«شمر بن ذي الجوشن»، اين جاني شماره يک حادثه کربلا، در رأس ليست سياه مختار بود، بايد به هر قيمتي اين جنايتکار دستگير و مجازات ميشد. وي پس از واقعه جنگ شورشيان کوفه با مختار، که فرماندهي چند گروه را به عهده داشت متواري شد. (1)
گرچه «دينوري» ماجراي فراري شدن شمر و هلاکت او را طور ديگري نگاشته که با نقل طبري، و ديگران متفاوت است، او مينويسد:
«شمر با جمعي از دوستان و بستگان خود متواري شد و مختار همچنان در تعقيب او بود. «شمر» خجالت ميکشيد که با آن ذلت و سرشکستگي وارد بصره شود و مانند ديگر فراريان کوفه، در پناه سپر زبير قرار گيرد، او مدتي با افرادش در «دشت ميشان» مخفيانه بسر ميبرد و منتظر فرصت مناسب بود و پس از آن که خبر حرکت نيروهاي بصره، براي جنگ با مختار را شنيد، با همراهان خود، به نزديکي بصره آمد و وارد شهر نشد و در يکي از روستاهاي ساحل دجله، مخفي بود، «احمر بن شميط»، فرمانده سپاه مختار، که براي جنگ با مصعب، در نزديکي ساحل دجله اردو زده بود، از مخفيگاه شمر باخبر شد و دويست مرد مسلح را مأمور دستگيري وي نمود. اين گروه شمر را غافلگير کردند و شمر و همراهانش در آن درگيري مسلحانه به قتل رسيد و احمر بن شميط سر بريده وي را براي مختار به کوفه فرستاد. (2)
اين نقل دينوري بود، اما طبري ماجراي تعقيب و شمر و کشتن او را طور ديگري يادآور شده است که نقل خواهيم کرد.
سوابق و پرونده سياه شمر
شمربن ذيالجوشن ضبابي از سران و شجاعان مردم کوفه بود، وي در زمان علي(ع) جزء شيعيان و طرفداران حضرتش به شمار ميآمد، او در جنگ صفين از افراد تحت فرمان اميرمؤمنان بود و در جنگ با معاويه شرکت داشت و شجاعتي از خود نشان داد، وي در يکي از روزهاي جنگ صفين، که آتش جنگ سخت زبانه ميکشيد، وارد ميدان شد و مبارز طلبيد، از ميان لشکريان معاويه مردي به نام «ادهم بن محرز» به مقابله با او شتافت و به هم حملهور شدند، ادهم، شمشيري محکم بر سر «شمر» فرود آورد که به شدت او را مجروح کرد و شمر نيز شمشيري بر رقيب خود فرود آورد، که چندان اثر نکرد، «شمر» به لشکر برگشت و به شدت تشنه بود، کمي آب خورد و مجدداً به ميدان رفت، و در حالي که رجز ميخواند، رقيب را به مبارزه طلبيد، وي به مقابل ادهم آمد و او را خوب ميشناخت و در حالي که او نيز بدون ترس در مقابل او ايستاده بود، شمر با نيزه ضربتي بر او فرود آود که او را از اسب بر زمين افکند و شمر با شادي فرياد زد: اين ضربت، به جاي آن ضرتي که بر من زدي و به لشکرگاه برگشت. (3)
اما شمر هم همانند بسياري از مردم کوفه، در راه خود استوار نماند و بعداً به خاطر روح نفاقي که در او بود، به جرگه دشمنان درآمد و از حاميان سرسخت حکومت اموي شد، و اما موارد جرائم شمر، بدين ترتيب است:
موارد جرم
1- شمر، در جريان شهادت مسلم بن عقيل در کوفه، نقش مهمي داشت . او وعدهاي از سران جنايتکار کوفه مانند: «شبث بن ربعي» و حجاربن ابجر و قعقاع بن شور، از طرف ابن زياد مأموريت يافتند که قيام مسلم و ياران او را درهم بکوبند. شمر از مشاوران مخصوص ابن زياد در واقعه خروج مسلم بن عقيل بود. (4)
2- هنگامي که عمر سعد از کربلا نامهاي مسالمتآميز براي ابن زياد نوشت که کار به جنگ نکشد، شمر در جلسه ابن زياد بود گفت: حسين هرگز تسليم نميشود و جز جنگ راهي باقي نمانده و ابن زياد را تشويق در جنگ با امام حسين(ع) نمود. (5)
3- شمر نامهاي از ابن زياد گرفت و در رأس گروهي مسلح، وارد کربلا شد و مأمور بود اگر عمر سعد با امام حسين(ع) نجنگد او را عزل و خود فرماندهي کل نيروها را به عهده بگيرد. (6)
4- شمر به محض ورود به کربلا، در روز تاسوعا عمر سعد را تهديد کرد که در کار امام حسين(ع) مسامحه نکند و بين او و عمر سعد مشاجره لفظي تندي پيش آمد.
5- بنا بر نقلي، امالبنين دختر خرام (مادر ابوالفضل العباس(ع) و سه برادر ديگرش از طايفه شمر به حساب ميآمد، و شمر اماننامهاي براي ابيالفضل العباس(ع) و برادرانش آورد و ميخواست آنان را از امام حسين(ع) جدا کند که با جواب تند حضرت عباس روبرو شد. (7)
6- شمر عجله داشت که همان شب عاشورا با نيروهايشان به امام حسين(ع) و اصحابش حمله کنند، که اين کار انجام نشد.(8) و از سخنان و اعمال او ميتوان دريافت که شمر از کينهتوزترين دشمنان امام حسين(ع) بود. و قساوت و بيرحمي او حتي براي فرماندهاش «عمر سعد» تعجبآور بود.
7- شمر در فاجعه کربلا، به دستور عمر سعد، فرماندهي ميسره لشکر کوفه و شام را به عهده داشت. (9)
8- شمر در روز عاشورا مورد خطاب امام حسين(ع) واقع شد و حضرت، او و ديگر سران کوفه را با نام، مخاطب قرار داد و فرمود: مگر شما نبوديد که نامه و دعوت براي من نوشتيد؟! و آنان کمترين عکسالعمل و جوابي ندادند. (10)
9- در روز عاشورا صحبت تندي بين شمر و زهير بن قين، از اصحاب امام حسين(ع) واقع شد و هنگامي که زهير، خطاب به لشکر عمر سعد سخن ميگفت، شمر او را هدف گرفت و تيري به سوي او پرتاب نمود و فرياد زد: بس است، ديگر سخن نگو. و زهير جواب داد: اي فرزند آنکه بر پاشنه پا بول ميکرد، تو چه ميگويي؟ من با تو سخني ندارم؟ تو حيوان (پستي) هستي که بايد منتظر عذاب خدا باشي. شمر، پاسخ داد: خدا بزودي تو و آقايت را خواهد کشت؟! زهير گفتک اي خبيث! تو مرا از مرگ ميترساني؟! و حال آنکه لذتبخشتر از شهادت برايم چيزي نيست و سپس به سخنانش ادامه داد. (11)
10- در حمله دستهجمعي لشکر عمر سعد، در روز عاشورا به امام حسين(ع) و يارانش، «شمر» فرمانده جناح چپ لشکر ابن سعد بود و به شدت با امام حسين و اصحابش درگير شد. (12)
11- «نافع بن هلال» از ياران مخلص و شجاع امام حسين(ع) بود، وي در روز عاشورا با نيزه خود که آن را مسموم کرده بود، دوازده نفر از لشکريان عمر سعد را کُشت (بغير از مجروحين). وي بعد از جنگ نمايان، دو بازويش شکسته و اسير شد، شمر او را گرفت و درحالي که خون از چهره هلال، سرازير بود، وي را به نزد عمر سعد برد و او فرياد ميزد: من دوازده نفر از شما را کشتم، غير از آناني که زخمي نمودم و اگر دست و بازوي سالمي داشتم، نميتوانستيد مرا اسير کنيد. شمر شمشير را کشيد که او را به قتل برساند. وي گفت: خدا را شکر که شهادت من بدست بدترين خلق خداست و شمر اين اسير بيدفاع را به شهادت رساند. آنگاه برگشت و به جنگ با ياران امام حسين(ع) پرداخت. (13)
12- روز عاشورا هنگامي که امام حسين(ع)، تمام يارانش به شهادت رسيده بودند و حضرتش پس از جنگ نماياني که با دشمن نمود، به شدت مجروح شد، به طوري که ديگر توان حمله نداشت، شمر از اين فرصت استفاده کرد و با دوازده نفر از اوباشان لشکر به طرف خيمهگاه امام حسين(ع) حملهور شد و امام خطاب به آنان، اين جمله معروف را فرمود: «اگر دين نداريد و از قيامت نميترسيد (لااقل) آزادمرد باشيد!» چرا به طرف زن و بچههايم حمله ميکنيد. (14)
13- روز يازدهم محرم پس از فاجعه عاشورا، لشکر عمر سعد، به طرف کوفه، همراه اُسراء و سرهاي شهداء حرکت کردند و شمر، مسئول حمل سر بريده امام حسين(ع) و سرهاي يارانش بود و قيس بن اشعث و عمروبن حجاج و عروه بن قيس او را همراهي ميکردند. (15)
14- بعضي گفتهاند: مسئول حمل سرهاي شهداء از کوفه به شام، شمر بن ذيالجوشن بود. (16)
15- شمر علاوه بر فماندهي جناح چپ لشکر عمر سعد در روز عاشورا، گروهي از طايفه هوازن را نيز در جنگ رهبري ميکرد، و در هنگام تقسيم سرهاي شهداء، 20 سر از شهداء تحويل شمر و طايفه هوازن شد. (17) تا در قبال آن جايزه خو درا دريافت دارند.
16- در واقعه قيام مختار در کوفه، در آغاز جنگ شهري بين نيروهاي مختار و ابن مطيع، شمر از فرماندهان ابن مطيع بود که با نيروهاي مختار جنگيد. (18)
17- در جريان شورش اشراف کوفه، شمر از سرکردههاي اشرار و شورشيان بود و براي بار دوم با نيروهاي مختار جنگيد. (19)
18- درگيري با مأموران مختار و به شهادت رساندن «زربي» غلام مختار. (20)
اين موارد، خلاصهاي از اعمال و جنايات شمر بن ذيالجوشن بود.
با توجه به همه موارد فوق، شمر يکي از افرادي بود که مختار اهتمام زيادي براي دستگيري و مجازات او داشت و حال که قرار است قاتلان امام حسين(ع) و مسبّبان فاجعه کربلا به حسابشان رسيدگي شود، قطعاً شمر در رأس اين افراد خواهد بود و شمر خود نيز متوجه اين مطلب بود، بنابراين هنگامي که ديد تمام توطئهها بر عليه مختار با شکست روبرو شده و ديگر توان مقابله با نيروهاي مختار را ندارد به دنبال مخفيگاه، از کوفه متواري شد.
تعقيب شمر
شمر توانست از معرکه کوفه، جان سالمي بدر بَرَد و از شهر کوفه خارج شود. مختار غلامي داشت به نام «زِربيّ». اين شخص ظاهراً ايرانيالاصل و از هواداران اهلبيت(ع) و از شيعيان بود، وي جواني زيرک و باهوش بود. مختار، زربيّ را همراه گروهي که حدود ده نفر ميشدند، مأمور پيدا کردن شمر نمود.
مسلمبن عبدالله ضبابي گويد: «من نيز جزء فراريان، همراه شمر، از کوفه متواري شدم. و زربي همچنان به دنبال ما بود تا از کوفه خارج شديم و اسبهاي ما لاغر و ناتوان بودند ولي اسب زربي چابک و زيرک. بالاخره خود را به ما رساند، هنگامي که او نزديک ما شد، شمر به ما گفت: شما از من دور شويد شايد منظور اين غلام کسي جز من نباشد. ما اسبهايمان را تاختيم و دور شديم و زربي به قصد جان شمر به سوي او تاخت، شمر با تاکتيکي خاص او را به دنبال خود کشاند تا او از يارانش جدا شد.
شمر، هنگامي که زربي را تنها يافت به او حمله برد و ضربتي محکم بر پشتش وارد کرد که پشتش شکست و زربي به شهادت رسيد. (20) و بدين سان، شمر از مهلکه جان سالم بدر برد. خبر ناکام ماندن مأموريت زربي به مختار رسيد. مختار با ناراحتي گفت: بيچاره زربي، اگر با من مشورت کرده بود، به او توصيه ميکردم که تنها به دنبال «ابوالسابغه» (مقصودش شمر بود) نرود.»
مسلم ضبابي گويد: ما و شمر توانستيم، خودمان را به محلي به نام «ساتيدما» برسانيم و بعد از کمي استراحت، رفتيم تا به نزديک دهکدهاي به نام «کلتانيه» رسيديم، کنار ساحل رودخانهاي که نزديک تپهاي بود، پياده شديم، شمر فردي از اهالي همان روستا را گرفت و با تهديد گفت: «نامهاي دارم و بايد آن را به سرعت به بصره به نزد مصعب بن زبير ببري.»
گويا آن روستايي قبول نميکرد، شمر او را کتک زد و او هم از ترس جانش، اين مأموريت را پذيرفت و نامه را گرفت و براي مقدمات سفرع به همان دهکده رفت و اين دهکده چند خانه بيشتر نداشت و بعد معلوم شد که ابوعمره(کيان) رئيس پليس مختار، با گروهي مسلح در آنجا مستقر شدهاند و در آن محل پاسگاهي جهت کنترل راه کوفه به بصره قرار دادهاند مخصوصاً به خاطر اين که فراريان کوفي از اين راه خود را به بصره ميرسانند و تحت حمايت مصعب بن زبير که استاندار عبدالله زبير در آنجا بود قرار ميگرفتند.
لازم به توضيح است که ابوعمره(کيان) از افراد بسيار ارزنده و از ياران صميمي مختار بود و چنان نسبت به قاتلان امام حسين(ع) حساسيت و کينه داشت که هرجا به آن جانيان برخورد ميکرد با شدت و حدّت تمام، به حساب آنان ميرسيد.
آن روستايي در بين راه به يک همروستايي خود برخورد کرد و ماجراي کتک خوردن خود از دست شمر را براي وي تعريف کرد. در همان حال که اين دو روستايي با هم صحبت ميکردند، يکي از افراد گروه ابوعمره(کيان)، از صحبت آنان متوجه مطلب شد و مطلع گرديد که اين روستايي، حامل نامهاي از شمر براي مصعب بن زبير است و قصد بصره را دارد. اين مأمور باهوش، آدرس دقيق محل ملاقات شمر و آن روستايي را از او تحقيق کرد و معلوم شد از انجا تا محلي که شمر در آنجا بود حدود سه فرسخ راه است. اين مأمور، جريان را به ابوعمره(کيان) گزارش داد و ابوعمره(کيان)، بلافاصله با گروه مسلح خود، به سوي محل استقرار و اختفاء شمر، حرکت کردند. (21) مسلمبن عبدالله که خود از فراريان و همراهان شمر بود گويد: به خدا سوگند آن شب، با شمر بوديم من به او گفتم: «اينجا جاي خوبي نيست بهتر بود از اينجا ميرفتيم و ما در اينجا ميترسيم.»
شمر گفت: «آيا سايه وحشت آن کذّاب در همهجا گسترده؟ حتي اينجا هم ميترسيد؟ نه، به خدا قسم من تا سه روز هم اينجا بمانم، ترس ندارم و کسي به اينجا نخواهد آمد و سپپس با ناراحتي به ما گفت: خدا دلهايتان را از ترس آکنده کند.» (22)
شمر کشته ميشود
مسلمبن عبدالله ضبابي گويد: «محلي که ما همراه شمر اطراق کرده بوديم بچه ملخ زيادي داشت و شب را صدا ميدادند. ناگهان همان شب من از خواب پريدم و صداي پاي اسبهايي را شنيدم، با خود گفتم: اين موقع شب، خبري نيست، حتماً سر و صداي بچهملخها است، اما لحظهاي بعد، صدا را واضحتر شنيدم و هوا تاريک بود و دور را درست نميتوانستم ببينم، خودم را جمع و جور کردم و چشمهايم را ماليدم و خوب دقت کردم و با خود گفتم: نه به خدا صداي بچه ملخ نبود. خواستم از جايم بلند شود که ناگهان از پشت تپه، گروهي ظاهر شدند و تا چشمشان به خيمههاي ما افتاد فرياد تکبيرشان بلند شد. آري ما محاصره و کاملاً غافلگير شده بوديم، به طوري که وقت دفاع و يا مقابلهاي براي ما نبود. ما همه دستهجمعي فرار کرديم و حتي موفق نشديم با اسبهايمان سواره فرار کنيم، اسبها را جا گذاشتيم و پياده فرار کرديم. اما شمر را ديدم که جامهاي خوشباف به تن داشت و بدنش ابرص بود و گويا سفيدي دو پهلوي او را از کنار جامهاش ديدم زيرا شمر پيس بود و بدنش لکههاي سفيدي داشت. او حتي فرصت پيدا نکرد که لباس رزمش را بپوشد و حتي وقت برداشتن سلاح هم نبود، ما فرار کرديم اما شمر گويا فرار را بينتيجه ميديد، قصد مقاومت داشت و ماند. مسلم گويد آنان درگير شدند و الله اکبر که خود ديدم شمر کشته شد.
عبدالرحمان بن عبيد گويد: آن کس که خبر نامه شمر و ماجراي آن روستايي را به ابوعمره(کيان) داد، من بودم و من از افراد ابوعمره(کيان) بودم که شمر را محاصره کرديم وي مدعي است که شمر را خود او کشته است.» (23)
روايت ديگر
در امالي شيخ طوسي، نحوه اعدام شمر را چنين نوشته است:
«...ابوعمره(کيان) با گروهي به تعقيب شمر رفتند و طي يک درگيري مسلحانه او را زخمي کردند و سپس به اسارت درآمد. او را به نزد مختار آوردند، مختار دستور داد او را گردن زدند و جسد او را در ديگ روغن جوشيده افکندند و يکي از اطرافيان مختار، سرِ شمر را با پاي خود لگدکوب کرد. (24)
شايد جمع بين اين دو روايت اين باشد که شمر در ماجراي فرار و درگيري مجروح شد و او را زنده به نزد مختار آوردند و مختار دستور داد گردنش را زدند و بدنش را در روغن جوش انداختند.
از عبدالرحمان پرسيدند: ماجراي درگيريش با شمر و کشته شدن او را تعريف کند، و آيا شمر در آخرين لحظات چه ميگفت: عبدالرحمان گويد: «بله آن شب، ما چادر شمر و همراهانش را محاصره کرديم و شمر را يافتيم. او با نيزه به ما حملهور شد و بعد نيزه را بينداخت و به سرعت وارد خيمه شد و شمشير را برگرفت و روبروي ما ايستاد و آماده حمله شد و اين رجز را ميخواند.
نبهتم ليث عرين باسلا
جهما محياه يدق الکاهلا
لم يريوما عن عدونا کلا
الا کذا مقاتلا او قاتلا
شير دلير را بيدار کرديد که عبوس است و پشت را ميلرزاند
هرگز از دشمن روگردان نبوده و پيوسته مرد جنگ و نبرد بوده است
عبدالرحمان گويد: «من شمر را کشتم.»
مسلم بن ضمري گويد: «الله اکبر، خدا آن خبيث را کشت.» (25)
آري، شمر اين جاني پست، به دست پرتوان ابوعمره(کيان) به هلاکت رسيد و چند تن از يارانش نيز کشته شدند و سرهاي بريده آنان را به نزد مختار آوردند، مختار تا نظرش به سر بريده شمر افتاد، سجده شکر به جاي آورد و دستور داد، سرهاي نحس آنان را در مقابل مسجد جامع، بالاي نيزه نصب کنند تا عبرت ديگران شود.»