میکنی در زمانهٔ ما رسم وفاداری وجود ندارد.
۹ اگر من پیر مغان را به عنوان قطب و راهنمای خود برگزیدهام چه تفاوتی دارد؛ هیچ سر آدمی وجود ندارد که از اسرار آفریدگار چیزی در آن نباشد.
شاعر برای مبارزه با قشریون به روش ملامتیان با آنچه در نظر اهل ظاهر عزیز است مخالفت میورزد، و برای خود پیری بیپروا، همتای مغان زردشتی و شیخ صنعان در نظر میگیرد. این بیت جواب شاعر است به آنها که از تکرار پیرمغان در غزلها دلآزرده شدهاند. میگوید از هر مذهب و طریقهای میتوان راهی به سوی حق و حقیقت جست، پس اگر من پیرو پیر مغان شدهام چه تفاوتی با طرق دیگر دارد. خداوند در سر هر بنده خود رازی از وجود خود نهاده تا از آن طریق به او متصل شود.
مضمون از لحاظ معنی با حدیث معروف: «الطُّرُق اِلی الله بِعَدَدِ اَنفاسِ الخلایق» انطباق دارد، صرف نظر از اینکه شاعر به آن نظر داشته یا خیر. نیز اشاره به مضمون آیه انا عرضنا[۲] دارد که به موجب آن خداوند امانت عشق را به آدم عطا کرد. پس پیر مغان هم از سلالهٔ آدم است و از سرّ عشق الهی در سر او نیز چیزی به امانت نهاده شده است.
۱۰ عاشق اگر فشار و سرزنش مردم را تحمل نکند چه کند؛ هیچ پهلوانی نمی تواند در برابر سرنوشت بایستد – سرنوشت عاشق تحمل سرنوشت و ملامت بوده.
۱۱ در معبد زاهد و در خلوت صوفی؛ محراب دعائی غیر از گوشهٔ ابروی تو نیست.
محراب: جائی در مسجد که امام در آنجا نماز میگذارد، قبله.
هلال ابروی معشوق را به منحنی طاق محراب تشبیه کرده، میگوید در آنجا که زاهد عبادت میکند و آنجا که صوفی به ریاضت میپردازد، هر دو راز و نیازشان متوجه گوشه ابروی معشوق است.
۱۲ ای کسیکه پنجه به خون دل حافظ فرو بردهای؛ مگر از حمیّت قرآن و خدا بیمی نداری.
غیرت: رشک، حمیت.
از حافظ، علاوه بر نام خود، به قرینهٔ قرآن، معنای لغوی آن را که ازبردارندهٔ قرآن است در نظر دارد. به معشوق میگوید آن که حافظ قرآن است در نزد خدا ارج و قربی دارد، تو که چنگ به خون دل او فرو بردهای باید بیمناک باشی که قرآن و خدا به حمایت او برخیزند و ترا مورد بیمهری قرار دهند.
«چنگ به خون دل فرو بردن» کنایه از سرخ کردن ناخنها و نوک انگشتان برای آرایش نیز هست چنانکه در این بیت سعدی آمده:
به خون عزیزان فرو برده چنگ سر انگشتها کرده عناب رنگ[۳]
و با این معنی مفهوم بیت اینکه تو که با خون دل حافظ سر انگشتان خود ر ا سرخ و زیبا کردهای مگر از غیرت و ناموس قرآن و خدا بیم نداری که این اندازه گستاخی میکنی.
——————————————————————————
[۱] ) سعدی… کلیات… ص ۴۹۰
[۲] ) آیهٔ ۷۲ سورهٔ الاحزاب (۳۳).
[۳] ) سعدی، … کلیات… ص ۱۶۷