0

غزل ۰۲۸- به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۲۸- به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

که مونس دم صبحم دعای دولت توست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد

ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست

که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست

دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست

چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز

نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

 

 

دوشنبه 23 تیر 1393  6:41 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۲۸- به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست با صدای استاد گرمارودی

۲۸. به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست 
• زمان : 01:11 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 
 
 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

چهارشنبه 16 مهر 1393  7:48 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۲۸- به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

معانی لغات غزل (28)
خواجه: عنوان شخصیّت های بزرگ مانند وزیر، سرور و در این غزل در معنای ظاهر، در بیت اوّل: منظور خواجه تورانشاه و در بیت چهارم: هم کلمه آصف و هم کلمه خواجه اشارتی است به شخص حضرت سلیمان و در شرح غزل مفصّلاً خواهد آمد.
حقّ قدیم: حقّ دوستی قدیم، حقّ صحبت.
عهدِ درست: پیمان استوار.
دَمِ صبح: حوالی بامداد.
دست بَرَد: دست بِبَرد، برنده شود، پیشی گیرد، غلبه کند.
لوح: صفحه فلزی که در مکتب خانه ها اطفال بر آن مشقِ خطّ می کردند.
لوح سینه: صفحۀ سینه (اضافه تشبیهی)
نیارست: نتوانست.
نقش: جا و علامت، نشان.
نقشِ مِهر: نشان محبّت.
دُرُست: سکّه های نقره یا طلایی که تضمین شده، و بدون کسری، رایجِ زمان در کلیّه بلاد بوده است و به شرح غزل مراجعه شود.
آصف: گرفته شده از نام آصف برخیا وزیر سلیمان و بطور عام لقب وزیر و در بیت چهارم برای سلیمان به کار گرفته شده است.
خاتم جم: انگشتری جم، کنایه از انگشتری حضرت سلیمان است که بر آن اسم اعظم حکّ شده و در اختیار شخص حضرت سلیمان بود.
یاوه کردن: هدر دادن، گم کردن، به سهولت از دست دادن.
لاف عشق زدن: دعوی عشق کردن.
صبح نخست: صبح کاذب و آن سفیدی کم دوامی است که پیش از طلوع سپیده صبح یا صبح صادق در افقِ مشرق نمودار و لحظانی بعد محو شده و ساعتی بعد صبح صادق طلوع می کند و در فرجه صبح صادق خورشید نمودار می شود.
نطاق: کمربند مردان، میان بند.
سلسله: زنجیر.
نطاقِ سلسله: کنایه از بند و زنجیر بر پای سخن و سکوت و خاموشی حاصله از آن است که با سست کردن آن زبان به سخن باز می شود.
حفاظ: آنچه سبب نگهداری می شود مانند چادر برای نگهداری اندام زن از چشم نامحرم.

 

معانی ابیات غزل (28)
(1)سوگند به جان خواجه (تورانشاه) و حقّ دوستی قدیمی و پیمان استوار فیمابین که در هر بامداد کار من دعاگویی به دولت شماست.


(2)سیل اشک من که از طوفان نوح پیشی گرفته قادر به زدودن اثر مُهر مِهر و محبتِ تو از صفحه سینه من نیست.


(3)بیا و معامله یی کن و دل شکسته مرا به دست آور که هر چند شکسته است اما به صد هزار سکّه اصل و رایج زمان می ارزد.


(4)زبان مور بدین سبب به روی حضرت سلیمان باز شد که این سرور انگشتری اسم اعظم را در اثر بی مبالاتی از دست داده و در پیدا کردن آن کوشا نبود.


(5)ای دل به لطف و محبّت دوست امیدوار باش و چون با کسی ادّعای دوستی و محبّت کردی در پای آن سر بباز.


(6)به راستی و صداقت بِگرای که خورشید بخت تو از افق آن سر خواهد زد، و از دروغ بپرهیز، که روی صبح کاذب سیاه و ادّعایش باطل شد.


(7)من از دست تو آواره کوه و دشت (تبعید) شده ام و تو بند از پای زبانِ وساطت بر نمی داری و از راه ترحّم به نفعِ من با سخنی پا در میانی نمی کنی.


(8)حافظ، از زیبا رویان توقّع مستوری نداشته باش که در بوستان دلبری گیاه مستوری و وفاداری از زمین نمی روید و بر باغ حَرَجی نیست.

 

شرح ابیات غزل (28)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون مقصور
*
در این غزل در بدو شروع کلام روی سخن با خواجه وزیر وقت است که به حکم مفاد بیت هفتم آن، خواجه تورانشاه وزیر شاه شجاع می باشد. حافظ در بیت اوّل و دوم تجدید ارادت کرده و بر دوستی و سابقه عهد مودّت قدیمی تکیه می کند و در بیت سوم پیشنهاد معامله یی با خواجه تورانشاه کرده می گوید بیا و این دل شکسته مرا که به صد هزار (درست) می ارزد بخر. یعنی دل مرا بدست آور. در این بیت کلمه درست اصطلاحی است که به سکّه های صحیح الضّرب گفته می شده و توضیحات زیر موضوع را روشن می کند: 
در قرون گذشته حتّی تا زمان قاجاریه دو رقم سکّه در میان مردم رایج بود. یک نوع سکّه یی که در دارالضّرب رسمی دولتی زده می شد و به صورت دایره کامل و در اطراف آن دندانه و بر پشت و روی آن علامت و نام پادشاه و مبلغ ارزش عیناً همانند سکّه های امروزی حکّ شده بود و این به نام پول (درست) نامیده می شد.
اما از آنجا که میزان این سکّه ها و تعداد آنها به حدّی نبود که در تمام اقصی نقاط کشور در دسترس مردم باشد به ناچار در هر شهر و استانی سکّه های گِردِ چَکُشی که قالب دقیقی نداشته و تنها از لحاظ وزن نقره به میزان معیّنی ثابت بوده می زده اند که در همان شهر رایج بوده و در خارج از آن شهر یا حوزه دارالضّرب آن با مبلغ کمتری معامله می شده است، زیرا دارنده آن بایستی آن را به شهر مبداء برده و خرج کند و به لحاظ اینکه اطراف این قطعاتِ گردِ نقرهِ سکّه مانند دایره کامل نبوده و در اثر ضربه چکش بر روی نقره مذاب ترک خوردگیهایی هم مشاهده می شده است به نام پول (شکسته) مشهور بوده است. یعنی سکّه درست و سکّه شکسته اصطلاحی بوده که به ایندو پول داده بودند.
کما اینکه از سرب و مس نیز پشیزهایی به عنوان اعشار پول سکّه ریال می ساخته اند که به مرور زمان رنگ آن به سیاهی می گرویده و به پول سیاه مشهور بوده است. در برابر پول سفید که پول نقره و با رنگ سفید ثابت بوده است. شاعری در این باره گوید:
رواج ساختگیهای روزگار نداشت 
زر شکسته ما بیش از این عیار نداشت 
و حافظ هم به همین سبب دل شکسته خود را با صد هزار سکّه درست برابر می داند.
در بیت چهارم ایهامی نهفته و از آنجایی که بعضی از حافظ پژوهان دچار تردید شده و به حافظ نسبت اشتباه در برداشت صحیح از داستان حضرت سلیمان و آصف و گم شدن انگشتری و سخنان مور داده اند به ناچار به شرح آن خواهیم پرداخت:
قبلاً گفته شد که کلماتی مانند دیر مغان، خانقاه، مُغ بچه، پیر مغان، امام خواجه، واعظ و امثالهم کلماتی قراردادی و چند پهلوست که حافظ بنا به اقتضای کلام از آنها استفاده می کند و اینک یادآور می شویم که نحوه استفاده حافظ از این کلمات در تمام موارد به یک معنای معیّن و مشخّص نیست بلکه برحسب برداشتی که شاعر در هر موضوع دارد و برحسب موارد، ممکن است با معنای مورد قبل متفاوت باشد به عنوان مثال اصطلاح دیر مغان را در یک بیت برای مسجد و در جای دیگر برای میخانه به کار می گیرد. همینطور است برای کلمه خواجه و آصف که هر چند ایندو کلمه را علی الاصول برای شخصیّت های والامقام مانند وزیر استعمال می کند. لیکن در بیت چهارم این غزل منظور ظاهری او حضرت سلیمان است زیرا شاعر می فرماید: زبان مور به آصف دراز گشت ... و شکّی نیست که مور با حضرت سلیمان سخن گفت و در مصراع دوم همین بیت کلمه خواجه به معنای سرور و بزرگوار باز به حضرت سلیمان بر می گردد زیرا باز هم این حضرت سلیمان بود که در اثر بی احتیاطی انگشتر خود را از دست داد نه آصف.
ایهام این بیت هم همین معنا را افاده می کند زیرا در تعبیر این بیت هم که روی سخن حافظ به خواجه تورانشاه وزیر است کلمات آصف و خواجه هر دو به تورانشاه بر می گردد. شاعر در ایهام این بیت می خواهد بگوید اگر من نسبت به آصف یعنی خواجه تورانشاه اعتراضی و گله یی و درخواستی دارم و زبانم به روی او باز شده است بدان سبب است که خواجه تورانشاه مرا از نعمت آسایش محروم کرده و نتوانست جبران آن کند و این اشاره صریحی است به توصیه و اقدامات تورانشاه در تغییر سیاست حکومت شاه شجاع و برگشت از عیش و عشرت به سوی حفظ شعائر دینی و در نتیجه تحت فشار قرار دادن اشخاصی مانند حافظ. بنابراین عنوان آصف و خواجه که در این بیت به کار گرفته شده همان عناوین خواجه تورانشاه وزیر است و در تعبیر کلام مناسبت تامّه دارد و در ظاهرِ معنایِ بیت هم ایندو عنوان خواهی نخواهی به حضرت سلیمان بر می گردد و اگر جز این فکر کنیم بایستی قبول کنیم که حافظ با آن همه معلومات قرآنی، داستان حضرت سلیمان و مور را به درستی نمی دانسته و یا تحریف کرده و چنین حدس و گمانی دور از شأن این شاعر بصیر و آگاه است.
در بیت پنجم شاعر به دل خود وعده لطف بی پایان دوست را می دهد و در بیت ششم در دنباله بیت ماقبل، در ظاهر خطاب به دل خود می گوید که ای دل راستگو باش تا خورشید اقبال تو از افق تاریکی به در آورد وگرنه همانند صبح کاذب رو سیاه و مفتضح خواهی شد امّا روی دیگر این سخن با خواجه تورانشاه است و این کنایتی است به او که شاعر می خواهد به او بفهماند که با من راست و یکرو باش.
باید دانست که مفاد این مضمون از حافظ نیست و شعرای قبل از او آن را به انحاء مختلف در اشعار خود آورده اند:
خاقانی گوید:
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فرو خندم و خندان شدنم نگذارند
و کمال الدّین اسماعیل گوید:
هر کو ز صدق دم زند ار یک نفس بود 
چون صبح روشنی جهانیش در قفاست
و ابوسعید ابی الخیر فرماید:
خواهی که چو صبح صادق القول شوی
خورشید صفت با همه کس یکرو باش
و بالاخره در بیت هفتم همه گلایه های خود را در یک بیت گنجانیده و می گوید من از دست تو آواره کوه و بیابان و تبعید شدم و تو برای خلاصی من قفل از دهان و بند از پای زبان بر نمی داری و به نفع من یک کلمه وساطت نمی کنی! و در بیت مقطع همانطور که کراراً در اینگونه موارد رسم شاعر است خود را بی نیاز و مغرور جلوه داده به خود می گوید از آشنایان و دوستان مخواه که در حفاظت تو بکوشند که گیاه جوانمردی دیرزمانی است که از خاک این باغ و بوستان نروئیده و گناه از باغ نیست.
***

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 6 اردیبهشت 1394  1:26 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

پاسخ به:غزل ۰۲۸- به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست

تعبیر :

افسوس ایام گذشته سودی ندارد. به آینده فکر کن. معامله ای می کنی که بسیار سودمند است. ولی طمع نکن. صداقت داشته باش و حقیقت را بگو. کار امروز را به فردا نینداز. از یار خود رنجیده خاطر نباش. دروغ و بدی ها را فراموش کن تا خورشید عشق به رویت لبخند بزند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 6 اردیبهشت 1394  1:29 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها