مردى مرد ديگرى را كشت ، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وى دستور داد قاتل را بكشد، برادر مقتول قاتل را به قدرى زد كه يقين كرد او را كشته است .
اولياى قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقى در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتى حالش خوب شد. برادر مقتول چون قاتل را ديد دوباره او را گرفت و گفت : تو قاتل برادر من هستى بايد تو را بكشم ، مرد فرياد برآورد تو يك بار مرا كشته اى و حقى بر من ندارى .
مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بكشند، ولى نزاع ادامه يافت تا اين كه به نزد حضرت امير عليه السلام رفته و از او داورى خواستند. على عليه السلام به قاتل فرمود: شتاب مكن ، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وى فرمود: حكمى كه درباره آنان گفته اى صحيح نيست .
عمر گفت : پس حكمشان چيست ؟
على عليه السلام : ابتدا قاتل شكنجه هايى را كه برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص مى گيرد و آنگاه برادر مقتول مى تواند او را بكشد.
برادر مقتول با خود فكرى كرد كه در اين صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرفنظر كرد
فروع كافى ، ج 7، ص 360 مناقب ، سروى ، ج 1، ص 497. تهذيب ، ج 10، ص 278، حديث 1. من لا يحضر، ج 4، ص 128، حديث 14