0

غزل ۰۵۲- روزگاریست که سودای بتان دین من است

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۵۲- روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد

خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش

زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

 

 

چهارشنبه 25 تیر 1393  12:01 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۵۲- روزگاریست که سودای بتان دین من است با صدای استاد گرمارودی

۵۲. روزگاریست که سودای بتان دین من است 
• زمان : 01:39 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 2 آبان 1393  6:07 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۵۲- روزگاریست که سودای بتان دین من است

معانی لغات غزل (۵۲)
سودا: خرید و فروش، میل شدید و شوق زیاد نزدیک به دیوانگی،پیوسته اندیشه و خیال کسی را درسر پروراندن.
بتان: کنایه از زیبارویان، بت‌ها.
دین: راه و روش، کیش و آیین.
نشاط: شادی، هیجان، سرور.
زیب: زینت.
اشک چو پروین: کنایه از قطره‌های پشت سرهم و یکجای اشک.
ورد زبان: ذکر جاری بر زبان، حرف تکیه کلام.
دولت فقر: (اضافه تشبیهی) نیک بختی سالک طریق کمال، امکانات حاصله از تهی دستی توأم با عزت نفس.
ارزانی‌دار: ببخش، به آسانی دراختیار گذار.
کرامت: بخشش از روی بزرگواری.
حشمت و تمکین: شوکت و احترام، جاه و جلال، قوت و قدرت، شکوه توأم با قدرت و تسلط.
واعظ شحنه‌شناس: واعظی که با شحنه شهر دوست وسر و سر دارد.
کعبه مقصود: (اضافه تشبیهی) خواسته قلبی، مرکز آرزو.
مغیلان: خاربیابان.
جرعه کش: پیاله‌نوش، آن که پیاله می را یکباره سر می‌کشد، غلام فدایی شاه که پیش از شاه از پیاله شراب او کمی و جرعه‌یی می‌نوشد تا در صورت سمی بودن آن اثر سم در وجود او ظاهر و اگر شراب مسموم است بر شاه معلوم گردد تا شاه از خوردن آن انصراف حاصل کند، جرعه چش.

معانی ابیات غزل (۵۲)

(۱) دیر زمانی است که اشتیاق دیدار زیبارویان راه و روش من و هیجان و اضطراب این کار سبب شادی دل غمزده من است.


(۲) چشمی که توانایی دیدن جان را داشته باشد، باید تا روی تو را تماشا کند و این ویژگی هرگز در چشم دنیابین من وجود ندارد.


(۳) یار و دلدار من باش که زیبایی آسمان و زینت این جهان به روی چون ماه تو و اشک چون پروین من وابسته است.


(۴) از آن روزی که عشق تو به من راه و رسم سخنوری و شاعری آموخت تحسین و تمجید من ورد زبان همه مردم شده است.


(۵) ای خدایا دولت بی‌نیازی و خرسندی به من ارزانی دار که این بخشش و بزرگواری، سبب شکوه و شوکت واقعی من می‌شود.


(۶) ای واعظ (منافق) که با شحنه شهر طرح دوستی ریخته‌یی! به من فخرمفروش چرا که دل محقر من منزل و جایگاه پادشاه است.


(۷) خدایا! چه کسی به فیض دیدار اینقبله حاجت و منزلگاه مقصود نایل آمده که خار راه وصول به او برای من به مانند گل و نسرین است.


(۸) حافظ دیگر از شوکت و احترام خسروپرویز سخنی مگو که او غلام فدایی و جرعه‌چش شاه شیرین کلام من است.

شرح ابیات غزل (۵۲)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
*
این غزل در مدح شاه شجاع و در زمانی سروده شده است که اشتیاق و رقابت به نزدیکی دربار او در ضمیر باطن حافظ و رقیب صوفی مسلک او شیخ علی کلاه شدت داشته است.
شاعر در بیت اول اشتیاق دیرینه خود را نسبت به شاه بازگو می‌کند و در بیت دوم چکیده یک مبحث فلسفی یونان قدیم را در مضمون شعر خود می‌گنجاند. در یونان قدیم فلاسفه، عالم وجود را از دو قسمت ماده و معنا متشکل می‌دانستند که دنیا مظهر ماده و روح نشانه معنا بود. به عبارت دیگر جهان مادی را جسم و خدا را به منزله روح آن تصور می‌کردند. حافظ در این بیت می‌گوید که برای دیدن روی جان‌بخش تو احتیاج به چشمی است که قادر به دیدن روح وجان باشد و چشم جهان‌بین و ماده‌نگر من چنین قدرت و مرتبت را ندارد. در ضمن اشاره‌یی است به آیه شریفه ۱۰۳ سورة انعام: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر.
دربیت پنجم شاعر در حق خود دعا کرده از خداوند می‌خواهد که به او دولت فقر و بی‌نیازی عطا کند تا محتاج به حاکمان وسلاطین زورگو نباشد و این موضوع که در وسط غزلی که به منظور مدح پادشاهی طراحی شده، حافظ از خدای خود دولت فقر و بی‌نیازی طلب می‌کند، دل‌نگرانی او را از امور مادی معیشت از یکطرف و عزت نفس او را از طرف دیگر می‌رساند واین خود دلیلی است براینکه حافظ از گفتن تملق بیزار است و ضرورت موقعیت، او را وادار به تعریف در پرده ایهام می‌کند.
در بیت ششم اشارتی به شیخ علی‌کلاه یعنی رقیب و مخالف خود دارد که درصدد نزدیک شدن به مرکز قدرت است. حافظ دراین بیت هم حالت نگرانی خود را از این رقیب و هم حالت بی‌اعتنایی خویش را بیان می‌دارد و چنین اشاره و مضمونی درباره این صوفی متظاهر در غزلی دیگر نیز آمده است.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 11 اردیبهشت 1394  12:30 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل ۰۵۲- روزگاریست که سودای بتان دین من است

تعبیر :

دیگر خسته شده ای. صبرو قرار نداری از سرگردانی خسته ای و این باعث دل شکستگی تو شده است. فقر و بی پولی عذابت می دهد. مقصود و مراد تو همان ثروت است که برای رسیدن به آن خود را به هر آب و آتشی می زنی. نترس روزی خواهد رسید که همه ی مردم تو را تحسین کنند و از تو کمک می خواهند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 11 اردیبهشت 1394  12:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها