0

غزل ۰۳۶- تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

 
amirhossein1392
amirhossein1392
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1392 
تعداد پست ها : 16034
محل سکونت : -

غزل ۰۳۶- تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

 

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است

لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست

نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست

زلف مشکین تو در گلشن فردوس عذار

چیست طاووس که در باغ نعیم افتادست

دل من در هوس روی تو ای مونس جان

خاک راهیست که در دست نسیم افتادست

همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست

از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست

سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم

عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست

آن که جز کعبه مقامش نبد از یاد لبت

بر در میکده دیدم که مقیم افتادست

حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز

اتحادیست که در عهد قدیم افتادست

 

 

اگر کسی را یافتی که در لبخندت غمت را دید، در سکوتت حرف هایت را شنید و در خشمت محبتت را فهمید؛ بدان او بهترین دارایی توست :)

سه شنبه 24 تیر 1393  10:16 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۳۶- تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست با صدای استاد گرمارودی

۳۶. تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست 
• زمان : 01:29 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 23 مهر 1393  7:42 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۳۶- تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

معانی لغات غزل (۳۶)
سودا زده: ملایخولیائی، شیدا صفت.
دو نیم: دو نصفه، دو قسمت شده.
چشم جادو: چشم فریبکار، چشم سحر کننده، افسون کننده.
سقیم: نادرست، بیمار و در اینجا: بیمار، صفتی برای چشم و نادرست، صفتی برای نسخه است.
سودا: رونوشت‌، مسوده، سیاهی.
سواد سحر: رونوشت جادو.
نقطه دوده: لکه سیاهی، نقطه سیاه.
حلقه جیم: دایره حرف (ج)
زلف مشکین: زلف مشک مانند‌، زلفی به سیاهی و عطر مشک.
گلشن فردوس: باغ بهشت.
عذرا: چهره، صورت.
نعیم: نعمت و آسایش.
باغ نعیم: باغ پر از نعمت و کنایه از بهشت است.
عظیم افتاده‌ست: سخت و سنگین بر زمین خورده است.
قالب: جسم، بدن.
عکس: تصویر، سایه.
عظم: استخوان.
رمیم: پوسیده.
مقیم: ساکن.
اتحاد: یکپارچگی، الفت و یکرنگی.
عهد قدیم: روز ازل، روز الست، نصیبه مقدر ازلی.


معانی ابیات غزل(۳۶)
(۱) تا سر زلف تو بازیچه دست نسیم صبا شده، این دل شیدایی من از رشک و اندوه دو پاره گشته است.


(۲) سیاهی چشم جادوگر تو به مانند رونوشت نسخه سِْحراست. منتها به اشتباه نوشته شده و به صورت چشم بیمار و نسخه نادرست درآمده است.


(۳) درمیان دایره زلف تو خال چهره‌ات به مانند نقطه سیاهی است که در حلقه (ج) نشسته باشد.


(۴) می‌دانی حال زلف مشکین تو درچهره بهشتی‌ات به چه می‌ماند؟ به طاووس مستی که در باغ مینو خرامان باشد.


(۵) در آرزوی دیدار و استشمام بوی تو، دل من چون خاک راهی در دست اراده نسیم افتاده است.


(۶) این پیکر ناتوان و این قالب تن من بر کوی تو چنان به خاک در افتاده که هرگز نمی‌تواند برخیزد.


(۸) آن کسی که به جز حریم کعبه مقیم جای دیگری نمی‌شد دیدم که در هوای لب میگونت بر در میخانه رحل اقامت افکنده است.


(۹) ای یار غزیر، حافظ دل از دست داده تو از روز ازل با غم فراقت عهد الفت و اتحاد بسته تا از هم جدا نشوند.


شرح ابیات غزل (۳۶)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مسبع
*
عماد فقیه: دلم از تیغ فراقت به دو نیم افتاده است
در میان غمت از غصه چو میم افتاده است.
*
قبلا در شرح غزلی گفته شد که تعداد غزلهای صرفاً عاشقانه و بدون ایهام حافظ معدود و مربوط به دوران شباب عمر اوست و این غزل یکی از آنهاست.
شاعر دراین غزل به استقبال غزل عماد فقیه در مطلع بالا رفته است. مصراع اول مطلع عماد فقیه بسیار بلیغ و زیباست اما حافظ از ترکیب مصراع دوم چندان راضی نبوده و دلی را که از فرط غصه به مانند میم خمیده شود نپسندیده و می‌بینم که دل حافظ به صورت مناسبتری به دو نیم می‌شود! به این معنا که از آنجایی که مقصود از سر زلف همان سر زلفین است حافظ می‌فرماید همانطور که زلفهای تو به صورت دو بخش، در دو طرف چهره‌ات در دست نسیم و به حالت اهتزار درآمده است دل سودایی من هم به همان صورت به دو نیم تبدیل شده است.
در بیت دوم معانی متفاوت یک کلمه (سقیم) در کنار مضمون چشم جادویی با ظرافت ادبی به کار گرفته شده است. شاعر می‌فرماید سیاهیی مردم چشم تو عین سیاهی مسوده و رونوشت نسخه دستنویس سحر و جادوست با این تفاوت که این نسخه یعنی نسخه چشم تو (سقیم) افتاده است و می‌دانیم که کلمه سقیم هم به معنای بیمار و هم به معنای نادرست می‌باشد. شاعر می‌خواهد بگوید که هرچند سیاهی چشم جادوگر تو به مانند سودا رونوشت نسخه مکتوب سحر است اما تفاوتی هم با آن دارد و آن اینکه این نسخه سقیم (یعنی نادرست افتاده) به صورت سقیم یعنی بیمار درآمده است و در واقع هر دو معنای یک کلمه را برای چشم به کار می‌گیرد. این گونه خلاقیتها که در کمال بلاغت و به صورت موجز در بیتی مشاهده می‌شود دلیل زبردستی و نبوغ شاعر است و سبب می‌شود که همه سرهای مدعیان شعر و شاعری در طول قرون در پیش این ابرمرد نابغه به حالت تسلیم فرود آید.
در بیت سوم برای آنکه پاسخ (میم) قافیه عماد فقیه داده شده باشد پای حرف (ج) را به میان می‌کشد و می‌فرماید در میان نیم دایره سر زلف تو که با پیچش خود در کنار چهره‌ات سرفرو هشته خال سیاه رخ زیبای تو مشهود است و به مانند نقطه‌یی است که در وسط دایره (ج) نهاده باشند و انصافاً این تشبیه به مراتب از تشبیه قد خم شده میم مانند دل بهتر به دل می‌نشیند.
در بیت چهارم این غزل، در درجة اول به نظر می‌رسد که چرا زلف سیاه معشوقه به طاووس رنگین مانند شده است؟ هرچند خرامیدن طاووس مست با جنبش زلف دردست نسیم مشابهت تامه دارد لیکن صفت سیاهی مشک مانند زلف که با صراحت قید شده با طاووس چندان وافی به مقصود نیست. باید گفت که در مصراع دوم این بیت، آنجا که شاعر می‌فرماید: به مانند طاووسی است که در باغ بهشت می‌خرامد منظور ضمنی او یادآوری روایت مشهوری است که شیطان چون از بهشت رانده شد برای آنکه انتقام خود را از آدم که در بهشت جای داشت و به سبب خلقت او و عدم تمکین شیطان و سجده نکردن او از این مخلوق تازه بگیرد، روزی در کنار در بهشت ماری را دید پس از در تملق درآمده به او گفت من تمام جاها را سجده کرده‌ام به جز سر تو را و بدین طریق وارد سرمار شده و به او تلقین کردکه به داخل بهشت بخزد و به پای طاووس باغ بهشت که آزادانه مشغول خرامیدن است بپیچد. مار چنین کرد و در زیر بالهای طاووس پنهان شده و با او به داخل باغ بهشت رفت و در آنجا شیطان موفق شد تا آدم و حوا را اغوا کرده و به خوردن میوه ممنوعه وا دارد. پس مقصود حافط از طاووس همان طاووسی است که حامل مار است و مشغول خرامیدن در باغ بهشت و این تشبیه در حد کمال زیبایی است که منطوق کلام چنین است که زلف مشکین تو در دو طرف بهشت چهره تو به مانند ماری است که به صورت طاووس مشغول خرامیدن است. حافظ به خوبی آگاه است که تشبیه زلف یار به مار و عقرب سبب دلزدگی شنونده می‌شود و مورد قبول اذهان لطیف و مشکل پسند همگان نیست به ناچار به نحوی نام طاووس و باغ بهشت را به میان می‌کشد که این روایت متبادر به ذهن خواننده شده و او را به لذت وادارد. شاعر در بیت ششم پس از آنکه خود را زمین خورده و افتاده کوی یار قلمداد کرده است بلافاصله در بیت هفتم به تشبیه بسیار زیبایی متوسل می‌شود آنجا که می‌فرماید ای عیسی صفت، من چون استخوان پوسیده‌یی درسر کوی تو افتاده‌ام و هر آینه اگر از کنار من بگذری و سایه قد رعنای تو بر من افتد به مانند روحی که در کالبد مرده‌‌یی دمیده شود از نو جان خواهم گرفت و این تشبیه نیز بسیار تحسین‌آور است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

سه شنبه 8 اردیبهشت 1394  6:38 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل ۰۳۶- تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست

تعبیر :

اجر ثوابی را که کرده اید زود خواهید دید. نشانه هایی از یار هویدا شده برای رسیدن به او جور خواهید کشید. بیماریتان خیلی زود درمان می شود نگران نباشید. به سفر زیارتی می روید و در آنجا گمشده ی دل خودتان را می یابید و با خدای خودتان پیمان می بندید.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

سه شنبه 8 اردیبهشت 1394  6:39 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها