0

غزل ۰۰۷- صوفی بیا که آینه صافیست جام را

 
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

غزل ۰۰۷- صوفی بیا که آینه صافیست جام را

 

 

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 22 تیر 1393  11:47 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

صوت غزل ۰۰۷- صوفی بیا که آینه صافیست جام را

۷. صوفی بیا که آینه صافیست جام را 
• زمان : 01:17 
با صدای استاد موسوی گرمارودی 

 

 

 

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 22 تیر 1393  11:55 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۰۷- صوفی بیا که آینه صافیست جام را

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

۱ صوفی بیا که شیشه جام شراب صاف است؛ تا صافی و شفافیت شراب سرخ را ببینی.

آینه، مراد شیشه جام است.

می گوید چون شیشه ای که جام شراب از آن ساخته شده شفاف و بی گره است، صافی شراب درون خود را به خوبی منعکس می سازد. پس صوفی بیا تا صفا و بی آلایشی شراب را در جام بنگری. با طعنه به صوفی می گوید بیا و از شراب صفای دل بگیر.

 

۲ اسرار درون پرده را از رندان مست و لاابالی بپرس؛ زیرا صوفی عالیمقام چنان حالی ندارد که اسرار را بداند.

حال: ((معنئی {معنی ای} که از سور خدا بدل پیوندد بی آنکه بنده را در کسب یا دفع آن از خود اختیاری باشد، و عروض آن نتیجه ی صفا ذکر یا عملی صالح است و گاهی فضل حق است بدون تقدم ذکر یا عملی، واردی که بدل رسد از قبیل خوشی و اندوه و یا قبض و بسط، و دیر نپاید بنابر عقیده ی جنیدیان که دوام حال روا نمی دارند. آنچه در نتیجه صفاء ذکر بدل پیوندد و پایدار ماند بنابر نظر کسانی که بدوام احوال معتقد بوده اند، آنچه دل بدان متحقق باشد اعم از حال یا مقام یعنی مواهب و مکاسب. مقابل : قال)).[۱]

عالی مقام به طعنه صفت صوفی آمده است و مراد اینکه او خود را چنین می پندارد و این تصور با حال داشتن جور نمی آید زیرا مقتضای حال بی نیازی از مال و مقام است.

۳ سیمرغ را نمی توان شکار کرد، دام بر چین؛ زیرا در جایگاه سیمرغ جز باد چیزی به دام نمی افتد.

عنقا به معنی سیمرغ است و در بیت کنایه از محبوب عرفانی است.

به صوفی می گوید دستگاه تو دام تزویر است و از طریق کارهای نمایشی که به سحر و جادو و شعبده بازی شبیه است و برای فریب مردم طرح می کنی، نمی توانی به وصل محبوب برسی.

 

۴ در مجلس عیش زندگی یک دو قدح بنوش و برو؛ یعنی توقع نداشته باش که عیش زندگی همیشگی باشد.

دَور: زمانه، نوبت، از دست به دست رسانیدن پیاله های شراب در مهمانی، گردش پیاله شراب؛ و «بزم دور» مجلسی بوده که شراب را به نوبت در آن می گرداندند، و در اینجا معنای مجازی آن یعنی دنیا مراد است، به اعتبار اینکه در زندگی هم هر کس نوبتی دارد.

می گوید از این نوبت زندگی که به تو رسیده لذتی ببر و آماده رفتن شو، طمع عیش و لذت دائمی نداشته باش.

مقایسه شود با سخن پَندار شاعر یونان باستان: «روح من، در آرزوی جاودانگی مباش، تا توانی از عرصه ی امکان بهره بر گیر»[۲].

۵ ای دل جوانی رفت و گلی از گلستان زندگی نچیدی؛ اکنون که پیر شده ای به خاطر حیثیت و آبروی خود فضیلتی نشان بده.

ننگ و نام یا نام و ننگ یعنی شهرت و آبرو.

مضمون بیت حکایت از این دارد که غزل از غزلهای دوره پیری حافظ است.

 

۶ در لذت بردن از زندگی موجود کوشش کن، زیرا وقتی نصیب و قسمت به پایان رسید؛ آدم ابوالبشر بهشت را ترک کرد.

آبخور: محل آب خوردن، مشربه، قسمت، نصیب.

آدم «در اصل کلمه ای عبری است به معنی انسان نخستین، پدر نوع بشر، که بر طبق روایات ادیان سامی خداوند وی را آفرید و در بهشت مسکن داد و حواء را نیز خلق کرد و زوجه او گردانید، سپس چون آدم و حواء گندم یا سیب را – که ممنوع بود – خوردند از بهشت رانده شدند.»[۳]

دارالسلام: سرای سلامت ، بهشت که در آیه ۱۲۷ از سوره انعام (۶) آمده است:

«لهَُمْ دَارُ السلَمِ عِندَ رَبهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُم بِمَا کانُوا یَعْمَلُونَ» ( آنها را نزد خدا دار سلامت و خانه آسایش است و خدا دوستدار آنها است برای آنکه نیکوکار بودند).[۴]

مقصود اینکه در لذت بردن از زندگی موجود سعی کن، زیرا هر کس نصیبی از این لذت دارد، و آنگاه که نصیب تو به پایان رسید باید زندگی را ترک کنی؛ چنانکه حضرت آدم، تا آنگاه که معین شده بود، در بهشت بود و هنگامی که نصیبش به پایان رسید ناگزیر به ترک باغ بهشت گردید.

۷ ما بر درگاه خانه تو بسیار خدمت کرده ایم و حقوقی داریم؛ ای بزرگوار این غلام را از روی ترحم مورد نظر قرار بده.

 

۸ حافظ به جام شراب ارادت دارد، ای باد صبا که پیام دوستان را می بری، برو مراتب بندگی مرا به شیخ جام برسان.

شیخ جام معروف، احمد بن ابی الحسن ابن محمد ابن جریر ملقب به ژنده پیل و شیخ جام است که از بزرگان صوفیه بوده و به سال ۵۲۶ یا ۵۳۶ ق . در گذشته است… مولد شیخ قریه نامق است. گویند شیخ ۱۸ سال در کوهها به ریاضت گذرانیده و به خدمت خضر نبی رسیده است. سپس او را به رفتن به بَلَده جام امر کردند و وی بدانجا شد و به ارشاد مردمان آغازید و ششصد هزار مرد به دست وی توبه کردند.

دکتر غنی در معنی بیت می نویسد «قطعا راجع به شخص معاصری است و به احتمال قوی زین الدین ابوبکر تایبادی است و تایباد که امروز طیبات می گویند از نواحی جام است. ابوبکر تایبادی در ۷۹۱ یعنی همان سال وفات خواجه مرده است.»[۵]

دکتر غنی احتمالا به قرینه «بندگی برسان» عقیده دارد که شیخ جام باید شخصیت معاصری بوده باشد.

آقای بینش[۶] نیز معتقد است مراد از شیخ جام در این بیت شیخ زین الدین ابوبکر تایبادی است.

با وجود همه ی این ها ظن قوی این است که شیخ جام همان شیخ الاسلام احمد جامی باشد. چنانکه استاد فرزان نیز بعد زمان و مکان را مانع ارسال چنین پیامی ندانسته، می نویسند «شاعر صراحتا خود را مرید «جام می» می خواند و لازمه ی این ارادت آن است که به «شیخ جام» یعنی به کسی که نسبت به «مراد» او سمت «شیخی» دارد عرض عبودیت نماید ولو اینکه آن سمت صرفا ناشی از توافق اسمی باشد».[۷]

نگارنده نیز بعد از سیری در آثار شیخ الاسلام احمد جام که غالبا ضد صوفی و حاکی از زهد خشک و کشف و کراماتی در این زمینه است به این نتیجه رسیده ام که گوشه سخن حافظ متوجه همین شیخ الاسلام احمد جام نامقی است و با توجه به آنچه شیخ جام در حکایت زیر راجع به علت توبه خود از شرابخواری گفته، احتمال دارد که همین حکایت در این بیت مورد نظر حافظ بوده باشد:

«من بیست و دو ساله بودم که حق سبحانه و تعالی بلطف و کرم خود در توبه بر ما گشاده گردانید و مرا توبع کرامت کرد و سبب توبه ی من آن بود که چون نوبت دور اهل فسق و فساد بمن رسید شحنه ی ده غایب بود، حریفان دور طلب داشتند، من گفتم شحنه غایب است چون باز رسد دور بدهم. حریفان گفتند ما توقف نمی کنیم، باشد که او دیرتر آید. گفتم سها است چون باز رسد اگر مضایقت کنند دوری دیگر بدهم. چون شحنه باز رسید دور طلب داشت چون دیگر بار بوثاق آمدند و طعامی خرج کردند، کس بخم خانه رفت تا خمر آرد، تمامت خمها تهی یافت، و درین خانه چهل خم پر خمر بود. ازین عجب فرو ماندم و از حریفان نهان داشتم و از جای دیگر سبوی خمر حاصل کردم و در پیش ایشان نهادم و من بتعجیل تمام دراز گوش در پیش کردم و بجانب رز رفتم و خمر طلب داشتم و خمها برقرار یافتم.

چون دراز گوش بار کردم دراز گوش در رفتن کندی عظیم می کرد و من دراز گوش را سخت می رنجانیدم تا زودتر بازآیم {که} دل بحریفان معلق داشتم. ناگاه آواز شنیدم که بگوش می رسید که «ای احمد آن حیوان را چه رنجه می داری؟ ما او را فرمان نمی دهیم که برود، تو از شحنه عذر میخواهی از تو قبول نمی کند، چرا از ما عذر نمی خواهی تا از تو قبول کنیم؟».

هیبتی عظیم بر من زد، روی بر زمین نهادم {و} گفتم «الهی توبه کردم که بعد ازین خمر نخورم و هیچ کاری ناشایست از من در وجود نیاید، این دراز گوش را فرمان ده تا برود تا در روی آن قوم خجل نگردم». دراز گوش روان شد. چون باز رسیدم و خمر در پیش بردم قدحی پر کردند و پیش من داشتند. من فرانستدم، گفتم که توبه کردم دیگر خمر نخورم. حریفان گفتند احمد بر ما می خندی یا بر خود؟ الحاح می کردند. ناگاه آواز شنیدم که بگوش من رسید که «یا احمد بستان و بچش و ازین قدح همه را بچشان» بستدم و بچشیدم، بقدرت ایزد تعالی عسل شده بود، تا تمامت حاضرانرا از آن قدح بچشانیدم همه در حال توبه کردند و نعره زدند و از هم بپراکندند و هر کسی روی بکار خیر نهادند. و من واله وار روی بکوه نهادم و بعبادت و ریاضت مشغول شدم. سبب توبه ی من این بود که گفته آمد، و بالله التوفیق».[۸]

خواجه با لحن طنز آلود به باد صبا پیغام می دهد که به شیخ جام بگو ما بنده و کوچک شما هستیم، اما نمی توانیم پیرو طریقه شما باشیم، ما مرید جام می هستیم.

 

——————————————————————————-

[۱] فروزانفر،…شرح مثنوی شریف… ص ۲۳۹٫

[۲] پندار (Pindare) ، شعر غنایی یونانی، متولد سینوسفال و متوفی در ارگوسن (۵۲۱-۴۴۱ ق.م) جسارت افکار، درخشندگی انشاء و غنای تصویر از مشخصات کار اوست. پل والری این بیت شاعر یونانی را سر لوحه قصیده معروف «گورستان دریایی» خود قرار داده و در واقع سراسر قصیده تفسیر و توضیح این بیت است.

[۳] یوسفی،… بوستان سعدی… ص ۲۲۴٫

[۴] یوسفی، همان اثر… ص ۲۲۳٫

[۵] غنی، … حافظ، با یادداشتها و حواشی قاسم غنی،… ص ۵۲٫

[۶] بینش، … ((حافظ و شیخ جام))، راهنمای کتاب ، شهریور ۱۳۳۹ ، ص ۴۳۷٫

[۷] فرزان،… مقالات فرزان ، ص ۲۰۲٫

[۸] غزنوی، مقامات ژنده پیل… ص ۲۴-۲۵٫

 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

پنج شنبه 27 شهریور 1393  7:39 AM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل ۰۰۷- صوفی بیا که آینه صافیست جام را

معانی لغات غزل (7)


صوفی: پشمینه پوش، اشاره به پیروان تصوّف.
درون: داخل.
رندان: جمع رِند و این اصطلاحی است که به اشخاص لاتِ آسمانِ جل و آزاده و گردنکش و وارسته از تعلّقات دنیوی و مسامحه کارِ در امور شرع و عاشق پیشه داده می شود و همیشه در ضمیر خود معنای مقابل کلمه زاهد را در اشعار حافظ اِفاده می کند و این یک حالت اعتراضی است که حافظ نسبت به زاهدان ریایی دارد و کلمه ای را که معنای واقعی آن در اذهان رذل و بی سر و پاست به کار می گیرد. توضیحاً فرقه ملامتیّه که بعضی حافظ را به آنها منسوب می دانند، خود را رند می نامیدند یعنی کسی که ظاهر احوالش به افراد حیله گر و بی قید و بند، به امور شریعت شبیه و در باطن، فرد مصلح و بی ریا و بشردوست است (رجوع کنید به ص 60 رندی حافظ).
عَنقا: مرغ دراز گردنی که گردنش رنگ طوق مانند دارد، سیمرغ، مرغ بزرگی که فقط در اذهان اقوام و ملل وجود دارد و معروف الاسم و مجهول الجسم است و در اصطلاح عرفا به انسان کامل گفته می شود.
بازچین: بَرچین، جمع کن.
قدح: پیاله بزرگ.
هنر: فضیلت و کمال، حِرفه و پیشه و شغل، و هنر کردن به معنای کار مهم کردن.
آبخور: روزی و قسمت.
دارالسّلام: خانه جنّت.

معانی ابیات غزل (7)


(1)ای صوفی بیا که شراب در جام چون آینه صاف و روشن است بیا تا صفای می لعلی رنگ را تماشا کنی.


(2)اسرار پشت پرده و نهانی را از رندان و باده نوشان و عشّاق مست بپرس (مستی و راستی) چرا که زاهدان عالی مقام! را سر آن نیست که از این مقوله سخنی به کسی بگویند و سرّ مگو را فاش نمی کنند...


(3)دست از کوشش و تدبیر بردار که هرگز عنقا شکار کسی نمی شود و آنها که برای آن دام می گذارند، همیشه دست خالی باز می گردند.


(4)در این دو روزه دنیا زیاده طلب مباش و عیش و خوشی دائم را از روزگار طمع مدار.


(5)ای دل غافل روزگار جوانی بسر رسید و تو از عیش و نوش بهره ای نبردی بیا و در سر پیری برای این ننگ و نام هنری از خود نشان بده ...


(6) (و) تا فرصت از دست نرفته است به عیش و شادی گرای و به فکر آینده مباش که در آن دنیا چه خواهد شد. حضرت آدم هم همین کار را کرد و چون در اثر خوردن مواد ممنوعه فرجه زندگانی او تنگ شد بهشت را به ناچار ترک گفت و رفت.


(7)ای خواجه (ای وزیر) ما را بر آستان تو بس حقّ خدمت است. بار دیگر در احوال این غلام خود به چشم ترحّم نگاهی بینداز.


(8)ای نسیم صبا از جانب من برو و مراتب بندگی مرا به جام شراب ابلاغ کن و بگو که حافظ مرید تست.

 

شرح ابیات غزل (7)


وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف


*
روی سخن در این غزل با مخالفان قسم خورده حافظ یعنی زین الدین علی کلاه و عبدالله بنجیری است که از علماء اعلام زمان و از مخالفین جدّی حافظ بودند. توضیح آنکه به سبب نزدیکی حافظ با شاه شجاع و تعریضهایی که این شاعر یکرنگ و بی ریا در اشعار خود نسبت به آنها روا می داشت، پیوسته در صدد توطئه علیه شخص شاه شجاع بوده و منظور نهایی آنها این بود که شاه را در قبضه قدرت خود داشته باشند و سر منشاء این مخالفت ها هم غزل های ایهام دار حافظ بود که مردم می خواندند و از تعبیرات آن لذّت می بردند. حافظ در این غزل خطاب به شیخ علی کلاه که مخالف شرب مسکرات است می گوید بیا به بین که شراب زلال در جام چه صفائی دارد!


در بیت دوم می گوید ای صوفی عالی مقام! متظاهر قشری! حکمت بالغه دین را از رندان مستی چون من بپرس. امثال شما قابلیت درک اینگونه مسائل را ندارند. در بیت سوم از آنجایی که شاه شجاع خود را به لقب عنقا ملقّب کرده بود می گوید: این قدر در صدد توطئه علیه شاه شجاع و نفوذ در او مباش این شیر شکار تو نیست. و توصیه او این است که در عیش نقد کوش که حضرت آدم هم همین کار را کرد. میبدی در کشف الاسرار در تفسیر آیات 35 و 36 سوره ی بقره که حافظ بدان اشاره کرده است چنین می فرماید: «نگر تا ظنّ نبری که از خواری آدم بود که او را از بهشت بیرون کردند. آن از علوّ همّت آدم بود. متقاضی عشق به در سینه آدم آمد که ای آدم جمال معنی کشف کردند و تو به نعمت دارالسّلام بماندی! آدم جمالی دید بی نهایت که جمال هشت بهشت در جنب آن ناچیز بود. همّت بزرگ، دامن وی گرفت که اگر هرگز عشق خواهی باخت بر این درگه باید باخت:


گر لابد جان به عشق باید پرورد
باری غم عشق چون تویی باید خورد


فرمان آمد که: یا آدم اکنون که قدم در کوی عشق نهادی از بهشت بیرون شو که این سرای راحت است و عاشقان درد را با سلامت دارالسّلام چه کار؟ همواره حلق عاشقان در حلقه دام بلا باد!


«عشقت به در من آمد و در در زد
در باز نکردم آتش اندر در زد»
*
در بیت هفتم اشارتی به تورانشاه وزیر شاه شجاع دارد و از او می خواهد که در کشمکش و رقابت بین او و حاسدان قشری، طرف او را داشته باشد و در بیت مقطع، شاعر همانطور که استاد جلال همائی فرموده اند، ایهام لطیفی به کار گرفته هم جام شراب را به شیخ تشبیه نموده و هم ایهامی است به شیخ جام رحمه الله علیه ( 441-536 هجری قمری) که به خُم شکنی و سخت گیری مشهور و در اجرای حدّ شرعی بی رحمانه عمل می کرد. لیکن مرحوم دهخدا عقیده دارند هر دو کلمه جام در دو مصراع (خام) صحیح است و خامِ می را در برابر می پخته (می فخنج) دانسته و طبق نظریه ایشان معنای بیت چنین می شود:
ای نسیم صبا مراتب بندگی مرا به شیخ خام ابلاغ کن و به او بگو حافظ مرید میِ خام است.


و نویسنده این سطور نظر استاد همائی را منطبق با شیوه گفتار ایهام گونه حافظ دانسته و معتقد است که حافظ به سبب تشابه زندگانی شیخ الاسلام ابونصر احمد بن نامقی جامی با امیر مبارزالدین (همانطور که در مقامات ژنده پیل آمده است) با شیخ جام و رفتارهای خشن او در مرحله دوم زندگیش موافق نبوده است و این ایهام (شیخ جام) که هم پیاله شراب و هم جامی را منظور دارد ارجح است چه شیخ جام در جوانی شراب خوار بوده و سپس تغییر رویه داده خم شکن و تعزیر کار! می شود. 
***

http://jalalian.ir/

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

جمعه 4 اردیبهشت 1394  12:52 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل ۰۰۷- صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تعبیر :

دلت را مثل آیینه صاف کن. پرده های تاریک را از رویت کنار بزن تا حقیقت را ببینی آن موقع است که به مقام عالی می رسی. طمع نداشته باش تا عمرت طولانی باشد. بهشت تو آنجاست که حق مردم را به جا آوری. این همان راهیست که تو را به هدف می رساند.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

شنبه 5 اردیبهشت 1394  12:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها